part 13
ویو ا/ت...
چرا....چرا از وقتی دوباره هوسوک رو دیدم این جوری شدم......
باورم نمیشه....نکنه من عاشقش شده باشم؟؟؟
نه بابا ا/ت چی میگی......
شاید اونم عاشقم شده باشه.......
اگه نیس چرا انقدر نگرانمه...
حتما چون مامان رو کشته عذاب و وجدان داره......
اره بابا حتما اینجوریه......
واییی پس فردا من باهاش قراره برم بیرون....
واییی هیچی لباس ندارممم
برم به ته بگم......
امرا اگه قبول کنه....
ولش من تازه رفتم خرید و جیبشو خالی کردم......
خسته شدمم.....
بام پایین یکم خوراکی بردارم......
رفتم پایین تو کابینت خوراکی هام نگاهی کرد ام دیدم هیچی نیس...
ولی در همین هین نگاهم به کابینت خوراکی های ته اوفتاد .....
من خواهرشم اشکالی نداره یکم از خوراکی هاش بخورم.....
رفتم سوسکی از کابینت خوراکی برداشتم داشتم می رفتم که ته مثل جن جلوم ظاهر شد
$ پخ
+ وایی ترسیدممم
$ نترس
+ هه هه
$ میگم ا/ت اینا خوراکی های من نیس؟
+ ن..نه بابا من به خوراکی های تو چیکار دادم ....
من برم انگار گوشیم داره زنگ میخوره......
سریع رفتم تو اتاق در و خیلی یواس قفل کردم.....
ویو ته
ا/ت خیلی استرس داشت نگران شدم رفتم به سمت کابینت خوراکی هام و بعله ا/ت همشون رو برداشته بود
داد زدم....
ته. ا/ت میکشمتتتتتتت
* خب ته داشت به سمت اتاق ا/ت میرفت و تا دستش به دستگیره در خود فهمید ا/ت در رو قفل کرده.....
ته. ا/ت دعا کن فقط فردا یادم نباشههههه
* ته رفت بخوابه.....
ا/ت وقتی ته رفت منم سریال مورد علاقه ام رو گذاشتم و تا ساعت ۳ داشتم فیلم میدیدم.....
خدا رو شکر فردا بنده تعطیل بودم......
ولی ته می رفت...
ولی ساعت شیش صب گرفتم خوابیدم و ساعت ۸ بیدار شدم ( عه من😂)
رفتم بیرون فهمیدم ته صبح زود رفته.....منم تو خونه حوصله ام پوکید.....رفتم تو اتاق ته.....که.......
چرا....چرا از وقتی دوباره هوسوک رو دیدم این جوری شدم......
باورم نمیشه....نکنه من عاشقش شده باشم؟؟؟
نه بابا ا/ت چی میگی......
شاید اونم عاشقم شده باشه.......
اگه نیس چرا انقدر نگرانمه...
حتما چون مامان رو کشته عذاب و وجدان داره......
اره بابا حتما اینجوریه......
واییی پس فردا من باهاش قراره برم بیرون....
واییی هیچی لباس ندارممم
برم به ته بگم......
امرا اگه قبول کنه....
ولش من تازه رفتم خرید و جیبشو خالی کردم......
خسته شدمم.....
بام پایین یکم خوراکی بردارم......
رفتم پایین تو کابینت خوراکی هام نگاهی کرد ام دیدم هیچی نیس...
ولی در همین هین نگاهم به کابینت خوراکی های ته اوفتاد .....
من خواهرشم اشکالی نداره یکم از خوراکی هاش بخورم.....
رفتم سوسکی از کابینت خوراکی برداشتم داشتم می رفتم که ته مثل جن جلوم ظاهر شد
$ پخ
+ وایی ترسیدممم
$ نترس
+ هه هه
$ میگم ا/ت اینا خوراکی های من نیس؟
+ ن..نه بابا من به خوراکی های تو چیکار دادم ....
من برم انگار گوشیم داره زنگ میخوره......
سریع رفتم تو اتاق در و خیلی یواس قفل کردم.....
ویو ته
ا/ت خیلی استرس داشت نگران شدم رفتم به سمت کابینت خوراکی هام و بعله ا/ت همشون رو برداشته بود
داد زدم....
ته. ا/ت میکشمتتتتتتت
* خب ته داشت به سمت اتاق ا/ت میرفت و تا دستش به دستگیره در خود فهمید ا/ت در رو قفل کرده.....
ته. ا/ت دعا کن فقط فردا یادم نباشههههه
* ته رفت بخوابه.....
ا/ت وقتی ته رفت منم سریال مورد علاقه ام رو گذاشتم و تا ساعت ۳ داشتم فیلم میدیدم.....
خدا رو شکر فردا بنده تعطیل بودم......
ولی ته می رفت...
ولی ساعت شیش صب گرفتم خوابیدم و ساعت ۸ بیدار شدم ( عه من😂)
رفتم بیرون فهمیدم ته صبح زود رفته.....منم تو خونه حوصله ام پوکید.....رفتم تو اتاق ته.....که.......
۱۰.۴k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.