پارت ۹۸ ☆
پارت ۹۸ ☆
که یهو عکسشونو دیدم تفنگ بدست زیرشم نوشته بود ۳ تفنگدار ترسناک 😈 😈 💀 💀
-واییی چه ناز شده فداش شم
رها :کییییی ؟
-پرهام دیگه
رها :آهان ببینم عکسو
-بیا اینم عکسشون
رها داشت عکس رو آنالیز میکرد که اشاره به عکس رادین :هه رنگ موهاش چه جیگره !فک کنم قبلا دیدمش
-کجا دیدیش ؟!!
رها :بنظرم تو یه پیج تبلیغ لباس دیدمش
-اهان اره پرهام گفت قبلا مدل بوده
رها:خوشکله !
-به سلامتی پازل تو هم جور شد خخخخ
رها :فک کنم از وقتی که با پرهام دوست شدی جاهامون عوض شده !
۲هفته بعد ...........
درست یه هفته دیگه عید نوروز بود و من باید برمیگشتم شیراز .........
توی این دو ماه هر روز پرهامو میدیدم اما نسبت به قبل ذهنش درگیر کارش بود ......
امشب برای خدافظی دعوت کردم بیاد خونمون .....قرار شد رادینم بیاد ..........
من و رها خیلی مودب جلوی در منتظر بودیم .......که رسیدن بالا ........
دست جفتشون یه دسته گل بود !
پرهام و رادین :سلام !پیشاپیش عیدتون مبارک !
-سلام مرسی !
اما رها هیچ حرفی نزد !
زدم به شونه رها ...هی رها !!
رها :هاااان؟
--سلام کن
رها :سلام
رادین :فک کنم تو فکر و خیال بود
رها :ننننننننهههههههههه
-راستی چرا گل گرفتین ؟!
پرهام :خب من که واسه تو گرفتم رادینم گفت دفعه ی اول بیاد اینجا زشته دست خالی بیاد گل گرفت
-مرسی
دست گلا رو بردم تو آشپز خونه و گذاشتم تو گلدون ...........
یهو حس کردم پرهام پشت سرمه !
سریع برگشتم .........
اره خودش بود !
-جانم چیزی شده ؟
پرهام :نه گفتم بیام ببینم شام چی دارین ؟!
-قرمه سبزی
پرهام :عه آخ جون پس حالا که قرمه سبزیه یه چیز کمه
-چی کمه ؟!
پرهام نگاهش به رادین و رها محو تماشای فیلم بودن دوخته شد بعد از یکم سکوت برگشت سمتم ........
پرهام :خب ببین قرمه سبزی که هست تو آشپزخونه هم که هستیم فقط یه چیز اضافس که اونم رادین و رهان که حواسشون به تلوزیونه .......
همونطور که حرف میزد قدم به قدم نزدیک تر میومد ..........فاصلمون کمتر از یه قدم بود .........
دست پرهام رفت لای موهامو بازی میکرد ..........
باهمون محو شدن همیشگی دستاش دورم حلقه شد ..........
همون حس عجیب دوباره تمام وجودمو پر کرده بود ......
با حس کردن نفساش روی صورتم حالم عجیب تر شده بود .......
یواش یواش چشامو بستم .......
بوسه ی کوتاهی به لبم زد و خودشو عقب کشید ........
چشامو باز کردم و خوب نگاش کردم ......
وقتی چشمام محو جاذبه ی جذاب چشمای مشکیش میشد همه ی دنیا برام فرق داشت ........
با صدای رها به خودم برگشتم ........
رها :اووووو امیر اینجا رو ببین
جفتشون زل زده بودن به من و پرهام ........
درحالی که من اونارو نگاه میکردم پرهام هنوز به من خیره بود !
رادین :پرهام !!!!!!!!!
یهو پرهام عصبی روشو کرد به رادین .......
پرهام:چیه ؟!
رادین :....................................
