part 14
* یه نکته اول بگم ا/ت ساعت ۸ صب بیدار شده اوکی....
که دیدم کارتشو نبرده.......
منم فرصت رو غنیمت شمردم رفتم خرید....البته نه خرید لباس خرید وسایل آشپزی می خواست از دل ته در بیارم
وایی چقدر اینجا خوشجله......
رفتم هم خوراکی خریدم هم وسایل مورد نیازم
وقتی رسیدم خونه....
به اجوما گفتم بره استراحت من غذا درس می کنم.....
اجوما باشه ای گفت و رفت
من پاشدم کلی غذای رنگی درس کردم
چشم نخورم خیلی با استعدادم......قربون خودم بشم من......
* اعتماد به نفس نیس که اعتماد به اکسیژنه....
* خوب این روانی رو ول کنیم
ویو ته
اومد شرکت از دست ا/ت عصبی بودم
بعد از دو ساعت هی صدای پیامک از گوشیم میومد....
رفتم دیدم که بعله کارتم افتاده دست
ا/ت
واییی ا/ت بزار برسم خونه سر از بدنت جدا میکنمممم
* خوب خیلی پیش ا/ت و ته هستیم
یکمم بریم پیش هوسوک و یونگی
* هوسوک داره برای یونگی حرفای صبحش با ا/ت رو تعریف میکنه
_ وای یونگی نبودی......خیلی خوشگل بود
~ اممم می دونم* با دهن پر
_ بعد بهش گفتم پس فردا همو ببینیم اونم قبول کرددددد* ذوق داره بچم😅
~ اهاا
_ نظر تو چیه ....اخه من نمی دونم چیکار کنیم...کجا بریم......بهش بگم دوسش دارم
~ امم هوسوک یادت رفته دوس پسر داره....
_*هوسوک تا اینو شنید خنده اش کمی محو شد
_ اووو راس میگی یادم رفته بود
~ امم ولی فک نکنم قرار بزارم اخه من عشقی بینشون ندیدم
~ خوب من یه ایده دارم
_چی * دوباره خوشحال شد....
~ بهش بگو باهات بیاد سر ۳ تا قرار نظرت چیه
_ واییی یونگی تو فوق العاده ایی
~ میدونم....
_ راستی بعد از شام بیا بریم؟ خرید من لباس ندارم...
~ الان شبه فردا میریم
_ باوشه
خب فردا صبح.......
خوب به قولم عمل کردم دوتا پارت گذاشتم....
که دیدم کارتشو نبرده.......
منم فرصت رو غنیمت شمردم رفتم خرید....البته نه خرید لباس خرید وسایل آشپزی می خواست از دل ته در بیارم
وایی چقدر اینجا خوشجله......
رفتم هم خوراکی خریدم هم وسایل مورد نیازم
وقتی رسیدم خونه....
به اجوما گفتم بره استراحت من غذا درس می کنم.....
اجوما باشه ای گفت و رفت
من پاشدم کلی غذای رنگی درس کردم
چشم نخورم خیلی با استعدادم......قربون خودم بشم من......
* اعتماد به نفس نیس که اعتماد به اکسیژنه....
* خوب این روانی رو ول کنیم
ویو ته
اومد شرکت از دست ا/ت عصبی بودم
بعد از دو ساعت هی صدای پیامک از گوشیم میومد....
رفتم دیدم که بعله کارتم افتاده دست
ا/ت
واییی ا/ت بزار برسم خونه سر از بدنت جدا میکنمممم
* خوب خیلی پیش ا/ت و ته هستیم
یکمم بریم پیش هوسوک و یونگی
* هوسوک داره برای یونگی حرفای صبحش با ا/ت رو تعریف میکنه
_ وای یونگی نبودی......خیلی خوشگل بود
~ اممم می دونم* با دهن پر
_ بعد بهش گفتم پس فردا همو ببینیم اونم قبول کرددددد* ذوق داره بچم😅
~ اهاا
_ نظر تو چیه ....اخه من نمی دونم چیکار کنیم...کجا بریم......بهش بگم دوسش دارم
~ امم هوسوک یادت رفته دوس پسر داره....
_*هوسوک تا اینو شنید خنده اش کمی محو شد
_ اووو راس میگی یادم رفته بود
~ امم ولی فک نکنم قرار بزارم اخه من عشقی بینشون ندیدم
~ خوب من یه ایده دارم
_چی * دوباره خوشحال شد....
~ بهش بگو باهات بیاد سر ۳ تا قرار نظرت چیه
_ واییی یونگی تو فوق العاده ایی
~ میدونم....
_ راستی بعد از شام بیا بریم؟ خرید من لباس ندارم...
~ الان شبه فردا میریم
_ باوشه
خب فردا صبح.......
خوب به قولم عمل کردم دوتا پارت گذاشتم....
۳.۷k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.