جاذبه ی چشمات 💜
جاذبه ی چشمات 💜
پارت ۱۵۸ 💕 💕
از زبون بیتا ......
زنگ خورد که پیام گفت :من درو باز ......
که صدای یه دختر اومد :وایییی سلام پیام جون خوبی
ستایی از آشپزخونه رفتیم بیرون که
پیام خیلی خشک و جدی به اون دختره سلام کرد
نگا به قیافه این دوتا کردم که نفرت از چشاشون میبارید انگار
که دختره تا پرهام رو دید خودشو محکم پرت کرد تو بغلش :سلام پرهام جونم عشقم دلم برات تنگ شده بود عزیز دلم
دلم میخواست بگیر دختره ی از خود راضی و لوس و مزخرف رو خفه کنم پریده بغلش و بهش میگه عشقم اخ خدایا خودت صبر بده نزنم له کنم
که دیدم پرهام خیلی جدی تر و خشک تر از پیام اون دختره رو از بغلش کشید بیرون و با یه لبخندی که از ۱۰۰ فرسخی داد میزد الکیه جواب داد
که دختره اومد طرف پزی که کنارم ایستاده بود :سلام پریا جون خوبی کم پیدایی نمیبینمت
پریا :سلام پریسا جونم عزیزم خب کار دارم خودت که بهتر میدونی
از لحن پزی خندم گرفته بود چون معلوم بود زورکی جلو خودشو گرفته پریسا یا همون دختر عموشو نندازه بیرون
ولی خندم و قورت دادم و بجاش یه لبخند زدم که پریسا نگاش به من افتاد
پریسا :این کیه خدمت کار آوردین خبر نداشتم بیا بگیر پالتو و کیفمو ببر آویز کن و اینطوری مث الم نایست
از حرفا جوش آوردم کارت میزدی خونم در نمیومد
که یهو گفتم :اول خدمتکار نیستم دوما دست داری میتونه خودت آویزون کنی و دستور ندی چون بهت نیومده درزم حد و حدود خودتو بدون و کاش یاد بگیری با کی چجوری صحبت کنی و یکم شعور داشتن بد نیست
پریسا :دختره ی خدمتکار گستاخ نگا چجورم برا من بلبل زبونی میکنه
که یهو پرهام عصبی غرید :دفعه ی آخرت باشه با بیتا اینطوری حرف میزنی
حالا هم گمشو از خونه برو بیرون که اینجا برا یه دختر ه*ر*ز*ه*ی ج*ن *د*ه*جایی نداره
که یهو پریسا با حالت گریه که اشک تمساح میریخت گفت:پرهام بخاطر یه دختر دوهزاری با من اینطوری حرف میزنی که یهو پرهام یه چک نابود زیر گوشش که با صداش همه ساکت شدیم
پریسا رو به من :بد میبینی دختره ی عوضی
-عزیز نسبتتو واسه خودت نگه دار لازمت میشه
منتظر نموندم زر بزنه و سریع رفتم تو آشپزخونه
که با کوبیده شدن در متوجه شدم شرشو کم کرده
که دیدم پرهام و پیام و پریا اومدن تو آشپزخونه
که پرهام گفت :بابت رفتار بد پریسا معذرت
-بیخیال اونی که باید معذرت بخواد اونه هر چند زیاد از داشتن شعورش مطمئن نیستم
پریا :یه بیشعوره که دومی نداره خودتو بخاطر حرفاش ناراحت نکن
بخدا دستم بود خفش میکردم میکشتمش
با این حرف ستایش زدیم زیر خنده که
یهو گفتم :خب شام آمادس بشینیم بخوریم بقیه مسخره بازیا رو بزاریم برا بعد
همه باشه ای گفتیم و چهارتایی میز رو چیدیم و نشستیم سر میز و شروع کردیم خوردن
بعد شام ...
نظرتون چیه ؟همه کامنت
پارت ۱۵۸ 💕 💕
از زبون بیتا ......
زنگ خورد که پیام گفت :من درو باز ......
که صدای یه دختر اومد :وایییی سلام پیام جون خوبی
ستایی از آشپزخونه رفتیم بیرون که
پیام خیلی خشک و جدی به اون دختره سلام کرد
نگا به قیافه این دوتا کردم که نفرت از چشاشون میبارید انگار
که دختره تا پرهام رو دید خودشو محکم پرت کرد تو بغلش :سلام پرهام جونم عشقم دلم برات تنگ شده بود عزیز دلم
دلم میخواست بگیر دختره ی از خود راضی و لوس و مزخرف رو خفه کنم پریده بغلش و بهش میگه عشقم اخ خدایا خودت صبر بده نزنم له کنم
که دیدم پرهام خیلی جدی تر و خشک تر از پیام اون دختره رو از بغلش کشید بیرون و با یه لبخندی که از ۱۰۰ فرسخی داد میزد الکیه جواب داد
که دختره اومد طرف پزی که کنارم ایستاده بود :سلام پریا جون خوبی کم پیدایی نمیبینمت
پریا :سلام پریسا جونم عزیزم خب کار دارم خودت که بهتر میدونی
از لحن پزی خندم گرفته بود چون معلوم بود زورکی جلو خودشو گرفته پریسا یا همون دختر عموشو نندازه بیرون
ولی خندم و قورت دادم و بجاش یه لبخند زدم که پریسا نگاش به من افتاد
پریسا :این کیه خدمت کار آوردین خبر نداشتم بیا بگیر پالتو و کیفمو ببر آویز کن و اینطوری مث الم نایست
از حرفا جوش آوردم کارت میزدی خونم در نمیومد
که یهو گفتم :اول خدمتکار نیستم دوما دست داری میتونه خودت آویزون کنی و دستور ندی چون بهت نیومده درزم حد و حدود خودتو بدون و کاش یاد بگیری با کی چجوری صحبت کنی و یکم شعور داشتن بد نیست
پریسا :دختره ی خدمتکار گستاخ نگا چجورم برا من بلبل زبونی میکنه
که یهو پرهام عصبی غرید :دفعه ی آخرت باشه با بیتا اینطوری حرف میزنی
حالا هم گمشو از خونه برو بیرون که اینجا برا یه دختر ه*ر*ز*ه*ی ج*ن *د*ه*جایی نداره
که یهو پریسا با حالت گریه که اشک تمساح میریخت گفت:پرهام بخاطر یه دختر دوهزاری با من اینطوری حرف میزنی که یهو پرهام یه چک نابود زیر گوشش که با صداش همه ساکت شدیم
پریسا رو به من :بد میبینی دختره ی عوضی
-عزیز نسبتتو واسه خودت نگه دار لازمت میشه
منتظر نموندم زر بزنه و سریع رفتم تو آشپزخونه
که با کوبیده شدن در متوجه شدم شرشو کم کرده
که دیدم پرهام و پیام و پریا اومدن تو آشپزخونه
که پرهام گفت :بابت رفتار بد پریسا معذرت
-بیخیال اونی که باید معذرت بخواد اونه هر چند زیاد از داشتن شعورش مطمئن نیستم
پریا :یه بیشعوره که دومی نداره خودتو بخاطر حرفاش ناراحت نکن
بخدا دستم بود خفش میکردم میکشتمش
با این حرف ستایش زدیم زیر خنده که
یهو گفتم :خب شام آمادس بشینیم بخوریم بقیه مسخره بازیا رو بزاریم برا بعد
همه باشه ای گفتیم و چهارتایی میز رو چیدیم و نشستیم سر میز و شروع کردیم خوردن
بعد شام ...
نظرتون چیه ؟همه کامنت
۱۴.۶k
۱۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.