برگرفته از رمان گره #ماکانی
با کمی تغییرات
که یهو عکسشونو دیدم تفنگ بدست زیرشم نوشته بود ۳ تفنگدار ترسناک 😈 😈 💀 💀
-واییی چه ناز شده فداش شم
رها :کییییی ؟
-پرهام دیگه
رها :آهان ببینم عکسو
-بیا اینم عکسشون
رها داشت عکس رو آنالیز میکرد که اشاره به عکس رادین :هه رنگ موهاش چه جیگره !فک کنم قبلا دیدمش
-کجا دیدیش ؟!!
رها :بنظرم تو یه پیج تبلیغ لباس دیدمش
-اهان اره پرهام گفت قبلا مدل بوده
رها:خوشکله !
-به سلامتی پازل تو هم جور شد خخخخ
رها :فک کنم از وقتی که با پرهام دوست شدی جاهامون عوض شده !
۲هفته بعد ...........
درست یه هفته دیگه عید نوروز بود و من باید برمیگشتم شیراز .........
توی این دو ماه هر روز پرهامو میدیدم اما نسبت به قبل ذهنش درگیر کارش بود ......
امشب برای خدافظی دعوت کردم بیاد خونمون .....قرار شد رادینم بیاد ..........
من و رها خیلی مودب جلوی در منتظر بودیم .......که رسیدن بالا ........
دست جفتشون یه دسته گل بود !
پرهام و رادین :سلام !پیشاپیش عیدتون مبارک !
-سلام مرسی !
اما رها هیچ حرفی نزد !
زدم به شونه رها ...هی رها !!
رها :هاااان؟
--سلام کن
رها :سلام
رادین :فک کنم تو فکر و خیال بود
رها :ننننننننهههههههههه
-راستی چرا گل گرفتین ؟!
پرهام :خب من که واسه تو گرفتم رادینم گفت دفعه ی اول بیاد اینجا زشته دست خالی بیاد گل گرفت
-مرسی
دست گلا رو بردم تو آشپز خونه و گذاشتم تو گلدون ...........
یهو حس کردم پرهام پشت سرمه !
سریع برگشتم .........
اره خودش بود !
-جانم چیزی شده ؟
پرهام :نه گفتم بیام ببینم شام چی دارین ؟!
-قرمه سبزی
پرهام :عه آخ جون پس حالا که قرمه سبزیه یه چیز کمه
-چی کمه ؟!
پرهام نگاهش به رادین و رها محو تماشای فیلم بودن دوخته شد بعد از یکم سکوت برگشت سمتم ........
پرهام :خب ببین قرمه سبزی که هست تو آشپزخونه هم که هستیم فقط یه چیز اضافس که اونم رادین و رهان که حواسشون به تلوزیونه .......
همونطور که حرف میزد قدم به قدم نزدیک تر میومد ..........فاصلمون کمتر از یه قدم بود .........
دست پرهام رفت لای موهامو بازی میکرد ..........
باهمون محو شدن همیشگی دستاش دورم حلقه شد ..........
همون حس عجیب دوباره تمام وجودمو پر کرده بود ......
با حس کردن نفساش روی صورتم حالم عجیب تر شده بود .......
یواش یواش چشامو بستم .......
بوسه ی کوتاهی به لبم زد و خودشو عقب کشید ........
چشامو باز کردم و خوب نگاش کردم ......
وقتی چشمام محو جاذبه ی جذاب چشمای مشکیش میشد همه ی دنیا برام فرق داشت ........
با صدای رها به خودم برگشتم ........
رها :اووووو امیر اینجا رو ببین
جفتشون زل زده بودن به من و پرهام ........
درحالی که من اونارو نگاه میکردم پرهام هنوز به من خیره بود !
رادین :پرهام !!!!!!!!!
یهو پرهام عصبی روشو کرد به رادین .......
پرهام:چیه ؟!
رادین :....................................
برگرفته از رمان گره #ماکانی
با کمی تغییرات
۸.۸k
۲۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.