پارت ۱۶۰ 😇 😈
پارت ۱۶۰ 😇 😈
جاذبه ی چشمات 😍 😻
از زبون بیتا ......
-بسه بسه زیاد خندیدین بیاید بازی
همگی با خنده باشه ای
گفتن و نشستیم رو زمین
پیام :بطری کو ؟
پرهام :تو جیبم
پیام :اره جون عمت
پرهام :عمه خودت دیگه
پیام :همون بدو بیا بچرخون دیگه
پرهام رفت بطری اورد چرخوندیم
افتاد رو من
که پیام با یه قیافه مزخرف پرسید :جرعت با حقیقت
-حقیقت
پیام :از نظرت پرهام چطور پسریه ؟
-خب از وقتی دیدمش تا حالا فقط یه چیز رو خیلی خوب میدونم که یه آدم متفاوتیه که بخاطر همین متفاوت بودنشه که اونو خاص میکنه
پیام :منکه چیزی نفهمیدم ولی باشه
پریا :بچرخون لازم نیست چیزی بفهمی
بطریو چرخوندن افتاد رو پرهام
پریا :خب داداش جونننننننننننننننننننننن جرعت یا حقیقت 😈 😈
از لحن خندم گرفت ولی سری خندمو جم کردم
پرهام :حقیقت 😀
هرچند خدا بخیر کنه از دس تو
پریا:پاشو بیتا رو ببوس 😂 😂 😂 😂
با گفتن این یه چشم غره ای به پریا رفتم و واسش خط نشون کشیدم
که یهو پرهام لپمو بوس کرد حس خوبی بهم دس داد
که یهو پریا گفت :نه دیگه عزیزم من نگفتم ماچ کن گفتم بوسش کن 😂 😈 😇
که پیام زد زیر خنده 😂 😂 😂 😂 😂 😂
کم مونده بود خواهر برادری از خنده از دس برن
که پرهام گفت :باشه قبوله
که یهو با چشای گرد شده نگاش کردم 😶
که پریا پیام گفتن بدو
که یهو برق رفت و گرمای شدیدی رو روی لبم حس کردم که حس خوبی بهم میداد
پرهام لباشو گذاشت رو لبام و ریز میبوسید که منم همراهیش میکردم از گرمای تنش داشتم ذوب میشدم که نفس کم آوردم و ازش جدا شدم
ولی هنوز تو بغلش بودم که بهترین جای دنیاس برام ❤
پرهام آروم دم گوشم :خیلی دوست دارم
-منم همینطور
که آروم از هم جدا شدیم برگشتیم سر جامون که یهو برق اومد
پریا :وا چرا همچین میشع
خب دیگه پرهام خان
که پرهام نیشش باز شد
پریا:نوچ نوچ رو به پیام :داداش نگا اینارو همینان که جامعه روز انحراف کشیدن هعی خدا خودت به راه راست هدایت بفرما الهی آمین😂 😂 😂
پیام 😂 😂 😂 😂 😂 :عقلی هم به تو عنایت فرما حالا خوبه خودت گفتی
پریا:جلو خودمون نه تو تاریکی هیع نوچ نوچ نوچ از شما بعید بود
با این حرفا که داشت ادای ننه بزرگا رو درمیاورد مردم از خنده
با شیرین بازی پریا همه از خنده منفجر شدیم
پیام :خب بچه ها کی پایه فیلم دیدنه
پریا :بستگی داره
پیام :ترسناک 😈 😈 😈 😈 😈
پریا:منکه خوابم میاد
پیام :آبجی نکنه میترسی
پریا :نوچ
پیام :خوبه
پرهام آروم دم گوشم :توکه نمیترسی بعد یه نیش خند زد
-نه نمیترسم
اوه چه دروغی گفتم از ترس سکته نکنم خوبه
بلند شدیم رفتم رو مبل جلو تی وی نشستیم
پیام فلش رو زد و اومد نشست
من و پریا وسط
و پیام کنار پریا و پرهام کنار من
که یهو پرهام و پیام پریدن آشپز خونه و با خوراکی برگشتن که ...........
