پارت ۱۱ فصل ۱
پارت ۱۱_فصل ۱
باشه قبول دارم دروغ گفتم و بدون اغراق او ز با ی بود.و اگریک ی پراهن ابی ی مپوش د ی ویک کتاب دستش میگرفت و به کاخ من میومد با کمال م ل یقبولش میکردم.هر زمانی.به جز ا ا لن که به نقشه قتل اندرسون فکرمیکردم. اروم خندد ی: خب من توی سن بلوغم و.مطمعنا روزی با ی زتر خواهم شد.اون موقع لیاقت اسمم رو دارم؟ سخت درت ا لش بودم که جلوی لبخند خودم رو بگیرم و شب ه یاون برج زهرمار هایی بشم که ازامتحان فی ز یک برگشتن.بی احساس پرسیدم: از من میپرسی؟ خندد ی:اه میدونم ا ا لن از اندرسون ناراحتی.اون.ادم بدی ی نست فقطیکم.میدونی ی زادی تنده.اون.اینجور.ه ی به در خروجی نزدیک ی مشدم ی.پرسیدم:چرا دنبالمی؟ اروم خندد ی: دلی م ل یخواد؟ بهش نگاهی انداختم و سرتکون دادم.بعد مدتی فکر گفت:شاد ی منویاد اون پسری ی مندازی کههمیشه.هر صبح روی ی نمکت نزدیک خونه ما میشست.اون.خی ل ی تنها بود و هیچکس بهخاطر ظاهر خشنش اونو قبول نداشت.مدرسه هم نمیرفت اما من هربار وانمود میکردم ل ی خی اتفاقی کتاب مرو اونجا جا میزارم و وقتی.برمیگشتم ی د ی مدم مشتاقانه اونو ورق میزنه و انگارازینکه نمیتونه یجایی .واقعا درس بخونه ناراحته پوزخند زدم:از درس خوندن متنفرم.چه وجه شبهی داریم؟ شونه با ال انداخت:توی سن های ما بود.و زرد پوست بود به نظرم کره ای بود م.ثل تویک بار سعی .کردم باهاش حرف بزنم اما اون اونجارو ترک کرد
_ERROR_ ابرو با ال انداختم: اون چه شکلی بود؟ بل بهش فکر کرد:نمیدونم دوساله که دیگه ندیدمش.نمیدونم چه اتفاقی براش افتاده ولی اونهمیشه یک ک ا له کپ سف د یداشت.و پوست روشن.خی ل ی روشن.به سفد یی ی دوار! صورت ش گرد بودیکم.چشماشم همیشه ی ل ی خ بی حال و خمار بود.هچ ی وقت هم خندشوندیدم اما اونصدایی که ازش شنیدم صدای.خب خی ل ی کلفتی بود برخ ا لف ظاهرش.هرچند مطمعنم ا ا لن.کلفت تر شده با گذرزمان تمام جزعیات رو با خودم مرور کردم و فردی که هچ ی وقت نمیخوام بهش فکر کنم توی ذهنمشکل کرد.زمزمه کردم: همیشه یک کاپشن بزرگ میپوشه و ان ی برای تابستون هم همینطوره یک شلوار جن ی پاره پاره و دست و پای همیشه زخمی.کفش های ورزشی که معمو ال بندشونرو نمیبنده بارنگی حدودا سبز لجنی.؟ حتما سیگارم ی مکشه! متعجبانه گفت: دققا ی! بله همینطوره اون همیشه یجور لباس میپوشه. بانفرت زمزمه کردم:من ی یونگی.
نظراتتون واسم مهمه پس حتما باید نظر بدید
باشه قبول دارم دروغ گفتم و بدون اغراق او ز با ی بود.و اگریک ی پراهن ابی ی مپوش د ی ویک کتاب دستش میگرفت و به کاخ من میومد با کمال م ل یقبولش میکردم.هر زمانی.به جز ا ا لن که به نقشه قتل اندرسون فکرمیکردم. اروم خندد ی: خب من توی سن بلوغم و.مطمعنا روزی با ی زتر خواهم شد.اون موقع لیاقت اسمم رو دارم؟ سخت درت ا لش بودم که جلوی لبخند خودم رو بگیرم و شب ه یاون برج زهرمار هایی بشم که ازامتحان فی ز یک برگشتن.بی احساس پرسیدم: از من میپرسی؟ خندد ی:اه میدونم ا ا لن از اندرسون ناراحتی.اون.ادم بدی ی نست فقطیکم.میدونی ی زادی تنده.اون.اینجور.ه ی به در خروجی نزدیک ی مشدم ی.پرسیدم:چرا دنبالمی؟ اروم خندد ی: دلی م ل یخواد؟ بهش نگاهی انداختم و سرتکون دادم.بعد مدتی فکر گفت:شاد ی منویاد اون پسری ی مندازی کههمیشه.هر صبح روی ی نمکت نزدیک خونه ما میشست.اون.خی ل ی تنها بود و هیچکس بهخاطر ظاهر خشنش اونو قبول نداشت.مدرسه هم نمیرفت اما من هربار وانمود میکردم ل ی خی اتفاقی کتاب مرو اونجا جا میزارم و وقتی.برمیگشتم ی د ی مدم مشتاقانه اونو ورق میزنه و انگارازینکه نمیتونه یجایی .واقعا درس بخونه ناراحته پوزخند زدم:از درس خوندن متنفرم.چه وجه شبهی داریم؟ شونه با ال انداخت:توی سن های ما بود.و زرد پوست بود به نظرم کره ای بود م.ثل تویک بار سعی .کردم باهاش حرف بزنم اما اون اونجارو ترک کرد
_ERROR_ ابرو با ال انداختم: اون چه شکلی بود؟ بل بهش فکر کرد:نمیدونم دوساله که دیگه ندیدمش.نمیدونم چه اتفاقی براش افتاده ولی اونهمیشه یک ک ا له کپ سف د یداشت.و پوست روشن.خی ل ی روشن.به سفد یی ی دوار! صورت ش گرد بودیکم.چشماشم همیشه ی ل ی خ بی حال و خمار بود.هچ ی وقت هم خندشوندیدم اما اونصدایی که ازش شنیدم صدای.خب خی ل ی کلفتی بود برخ ا لف ظاهرش.هرچند مطمعنم ا ا لن.کلفت تر شده با گذرزمان تمام جزعیات رو با خودم مرور کردم و فردی که هچ ی وقت نمیخوام بهش فکر کنم توی ذهنمشکل کرد.زمزمه کردم: همیشه یک کاپشن بزرگ میپوشه و ان ی برای تابستون هم همینطوره یک شلوار جن ی پاره پاره و دست و پای همیشه زخمی.کفش های ورزشی که معمو ال بندشونرو نمیبنده بارنگی حدودا سبز لجنی.؟ حتما سیگارم ی مکشه! متعجبانه گفت: دققا ی! بله همینطوره اون همیشه یجور لباس میپوشه. بانفرت زمزمه کردم:من ی یونگی.
نظراتتون واسم مهمه پس حتما باید نظر بدید
۶.۷k
۳۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.