جاذبه ی چشمات پارت ۱۵۹ 😈 😇
جاذبه ی چشمات پارت ۱۵۹ 😈 😇
از زبون بیتا ......،
بعد شام .....
پیام :آخ زن داداش دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود
پوف این باز گفت زن داداش داشتم فکر میکردم چطوری این مسخره بازیاشو تلافی کنم که یهو چشمم به شربت و سس تند خورد که سری بدون اینکه کسی چیزی بفهمه قاطیشون کردم و تو لیوان ریختم که با یه لبخند
-خواهش میکنم نوش جان
که لیوان گرفتم رو به روش که اونم بدون توجه گرفتش و هورت کشید
هیچی نگفتم که با بال بال زدن و سوختن سوختن گفتناش زدم زیر خنده که پریا و پرهام هم با اینکار زدن زیر خنده 😂 😂 😂 😈 که با یه حالت خبیثانه رو به پیام :نوششششش جاننننننن
که با چشم غره پیام و صورتش قرمزش منفجر شدیم از خنده
از زبون پیام : دختره ی بیشعور اخه اینم کاری بود تو انجام دادی دهنمو که هیچ معدمو داغون کردی هعی خدا اخه یکی به این پرهام خرسه بگه این همه رفتی اخه با چه عزرائیلی دوست شدی آخرش مارو بکشتن میده هرچند منم نباید میرفتم رو مخش ولی الان که اینطور حقشه خداروشکر عشقم از این کارا میکنه یادم باشه زیاد نزارم با این عزرائیل بمونه مگرنه میزاره بیوفته به جونم
پرهام :الووووووووووووووووووووووووووووووووووووو کجایی تو واسه خودت
که یه پس گردنی محکم زد
پیام :اییی الو درد و هزار جور مرض و زهرمار
پرهام 😂 😂 😂 😂 😂 :میبینم که یکی خوب بلد بوده جوابتو بده نری رو مخ و بتمرگی سر جات
پیام :بله دیگه دوست دختر جنابعالی دیگه کم مونده نکشه منو
پرهام با قهقهه 😅 😅 😅 😅 :ایی خدا اخ عاشق این اعصاب خوردیتم هرچند حقته تا دیگه بهش نگی زن داداش
پیام :حالا که اینطور شد یه بند بهش میگم زن داداش میخواد هرکاریم بخواد بکنه
پرهام :غلط کردی بگی من میدونم تو
پیام :باشه تا اون موقعه
داشتم با پرهام کل کل میکردم که یهو
پریا با جیغ :خسته نشدید از زر زدن بیاید دیگه میخوام بازی کنم
پیام :بیخیال من نمیام
پریا :چه غلطا بدو بیا پایین تا نگفتم داداش جان شوتت کنه پایین
که دیدم پرهام خان ما داره میخنده
پیام :باشه بریم
پرهام :ما اومدیم
رفتیم پایین
و نشستیم که قرار شد بازی معروفمون جرعت و حقیقت بازی کنیم 😈 😈 😈 😈 😈 😇
از زبون بیتا ........
حسابی رفته بودم رو مخ پیام و هرکاری کرده بودم حقش بود تا دیگه نگه زن داداش و شیرین بازی نکنه
هعی قرار بود جرعت و حقیقت بازی کنیم
که پریا دو ساعت داشت ناز عروس مون رو میکشید ام چیز ببخشید ناز پیام رو میکشید 😂 😂 😂
که بالاخره راضی شد تشریف بیاره
اومد پایین که نتونستم جلو خودمو بگیرم گفتم :جووون عروس خانم بالاخره افتخار دادی
که پریا از خنده پخش زمین شد و پرهامم از خنده وا رفته بود
که پیام با خنده :ایی دختر کی میخوای دست از این حرفات ورداری دل و روده نزاشتی از بس خندیدم
با خنده گفتم ......
از زبون بیتا ......،
بعد شام .....
پیام :آخ زن داداش دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود
پوف این باز گفت زن داداش داشتم فکر میکردم چطوری این مسخره بازیاشو تلافی کنم که یهو چشمم به شربت و سس تند خورد که سری بدون اینکه کسی چیزی بفهمه قاطیشون کردم و تو لیوان ریختم که با یه لبخند
-خواهش میکنم نوش جان
که لیوان گرفتم رو به روش که اونم بدون توجه گرفتش و هورت کشید
هیچی نگفتم که با بال بال زدن و سوختن سوختن گفتناش زدم زیر خنده که پریا و پرهام هم با اینکار زدن زیر خنده 😂 😂 😂 😈 که با یه حالت خبیثانه رو به پیام :نوششششش جاننننننن
که با چشم غره پیام و صورتش قرمزش منفجر شدیم از خنده
از زبون پیام : دختره ی بیشعور اخه اینم کاری بود تو انجام دادی دهنمو که هیچ معدمو داغون کردی هعی خدا اخه یکی به این پرهام خرسه بگه این همه رفتی اخه با چه عزرائیلی دوست شدی آخرش مارو بکشتن میده هرچند منم نباید میرفتم رو مخش ولی الان که اینطور حقشه خداروشکر عشقم از این کارا میکنه یادم باشه زیاد نزارم با این عزرائیل بمونه مگرنه میزاره بیوفته به جونم
پرهام :الووووووووووووووووووووووووووووووووووووو کجایی تو واسه خودت
که یه پس گردنی محکم زد
پیام :اییی الو درد و هزار جور مرض و زهرمار
پرهام 😂 😂 😂 😂 😂 :میبینم که یکی خوب بلد بوده جوابتو بده نری رو مخ و بتمرگی سر جات
پیام :بله دیگه دوست دختر جنابعالی دیگه کم مونده نکشه منو
پرهام با قهقهه 😅 😅 😅 😅 :ایی خدا اخ عاشق این اعصاب خوردیتم هرچند حقته تا دیگه بهش نگی زن داداش
پیام :حالا که اینطور شد یه بند بهش میگم زن داداش میخواد هرکاریم بخواد بکنه
پرهام :غلط کردی بگی من میدونم تو
پیام :باشه تا اون موقعه
داشتم با پرهام کل کل میکردم که یهو
پریا با جیغ :خسته نشدید از زر زدن بیاید دیگه میخوام بازی کنم
پیام :بیخیال من نمیام
پریا :چه غلطا بدو بیا پایین تا نگفتم داداش جان شوتت کنه پایین
که دیدم پرهام خان ما داره میخنده
پیام :باشه بریم
پرهام :ما اومدیم
رفتیم پایین
و نشستیم که قرار شد بازی معروفمون جرعت و حقیقت بازی کنیم 😈 😈 😈 😈 😈 😇
از زبون بیتا ........
حسابی رفته بودم رو مخ پیام و هرکاری کرده بودم حقش بود تا دیگه نگه زن داداش و شیرین بازی نکنه
هعی قرار بود جرعت و حقیقت بازی کنیم
که پریا دو ساعت داشت ناز عروس مون رو میکشید ام چیز ببخشید ناز پیام رو میکشید 😂 😂 😂
که بالاخره راضی شد تشریف بیاره
اومد پایین که نتونستم جلو خودمو بگیرم گفتم :جووون عروس خانم بالاخره افتخار دادی
که پریا از خنده پخش زمین شد و پرهامم از خنده وا رفته بود
که پیام با خنده :ایی دختر کی میخوای دست از این حرفات ورداری دل و روده نزاشتی از بس خندیدم
با خنده گفتم ......
۱۱.۲k
۱۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.