p9
داشتیم توی پاساژ میگشتیم که جونگکوک بهم زنگ زد..
گوشیمو در آوردم و خودمو آماده کردم..
+جونم؟
_.....سلام...نامجون و تهیونگ دارن میان عمارت..گفتم سر راه شما هم برسونن...
+باشه عزیزم...خداحافظ...
........
وقتی ماشینشون جلومون وایساد...دهنم باز موند از شدت زیباییاشون..خیلی خفن بودن خدایی...
سلام و احوالپرسی کردیم و جفتمون پشت نشستیم...جفتشون کت شلواری و شیک..
متوجه یه چیزایی شدم...
+جووون..چهنگاهی بهت میکنه از تو آینه جونگی...
٪مرض..زهر مار...
+نامجون...فک کنم عاشقت شده...
٪😄
+چیه نیشت باز شد؟
٪😐 چیزه...نبابا...از چی من خوشش بیاد..
+میشناسی؟..
٪آره بابا...فابای جونگکوکن...
+پس دیگه واقعا جونن..
٪عههه...
یهو یاد دوست صمیمیم که عین خانوادم بود افتادم...آنا...خواستم بیاد تو کارای عروسی کمکم کنه...من که کسی رو ندارم...
بهش زنگ زدم و هماهنگکردم که امشب توی اون مهمونیه باشه حتما...
+ممنون که رسوندیممون..
ته(=):نه بابا...خواهش میکنم....
نامی(*): این چه حرفیه...
+بیاید داخل...😄
=شما برید ما میایم..
وارد عمارت که شدیم جونگکوک روی مبل نشسته بود و داشت ودکا میل میکرد!
+سلام...
_سلام خانم پلیس...
+😒..
=سلام جونگکوک...
_سلام..چطورید...
*هوم خوبیم...
=زنت زیادی نازه کوک....خیلی زیاد...
اسمت ات س؟..
+هه..آره...
=اسمت قشنگه....
من تهیونگم...و باهام دست داد و بغلم کرد و تبریک گفت...
+ممنونم....تو سینگلی نه؟...
=دقیقا...
+نامجون چطور؟...
بهش نگاه کردم که نگاهشو از جونگی گرفت و هل شد.
*اگه خدا بخواد دیگه قرار نیست...سینگل باشم..
گوشیمو در آوردم و خودمو آماده کردم..
+جونم؟
_.....سلام...نامجون و تهیونگ دارن میان عمارت..گفتم سر راه شما هم برسونن...
+باشه عزیزم...خداحافظ...
........
وقتی ماشینشون جلومون وایساد...دهنم باز موند از شدت زیباییاشون..خیلی خفن بودن خدایی...
سلام و احوالپرسی کردیم و جفتمون پشت نشستیم...جفتشون کت شلواری و شیک..
متوجه یه چیزایی شدم...
+جووون..چهنگاهی بهت میکنه از تو آینه جونگی...
٪مرض..زهر مار...
+نامجون...فک کنم عاشقت شده...
٪😄
+چیه نیشت باز شد؟
٪😐 چیزه...نبابا...از چی من خوشش بیاد..
+میشناسی؟..
٪آره بابا...فابای جونگکوکن...
+پس دیگه واقعا جونن..
٪عههه...
یهو یاد دوست صمیمیم که عین خانوادم بود افتادم...آنا...خواستم بیاد تو کارای عروسی کمکم کنه...من که کسی رو ندارم...
بهش زنگ زدم و هماهنگکردم که امشب توی اون مهمونیه باشه حتما...
+ممنون که رسوندیممون..
ته(=):نه بابا...خواهش میکنم....
نامی(*): این چه حرفیه...
+بیاید داخل...😄
=شما برید ما میایم..
وارد عمارت که شدیم جونگکوک روی مبل نشسته بود و داشت ودکا میل میکرد!
+سلام...
_سلام خانم پلیس...
+😒..
=سلام جونگکوک...
_سلام..چطورید...
*هوم خوبیم...
=زنت زیادی نازه کوک....خیلی زیاد...
اسمت ات س؟..
+هه..آره...
=اسمت قشنگه....
من تهیونگم...و باهام دست داد و بغلم کرد و تبریک گفت...
+ممنونم....تو سینگلی نه؟...
=دقیقا...
+نامجون چطور؟...
بهش نگاه کردم که نگاهشو از جونگی گرفت و هل شد.
*اگه خدا بخواد دیگه قرار نیست...سینگل باشم..
۶.۲k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.