کامنتا کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ انرژی مثبتا....
کامنتا کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ انرژی مثبتا....
صبا💛
احساس خطر میکردم اما توی این بیابون میخاستم چیکار کنم حتی نمیدونستم کجا هستم
_نیما برگردیم من دیرم میشه
_هنو ساعت 9 نشده اروم باش
اروم بغلم کرد و داشتم صورتمو میبوسید من صورتمو ازش جدا میمردم اما اون گردنمو محکم گرفته بود و اجازه نمیداد
اشکام داشت میومد
_چرا گریه میکنی صبا
_میبرمت صبر کن
در ماشین باز کردم با گریه ب سمت بیابون میدویدم فقط میخاستم فرار کنم
ک نیما از پشت بهم رسید و منو محکم بغل کرد دست و پا میزدم گریه میکردم
در عقب ماشین باز کرد و منو صندلی عقب انداخت زار میزدم قسمش میدادم ک کاریم نداشته باشه اما اون کور شده بود کر شده بود
نیم ساعتی گذشت و به من تجاوز شده بود ب دختری ک هیچ تجربه ای نداشت ساده بود عاشق بود تجاوز شده بود
مث مجسمه ای رو صندلی جلو نشسته بودم و جلو نگاه میکردم نزدیکای شهر بودیم ک من داد بلندی زدم
_نگه دار اشغال نگه دار بی شرف
کنار تاکسیای زرد نگه داشت نمیدونستم دقیقا کجاست و اینک بی پول با این سر و وضع برم خونه چیکا کنم
5 تومنی کهنه و مچاله ای در آورد از جیبش
_بیا اینو بگیر میدونم کرایه راه نداری
نگاهش کردم از عصبانیت دستام میلرزید تفمو جمع کرد و تو صورتش انداختم بلند گفتم
منتظر انتقام من بااااااااااااااش
اونم بلند خنده ای کرد
_میدونم از ترس ابروت و خونوادت چیزی نمیگی
سریع بدون اینک در ماشین ببندم ازش دور شدم و سوار تاکسی شدم ب پارمیس زنگ زدم و ادرس خونشونو گرفتم
ساعت تقریبا 12 نشده بود ب خونه پارمیس رسیدم
وقتی منو دید فهمید بلایی سرم اومده لباسامو تمیز کرد بهم آبمیوه داد و منم تموم اتفاقارو با گریه میگفتم و لرزش دستام بند نمیومد #سرگذشت #رمان #داستان
صبا💛
احساس خطر میکردم اما توی این بیابون میخاستم چیکار کنم حتی نمیدونستم کجا هستم
_نیما برگردیم من دیرم میشه
_هنو ساعت 9 نشده اروم باش
اروم بغلم کرد و داشتم صورتمو میبوسید من صورتمو ازش جدا میمردم اما اون گردنمو محکم گرفته بود و اجازه نمیداد
اشکام داشت میومد
_چرا گریه میکنی صبا
_میبرمت صبر کن
در ماشین باز کردم با گریه ب سمت بیابون میدویدم فقط میخاستم فرار کنم
ک نیما از پشت بهم رسید و منو محکم بغل کرد دست و پا میزدم گریه میکردم
در عقب ماشین باز کرد و منو صندلی عقب انداخت زار میزدم قسمش میدادم ک کاریم نداشته باشه اما اون کور شده بود کر شده بود
نیم ساعتی گذشت و به من تجاوز شده بود ب دختری ک هیچ تجربه ای نداشت ساده بود عاشق بود تجاوز شده بود
مث مجسمه ای رو صندلی جلو نشسته بودم و جلو نگاه میکردم نزدیکای شهر بودیم ک من داد بلندی زدم
_نگه دار اشغال نگه دار بی شرف
کنار تاکسیای زرد نگه داشت نمیدونستم دقیقا کجاست و اینک بی پول با این سر و وضع برم خونه چیکا کنم
5 تومنی کهنه و مچاله ای در آورد از جیبش
_بیا اینو بگیر میدونم کرایه راه نداری
نگاهش کردم از عصبانیت دستام میلرزید تفمو جمع کرد و تو صورتش انداختم بلند گفتم
منتظر انتقام من بااااااااااااااش
اونم بلند خنده ای کرد
_میدونم از ترس ابروت و خونوادت چیزی نمیگی
سریع بدون اینک در ماشین ببندم ازش دور شدم و سوار تاکسی شدم ب پارمیس زنگ زدم و ادرس خونشونو گرفتم
ساعت تقریبا 12 نشده بود ب خونه پارمیس رسیدم
وقتی منو دید فهمید بلایی سرم اومده لباسامو تمیز کرد بهم آبمیوه داد و منم تموم اتفاقارو با گریه میگفتم و لرزش دستام بند نمیومد #سرگذشت #رمان #داستان
۳۵.۰k
۰۷ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.