ا.ت ویو
ا.ت ویو
لیا و دو یون. مامان ماماننن
ا.ت. بله چی شده؟
لیا. مامان میشه داستان آشنایی تو و بابا رو برامون تعریف کنی؟
ا.ت. باشه پس بشینین تا بگم
لیا. باشه
*پرش زمانی به اون دوران*
امروز تولد تهیونگ بود*داداشش*
خواستم براش جشن تولد بگیرم برای همین رفتم وسایل لازم رو گرفتم و رفتم خونه تهیونگ ..
زنگ درو فشار دادم.
ته. کیه؟
ا.ت. منم باز کن درو
تهیونگ درو باز کرد و من پریدم جلوش
ا.ت. تولدت مبارک داداشی جونم
تهیونگ تو شک مونده بود رفتم و بغلش کردم
ته. اصلا فراموش کرده بودم امروز تولدمه
ا.ت. ولی خب من همکارا رو انجام دادم دیگه تازه اعضا رو هم دعوت کردم
ته. مرسی ا.ت
ا.ت. خواهش میکنم
*پرش زمانی به بعد تولد*
ساعت نزدیک های ۱۲ بود
تهیونگ اجازه نمیداد که شب برم بیرون برای همین امشب رو اینجا میمونم
*پرش زمانی به فردا*
نامجون ویو.
من از وقتی که اولین بار ا.ت رو دیده بودم عاشقش شدم حتی دیشب هم خوابش رو دیدم امروز باید بهش اعتراف کنم.. برا همین بهش زنگ زدم..
ا.ت. الو
نامی. سلام ا.ت
ا.ت. سلام نامجون شمارم رو از کجا اوردی؟
نامی. از تهیونگ گرفتم
ا.ت. اها ، چیزی میخواستی بگی؟
نامی. ااا..اره خب میخواستم بهت بگم که میتونی به کافه ای که نزدیک خونه تهیونگه بیای؟
ا.ت. اومم...اره چرا که نه؟
نامی. باشه پس اونجا همدیگرو میبینیم
ا.ت. باشه
نامی. بای
ا.ت. بای بای
سریع حرکت کردم سمت اون کافه ولی قبلش یع دست گل براش خریدم و رفتم اونجا تا اینکه ا.ت هم پشت سرم اومد
ا.ت ویو
نامی. سلام ا.ت
ا.ت. سلام نامجون
نامی. بشین
ا.ت. باشه
گارسون. چی میل دارید؟
نامی. من قهوه و تو چی ا.ت؟
ا.ت. منم قهوه
نامی. دوتا قهوه
گارسون. چشم
نامی. ا.ت میخواستم یه چیزی بهت بگم
ا.ت. بگو گوش میدم
نامی. ببین.. من از اولین باری که دیدمت یه حسی نسبت به تو پیدا کردم و میخواستم بگم که من دوست دارم
ا.ت. واقعاااا؟؟؟(ذوق)
نامی. اره
ا.ت. قبولهه(ذوق)
سریع رفتم و نامجون رو بقل کردم و اونم بقلم کرد و بعد این اتفاق منو نامجون باهم ازدواج کردیم...
*پرش زمانی به حال*
دو یون. مامان ادامش رو بگو
ا.ت. تموم شد خوشگلم
لیا. چقدر قشنگ بود
ا.ت. اره(لبخند)
دو یون. بابا چه اعتماد به نفسی داشت که سریع بهت گفت
لیا. بابا رو مسخره نکن بهش میگما؟
دو یون. فقط شوخی کردم
ا.ت. باشه حالا برین بازی کنین
لیا . مرسی مامان*ا.ت رو بوس کرد*
ا.ت. خواهش میکنم
پایان
لیا و دو یون. مامان ماماننن
ا.ت. بله چی شده؟
لیا. مامان میشه داستان آشنایی تو و بابا رو برامون تعریف کنی؟
ا.ت. باشه پس بشینین تا بگم
لیا. باشه
*پرش زمانی به اون دوران*
امروز تولد تهیونگ بود*داداشش*
خواستم براش جشن تولد بگیرم برای همین رفتم وسایل لازم رو گرفتم و رفتم خونه تهیونگ ..
زنگ درو فشار دادم.
ته. کیه؟
ا.ت. منم باز کن درو
تهیونگ درو باز کرد و من پریدم جلوش
ا.ت. تولدت مبارک داداشی جونم
تهیونگ تو شک مونده بود رفتم و بغلش کردم
ته. اصلا فراموش کرده بودم امروز تولدمه
ا.ت. ولی خب من همکارا رو انجام دادم دیگه تازه اعضا رو هم دعوت کردم
ته. مرسی ا.ت
ا.ت. خواهش میکنم
*پرش زمانی به بعد تولد*
ساعت نزدیک های ۱۲ بود
تهیونگ اجازه نمیداد که شب برم بیرون برای همین امشب رو اینجا میمونم
*پرش زمانی به فردا*
نامجون ویو.
من از وقتی که اولین بار ا.ت رو دیده بودم عاشقش شدم حتی دیشب هم خوابش رو دیدم امروز باید بهش اعتراف کنم.. برا همین بهش زنگ زدم..
ا.ت. الو
نامی. سلام ا.ت
ا.ت. سلام نامجون شمارم رو از کجا اوردی؟
نامی. از تهیونگ گرفتم
ا.ت. اها ، چیزی میخواستی بگی؟
نامی. ااا..اره خب میخواستم بهت بگم که میتونی به کافه ای که نزدیک خونه تهیونگه بیای؟
ا.ت. اومم...اره چرا که نه؟
نامی. باشه پس اونجا همدیگرو میبینیم
ا.ت. باشه
نامی. بای
ا.ت. بای بای
سریع حرکت کردم سمت اون کافه ولی قبلش یع دست گل براش خریدم و رفتم اونجا تا اینکه ا.ت هم پشت سرم اومد
ا.ت ویو
نامی. سلام ا.ت
ا.ت. سلام نامجون
نامی. بشین
ا.ت. باشه
گارسون. چی میل دارید؟
نامی. من قهوه و تو چی ا.ت؟
ا.ت. منم قهوه
نامی. دوتا قهوه
گارسون. چشم
نامی. ا.ت میخواستم یه چیزی بهت بگم
ا.ت. بگو گوش میدم
نامی. ببین.. من از اولین باری که دیدمت یه حسی نسبت به تو پیدا کردم و میخواستم بگم که من دوست دارم
ا.ت. واقعاااا؟؟؟(ذوق)
نامی. اره
ا.ت. قبولهه(ذوق)
سریع رفتم و نامجون رو بقل کردم و اونم بقلم کرد و بعد این اتفاق منو نامجون باهم ازدواج کردیم...
*پرش زمانی به حال*
دو یون. مامان ادامش رو بگو
ا.ت. تموم شد خوشگلم
لیا. چقدر قشنگ بود
ا.ت. اره(لبخند)
دو یون. بابا چه اعتماد به نفسی داشت که سریع بهت گفت
لیا. بابا رو مسخره نکن بهش میگما؟
دو یون. فقط شوخی کردم
ا.ت. باشه حالا برین بازی کنین
لیا . مرسی مامان*ا.ت رو بوس کرد*
ا.ت. خواهش میکنم
پایان
۳.۲k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.