پارت ۹ فصل ۱
پارت ۹_فصل ۱
در با صدای ی قس کش داری باز شد و صدای دخترونه و لطف یی پشت سرم گفت:اقای مد ! ر ی.خانوم سوان منو فرستادن.من جملش در نظر من همینجا به پایان رس د یو درواقع دنا یی اصوات من اینجا نابود شد.سوتعجیب.تز ی.و درونی دنا یی منو پوشد ی.صدایی به قدری کر کننده که لحظه ای خودم روجایی ی دگه ی ددم انگار اون من رو به دنا ییی ی دگر از چشم من دیگری نشون میداد یجورایی تلپورت روحی من به شخصی ی دگر بود.با سیاهی رفتن چشمام نوری کور کننده که از دوردست به سوی نمن میشتافت رو نظاره میکردم و تنگتر پاهای من به زمن ی قفل شده بود و اجازه فرار کردن رو بهم نمیداد.صدای سوت رفته رفته تبد ل یبه صدای ترمز ماشن یی دریک متری من بود.ماشن یی که به من برخورد میکرد و همونجا در برابرش زانو زدم.او.نابودم میکرد و.پایان صدای سوت.تارک یی.و صدای دخترونه او: تو حالت خوبه؟ صدای فریاد اندرسون بلند شد: بلند شو تهیونگ م ی ک! بلند شو و به جای ن ی ا مسخره باز ا یهمن ی حا ال اینجارو !ترک کن سعی کردم که چشم هامو بازکنم باهاش رو در رو بشم.سرم رو با ال اوردم.اول دنا ییی محوکه اطرافم میچرخ د یو رنگ هایی که کم کم سر جای خودشون میرفتن و من خودم رو توی دفت رمدی د ر یدم.دانش اموزی که برای کارش به اندرسون مراجعه کرده بود زانو زد کنارم و کمکم کردبلند شم: تو حالت خوبه؟_مبهوت بهش خیره شدم.اون چرا اینکارو بایک نظافت چی دردسر ساز میکرد؟ اندرسون قاطعانه گفت: داری چکار میکنی ی لزاب ا ل؟ اونیک نظافتچ ه ی!اخراج شدست اون دختر که اینطور که معلوم میشه اسمش لیزاب ا لست نگاهش رو ازمن به اندرسون داد:ولی ن ی ا ظالمانست! اون درست همسن ماست و به جای تحص د ی با ل یکار کنه و هیچکس بهشفکرنمیکنه.اگه کار اشتباهی کرده با د یدرکش کنن ی اون خل یی تنها!ست ازینکه کسی برای من دلسوزی کنه متنفرم.درسته من زندگی جذابی ندارم.درسته خانوادهوحشتناکی دارم و بله درسته که اینجا جزو ده نفر بدبخت لس انجلسم اما اینو ی مدونم کهیک روز میشم ک یی از پولدارترن ی اونها.نیازی به دلسوزی ندارم.اما کاری که اونا با منی مکنن مهمه که ا د ی با ا یبشم پولدار ترن ی ادم خیرخواه امریکا و ا یپولدار ترن ی قاتل سرال یی جهان.به خودم قول میدم که اگر خواستم ادم بکشم.اولن ی کسی که میکشم تویی !اندرسون وبعد میرم سراغ اون دانش اموزایی که اذیتم کردن.درسته! افکار من شلوغ تر از ان ی حرفهاست و بله باطن من از اونچه که نشون میده داغون تره.شا د ی من سکوت کرده باشم اما حالا دارم نقشه قتلتو می ر یزم.
خسیسی نباشید و نظر بدین
باورتون نمیشه چقد نظراتتون واسم مهمه!
در با صدای ی قس کش داری باز شد و صدای دخترونه و لطف یی پشت سرم گفت:اقای مد ! ر ی.خانوم سوان منو فرستادن.من جملش در نظر من همینجا به پایان رس د یو درواقع دنا یی اصوات من اینجا نابود شد.سوتعجیب.تز ی.و درونی دنا یی منو پوشد ی.صدایی به قدری کر کننده که لحظه ای خودم روجایی ی دگه ی ددم انگار اون من رو به دنا ییی ی دگر از چشم من دیگری نشون میداد یجورایی تلپورت روحی من به شخصی ی دگر بود.با سیاهی رفتن چشمام نوری کور کننده که از دوردست به سوی نمن میشتافت رو نظاره میکردم و تنگتر پاهای من به زمن ی قفل شده بود و اجازه فرار کردن رو بهم نمیداد.صدای سوت رفته رفته تبد ل یبه صدای ترمز ماشن یی دریک متری من بود.ماشن یی که به من برخورد میکرد و همونجا در برابرش زانو زدم.او.نابودم میکرد و.پایان صدای سوت.تارک یی.و صدای دخترونه او: تو حالت خوبه؟ صدای فریاد اندرسون بلند شد: بلند شو تهیونگ م ی ک! بلند شو و به جای ن ی ا مسخره باز ا یهمن ی حا ال اینجارو !ترک کن سعی کردم که چشم هامو بازکنم باهاش رو در رو بشم.سرم رو با ال اوردم.اول دنا ییی محوکه اطرافم میچرخ د یو رنگ هایی که کم کم سر جای خودشون میرفتن و من خودم رو توی دفت رمدی د ر یدم.دانش اموزی که برای کارش به اندرسون مراجعه کرده بود زانو زد کنارم و کمکم کردبلند شم: تو حالت خوبه؟_مبهوت بهش خیره شدم.اون چرا اینکارو بایک نظافت چی دردسر ساز میکرد؟ اندرسون قاطعانه گفت: داری چکار میکنی ی لزاب ا ل؟ اونیک نظافتچ ه ی!اخراج شدست اون دختر که اینطور که معلوم میشه اسمش لیزاب ا لست نگاهش رو ازمن به اندرسون داد:ولی ن ی ا ظالمانست! اون درست همسن ماست و به جای تحص د ی با ل یکار کنه و هیچکس بهشفکرنمیکنه.اگه کار اشتباهی کرده با د یدرکش کنن ی اون خل یی تنها!ست ازینکه کسی برای من دلسوزی کنه متنفرم.درسته من زندگی جذابی ندارم.درسته خانوادهوحشتناکی دارم و بله درسته که اینجا جزو ده نفر بدبخت لس انجلسم اما اینو ی مدونم کهیک روز میشم ک یی از پولدارترن ی اونها.نیازی به دلسوزی ندارم.اما کاری که اونا با منی مکنن مهمه که ا د ی با ا یبشم پولدار ترن ی ادم خیرخواه امریکا و ا یپولدار ترن ی قاتل سرال یی جهان.به خودم قول میدم که اگر خواستم ادم بکشم.اولن ی کسی که میکشم تویی !اندرسون وبعد میرم سراغ اون دانش اموزایی که اذیتم کردن.درسته! افکار من شلوغ تر از ان ی حرفهاست و بله باطن من از اونچه که نشون میده داغون تره.شا د ی من سکوت کرده باشم اما حالا دارم نقشه قتلتو می ر یزم.
خسیسی نباشید و نظر بدین
باورتون نمیشه چقد نظراتتون واسم مهمه!
۹.۸k
۳۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.