جاذبه ی چشمات 😍 😻
از زبون بیتا ......
-بسه بسه زیاد خندیدین بیاید بازی
همگی با خنده باشه ای
گفتن و نشستیم رو زمین
پیام :بطری کو ؟
پرهام :تو جیبم
پیام :اره جون عمت
پرهام :عمه خودت دیگه
پیام :همون بدو بیا بچرخون دیگه
پرهام رفت بطری اورد چرخوندیم
افتاد رو من
که پیام با یه قیافه مزخرف پرسید :جرعت با حقیقت
-حقیقت
پیام :از نظرت پرهام چطور پسریه ؟
-خب از وقتی دیدمش تا حالا فقط یه چیز رو خیلی خوب میدونم که یه آدم متفاوتیه که بخاطر همین متفاوت بودنشه که اونو خاص میکنه
پیام :منکه چیزی نفهمیدم ولی باشه
پریا :بچرخون لازم نیست چیزی بفهمی
بطریو چرخوندن افتاد رو پرهام
پریا :خب داداش جونننننننننننننننننننننن جرعت یا حقیقت 😈 😈
از لحن خندم گرفت ولی سری خندمو جم کردم
پرهام :حقیقت 😀
هرچند خدا بخیر کنه از دس تو
پریا:پاشو بیتا رو ببوس 😂 😂 😂 😂
با گفتن این یه چشم غره ای به پریا رفتم و واسش خط نشون کشیدم
که یهو پرهام لپمو بوس کرد حس خوبی بهم دس داد
که یهو پریا گفت :نه دیگه عزیزم من نگفتم ماچ کن گفتم بوسش کن 😂 😈 😇
که پیام زد زیر خنده 😂 😂 😂 😂 😂 😂
کم مونده بود خواهر برادری از خنده از دس برن
که پرهام گفت :باشه قبوله
که یهو با چشای گرد شده نگاش کردم 😶
که پریا پیام گفتن بدو
که یهو برق رفت و گرمای شدیدی رو روی لبم حس کردم که حس خوبی بهم میداد
پرهام لباشو گذاشت رو لبام و ریز میبوسید که منم همراهیش میکردم از گرمای تنش داشتم ذوب میشدم که نفس کم آوردم و ازش جدا شدم
ولی هنوز تو بغلش بودم که بهترین جای دنیاس برام ❤
پرهام آروم دم گوشم :خیلی دوست دارم
-منم همینطور
که آروم از هم جدا شدیم برگشتیم سر جامون که یهو برق اومد
پریا :وا چرا همچین میشع
خب دیگه پرهام خان
که پرهام نیشش باز شد
پریا:نوچ نوچ رو به پیام :داداش نگا اینارو همینان که جامعه روز انحراف کشیدن هعی خدا خودت به راه راست هدایت بفرما الهی آمین😂 😂 😂
پیام 😂 😂 😂 😂 😂 :عقلی هم به تو عنایت فرما حالا خوبه خودت گفتی
پریا:جلو خودمون نه تو تاریکی هیع نوچ نوچ نوچ از شما بعید بود
با این حرفا که داشت ادای ننه بزرگا رو درمیاورد مردم از خنده
با شیرین بازی پریا همه از خنده منفجر شدیم
پیام :خب بچه ها کی پایه فیلم دیدنه
پریا :بستگی داره
پیام :ترسناک 😈 😈 😈 😈 😈
پریا:منکه خوابم میاد
پیام :آبجی نکنه میترسی
پریا :نوچ
پیام :خوبه
پرهام آروم دم گوشم :توکه نمیترسی بعد یه نیش خند زد
-نه نمیترسم
اوه چه دروغی گفتم از ترس سکته نکنم خوبه
بلند شدیم رفتم رو مبل جلو تی وی نشستیم
پیام فلش رو زد و اومد نشست
من و پریا وسط
و پیام کنار پریا و پرهام کنار من
که یهو پرهام و پیام پریدن آشپز خونه و با خوراکی برگشتن که ...........
۱۱.۳k
۲۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.