پارت ۸ فصل ۱
پارت ۸_فصل ۱
و بیرون رفت پوزخند زدم و بلند شدم اون بیشتر از اینها باید منو جدی بگیره
بلند شدم و اون قهوه و پای سیبی رو که از کلانتر هدیه گرفته بودم رو برداشتم و بیرون زدم
اگر چه یادم نمیاد آخرین بار کی و چی خوردم اما آدم عاقل میدونه که هیچگاه از یه احمق چیزی قبول نکنه...
پای سیب رو انداختم جلو سگ هاسکی ای که همیشه اون اطراف میچرخید بنظرم مال صاحب مغازه بود...با طمع خاصی سمتش حمله ور شد جوری که انگار مدت هاست چیزی نخورده
رو به روش ایستادم خیره بهش نگاه کردم و زمزمه کردم: منم مثل تو ام...دوسالی میشه که اینجام اما تا به حال طعمش رو نچشیدم...تو بچش...من نیاز به موقعیت بهتری دارم شاید توی جشن اسیری سربازرس امتحانش کردم
به رد رژلب او روی لیوان خیره شدم: کلانتر کالینز...دعا کن اون بچه ها پیدات نکنن...
کیم تهیونگ
_تو اخراجی!
پلک زدم: ببخشید؟
_اخراج تهیونگ کیم اخراج!
نگاهم رو به اطراف چرخوندم و بعد به آقای اندرسون مدیر این دبیرستان وامونده نگاه کردم و با سردی پرسیدم: کار...بدی کردم؟
اخماشو توی هم گره داد: اه! اگه شکستن اون آینه ها و سوراخ کردن توپ والیبال و...
حرفشو قطع کردم: اون عمدی نبود
صدای نحس و نفرت انگیزش رو که هربار با شنیدنش تمام وجودم مور مور میشد رو بالا برد: وسط حرفم نپر تهیونگ کیم! تو حتی با دانش آموز های من دعوا کردی میدونی که همشون خواستار اخراج تو ان!
هیچ چیز در ذهنم نمیگنجید فقط بهش خیره شده بودم نگاهم رو به برگه اخراجی دوختم هیچ فکر نمیکردم به طی کشا هم پرونده کار بدن نگاهم رو به اطراف اتاق چرخوندم و به تخته کار کنان اینجا نگاه کردم تنها عکس موجود از من... تمام حاشیه هاش سوراخ سوراخ بود و این نشانه بار ها وصل شدن و کنده شدنش بود بار ها استخدام و اخراج شدن حداقل این واضحه که لیاقت جایی رو نداشتم و شاید جایی لیاقت من رو نداشته
مدیر با لحن سردش گفت: یک نظافتچیه جدید استخدام میکنم و تو همین الان اینجا رو ترک میکنی
نظراتتون واسم مهمه پس حتما نظر بدین و خسیس بازی به خرج ندیدن
و بیرون رفت پوزخند زدم و بلند شدم اون بیشتر از اینها باید منو جدی بگیره
بلند شدم و اون قهوه و پای سیبی رو که از کلانتر هدیه گرفته بودم رو برداشتم و بیرون زدم
اگر چه یادم نمیاد آخرین بار کی و چی خوردم اما آدم عاقل میدونه که هیچگاه از یه احمق چیزی قبول نکنه...
پای سیب رو انداختم جلو سگ هاسکی ای که همیشه اون اطراف میچرخید بنظرم مال صاحب مغازه بود...با طمع خاصی سمتش حمله ور شد جوری که انگار مدت هاست چیزی نخورده
رو به روش ایستادم خیره بهش نگاه کردم و زمزمه کردم: منم مثل تو ام...دوسالی میشه که اینجام اما تا به حال طعمش رو نچشیدم...تو بچش...من نیاز به موقعیت بهتری دارم شاید توی جشن اسیری سربازرس امتحانش کردم
به رد رژلب او روی لیوان خیره شدم: کلانتر کالینز...دعا کن اون بچه ها پیدات نکنن...
کیم تهیونگ
_تو اخراجی!
پلک زدم: ببخشید؟
_اخراج تهیونگ کیم اخراج!
نگاهم رو به اطراف چرخوندم و بعد به آقای اندرسون مدیر این دبیرستان وامونده نگاه کردم و با سردی پرسیدم: کار...بدی کردم؟
اخماشو توی هم گره داد: اه! اگه شکستن اون آینه ها و سوراخ کردن توپ والیبال و...
حرفشو قطع کردم: اون عمدی نبود
صدای نحس و نفرت انگیزش رو که هربار با شنیدنش تمام وجودم مور مور میشد رو بالا برد: وسط حرفم نپر تهیونگ کیم! تو حتی با دانش آموز های من دعوا کردی میدونی که همشون خواستار اخراج تو ان!
هیچ چیز در ذهنم نمیگنجید فقط بهش خیره شده بودم نگاهم رو به برگه اخراجی دوختم هیچ فکر نمیکردم به طی کشا هم پرونده کار بدن نگاهم رو به اطراف اتاق چرخوندم و به تخته کار کنان اینجا نگاه کردم تنها عکس موجود از من... تمام حاشیه هاش سوراخ سوراخ بود و این نشانه بار ها وصل شدن و کنده شدنش بود بار ها استخدام و اخراج شدن حداقل این واضحه که لیاقت جایی رو نداشتم و شاید جایی لیاقت من رو نداشته
مدیر با لحن سردش گفت: یک نظافتچیه جدید استخدام میکنم و تو همین الان اینجا رو ترک میکنی
نظراتتون واسم مهمه پس حتما نظر بدین و خسیس بازی به خرج ندیدن
۳.۳k
۳۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.