☆قاتل من☆
☆قاتل من☆
♡پارت دهم♡
صبح که بیدار شدم یه دل درد شدیدی داشتم
اخ چرا باید الان درد میکرد
دستم رو شکمم از پله ها اومدم پایین جیمیت و روبروم دیدم یاد اتفاقای دیشب افتادم سریع از پله ها رفتم بالا تو اتاقم
وای خاک تو اون سرممممم الان چطوری روم شه نگاش کنم اوپامم رفته سفر کاری الان من چیکار کنمممم
صدای باز شدن در رو شنیدم انگاری یکی میخواس بیاد تو البته کی میتونه باشه
بجز جیمین
جیمین: عزیزم؟ دیشب خوب خوابیدی؟
ا/ت: اره خب چیزهه....
جیمین: بگو عسلم
ا/ت: چرا اینقدر خوب میحرفی؟
جیمین: خب دیگه تو الان زنمی و من باید باهات خوب رفتار کنم
چی زن اخهههه الان چه خاکی بکنم تو اون سرم
ا/ت: جاننننننن؟
جیمین منو انداخت رو تخت و روم خیمه شد
جیمین: مگه نیستی؟
ا/ت: میخوام یه جیزی بهت بگم
جیمین: بگو؟
ا/ت: خ.. ب چیزه من دوست دار.... م نمی گفتم چون فک میکردم دوسم نداری البته...
که یهو جیمین ل. بشو گذاشت رو ل. بم
جیمین: میدونم بیب
ا/ت: اوهوم
بعد چند مین ول کرد
جیمین: گرسنه نیستی عزیزم؟
ا/ت:بله؟ عزیزم؟
جیمین کمرمو گرفت و محکم چسبوند به خودش
جیمین: چیه اعتراضی داری؟
ا/ت: نهه باشه
رفتیم پایین پله ها و دور سفره نشستیم
و داشتم با اشتها میخوردم
جیمین: یواش تر همش مال خودته باور کن
ا/ت: چیه؟ باید اجازه بگیرم(دهان پر)
جیمین تموم مدت بهم زل میزد
نمیزاشته صبحونه امو بخورم اهه
ا/ت: چیه هیچی نخوردی (کنار ل. ب ا/ت یه تیکه کوچیک نون بود)
جیمین خم شدو کنار ل. ب منو بوسید
جیمین: این برا من بسه
ا/ت: خیلی چندشی
جیمین: عهه چرا تو زنمی
ا/ت: نخیرم مگ ازدواج کردیم
جیمین: به هر حال که من همه جاتو دیدم
ا/ت: چع ربطی داره
جیمین: خب بیا ازدواج کنیم خوبه؟
ا/ت: هااااا چی میگی واسه خودت
جیمین: خب دارم خواستگاریتو میکنم
ا/ت: امممم باشههه
جیمین از جیب راستش یه حلقه ی الماس و گرون قیمت در اورد و کرد تو دستم
جیمین: خب الان تو زنمی دیگهههه(ذوق)
ا/ت: شاید
جیمین: الان هر کاری میتونم باهات کنم تو دیگه مال منی
ا/ت: خب هنوز مونده باید یکی باشه که عقدمونو بخونه
جیمین: برای امروز بعد از ظهر یکیو میارم
ا/ت: چقدر ذوق داری
جیمین: مگ تو نداری
ا/ت: بیشتر از اونی که فک میکنییییی حالا یه سولل؟
جیمین: بگو خانومم
ا/ت
♡پارت دهم♡
صبح که بیدار شدم یه دل درد شدیدی داشتم
اخ چرا باید الان درد میکرد
دستم رو شکمم از پله ها اومدم پایین جیمیت و روبروم دیدم یاد اتفاقای دیشب افتادم سریع از پله ها رفتم بالا تو اتاقم
وای خاک تو اون سرممممم الان چطوری روم شه نگاش کنم اوپامم رفته سفر کاری الان من چیکار کنمممم
صدای باز شدن در رو شنیدم انگاری یکی میخواس بیاد تو البته کی میتونه باشه
بجز جیمین
جیمین: عزیزم؟ دیشب خوب خوابیدی؟
ا/ت: اره خب چیزهه....
جیمین: بگو عسلم
ا/ت: چرا اینقدر خوب میحرفی؟
جیمین: خب دیگه تو الان زنمی و من باید باهات خوب رفتار کنم
چی زن اخهههه الان چه خاکی بکنم تو اون سرم
ا/ت: جاننننننن؟
جیمین منو انداخت رو تخت و روم خیمه شد
جیمین: مگه نیستی؟
ا/ت: میخوام یه جیزی بهت بگم
جیمین: بگو؟
ا/ت: خ.. ب چیزه من دوست دار.... م نمی گفتم چون فک میکردم دوسم نداری البته...
که یهو جیمین ل. بشو گذاشت رو ل. بم
جیمین: میدونم بیب
ا/ت: اوهوم
بعد چند مین ول کرد
جیمین: گرسنه نیستی عزیزم؟
ا/ت:بله؟ عزیزم؟
جیمین کمرمو گرفت و محکم چسبوند به خودش
جیمین: چیه اعتراضی داری؟
ا/ت: نهه باشه
رفتیم پایین پله ها و دور سفره نشستیم
و داشتم با اشتها میخوردم
جیمین: یواش تر همش مال خودته باور کن
ا/ت: چیه؟ باید اجازه بگیرم(دهان پر)
جیمین تموم مدت بهم زل میزد
نمیزاشته صبحونه امو بخورم اهه
ا/ت: چیه هیچی نخوردی (کنار ل. ب ا/ت یه تیکه کوچیک نون بود)
جیمین خم شدو کنار ل. ب منو بوسید
جیمین: این برا من بسه
ا/ت: خیلی چندشی
جیمین: عهه چرا تو زنمی
ا/ت: نخیرم مگ ازدواج کردیم
جیمین: به هر حال که من همه جاتو دیدم
ا/ت: چع ربطی داره
جیمین: خب بیا ازدواج کنیم خوبه؟
ا/ت: هااااا چی میگی واسه خودت
جیمین: خب دارم خواستگاریتو میکنم
ا/ت: امممم باشههه
جیمین از جیب راستش یه حلقه ی الماس و گرون قیمت در اورد و کرد تو دستم
جیمین: خب الان تو زنمی دیگهههه(ذوق)
ا/ت: شاید
جیمین: الان هر کاری میتونم باهات کنم تو دیگه مال منی
ا/ت: خب هنوز مونده باید یکی باشه که عقدمونو بخونه
جیمین: برای امروز بعد از ظهر یکیو میارم
ا/ت: چقدر ذوق داری
جیمین: مگ تو نداری
ا/ت: بیشتر از اونی که فک میکنییییی حالا یه سولل؟
جیمین: بگو خانومم
ا/ت
۶.۲k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.