پارت ۸۷ ☆
پارت ۸۷ ☆
درست دوساعت داشتن بازی میکردن که نفهمیدم چی شد کم کم خوابم برد
چشامو بستم ....
یهو حس کردم تو هوا معلقم!!!!!!!
چشامو باز کردم دیدم تو بغل پرهامم😳
-چیکار میکنی !!!!!!
پرهام :خوابت برده بود دارم میبرم بزارم رو تخت راحت بخوابی
-خودم میتونم برم
پرهام :میدونم میتونی حالا منم دلم خواست اینطوری ببرمت
در اتاقو باز کرد منو گذاشت رو تخت !
-مرسی
و چشام از خستگی بسته شد .......
پرهام :شبت بخیر عزیزم 🌈 🌛 💫
-شب توهم بخیر
بوسه ای به پیشونیم زد و از اتاق رفت بیرون .......
دستمو روی پیشونیم کشیدم ......باورم نمیشد یکیو دارم که پیشونیمو ببوسه و شبخیر بگه!البته وقتی شیراز باشم مامان یا بابام اینکارو میکنن البته این فرق داره.....پرهامه 💓 .......
تق تق تق ..........پرهام :بیداری ؟بیتا !!؟
-اره بیا تو
در باز شد و پرهام اومد داخل .........
پرهام :صبح بخیر خانم خابالو پاشو حاضر شو بریم داروخونه
-باشه الان پا میشم ......
پرهام :هنوز خوابی که بیدارشو دیر میرسیم !
دلم نمیخواست از خواب بیدار شم هنوز خوابم میومد .........که پرهام نشست لبه تخت !
پرهام :بیداری ؟؟؟؟!!!!!!
برگشتم به سمتش :اره بیدارم
پرهام :چشاتو باز کن دیگع !
چشامو باز کردم و با دوتا تیله ی مشکی مواجه شدم 😍
پرهام :چه عجب بیدار شدی !!!پاشو دیرمون میشه
-یکم دیگه بخوابم لطفا .........
چشامو بستم و خودمو زدم به خواب
پرهام :ای بابا .......پاشو بیتایی......
همونطور که صدام میزد نفسای گرمشو روی صورتم حس میکردم ........
تا اینکه خیلی نزدیک شد .....قلبم بی تابی میکرد و تنم آتیش گرفته بود 🔥 ......که پرهام درست کنار گوشم گفت :بیدارشو و گرنه یه جور دیگه مجبور میشم بیدارت کنم ببرمت!!!!!!مث دیشب بغلت میکنما..........انتخاب باخودته یا بیدار میشی خودت میای یا باهم وضع میبرمت ........
چشامو باز کردم 👀
-منکه بدم نمیاد مث دیشب ببریم ولی گناه داری خسته میشی
پرهام :ای شیطون پس دیشب الکی ادا درآوردی !!!!!!!
یه خنده شیطون کردم :بله ادا بود
پرهام از روی تخت بلند شد و گفت :پس بغلت کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-نه نه
از رو تخت بلند شدم
پرهام :اخیش موفق شدم بیدارت کنم
-خسته نباشی :-)
پرهام:حالا زود آماده شو که بریم .........
برگرفته از رمان گره #ماکانی
درست دوساعت داشتن بازی میکردن که نفهمیدم چی شد کم کم خوابم برد
چشامو بستم ....
یهو حس کردم تو هوا معلقم!!!!!!!
چشامو باز کردم دیدم تو بغل پرهامم😳
-چیکار میکنی !!!!!!
پرهام :خوابت برده بود دارم میبرم بزارم رو تخت راحت بخوابی
-خودم میتونم برم
پرهام :میدونم میتونی حالا منم دلم خواست اینطوری ببرمت
در اتاقو باز کرد منو گذاشت رو تخت !
-مرسی
و چشام از خستگی بسته شد .......
پرهام :شبت بخیر عزیزم 🌈 🌛 💫
-شب توهم بخیر
بوسه ای به پیشونیم زد و از اتاق رفت بیرون .......
دستمو روی پیشونیم کشیدم ......باورم نمیشد یکیو دارم که پیشونیمو ببوسه و شبخیر بگه!البته وقتی شیراز باشم مامان یا بابام اینکارو میکنن البته این فرق داره.....پرهامه 💓 .......
تق تق تق ..........پرهام :بیداری ؟بیتا !!؟
-اره بیا تو
در باز شد و پرهام اومد داخل .........
پرهام :صبح بخیر خانم خابالو پاشو حاضر شو بریم داروخونه
-باشه الان پا میشم ......
پرهام :هنوز خوابی که بیدارشو دیر میرسیم !
دلم نمیخواست از خواب بیدار شم هنوز خوابم میومد .........که پرهام نشست لبه تخت !
پرهام :بیداری ؟؟؟؟!!!!!!
برگشتم به سمتش :اره بیدارم
پرهام :چشاتو باز کن دیگع !
چشامو باز کردم و با دوتا تیله ی مشکی مواجه شدم 😍
پرهام :چه عجب بیدار شدی !!!پاشو دیرمون میشه
-یکم دیگه بخوابم لطفا .........
چشامو بستم و خودمو زدم به خواب
پرهام :ای بابا .......پاشو بیتایی......
همونطور که صدام میزد نفسای گرمشو روی صورتم حس میکردم ........
تا اینکه خیلی نزدیک شد .....قلبم بی تابی میکرد و تنم آتیش گرفته بود 🔥 ......که پرهام درست کنار گوشم گفت :بیدارشو و گرنه یه جور دیگه مجبور میشم بیدارت کنم ببرمت!!!!!!مث دیشب بغلت میکنما..........انتخاب باخودته یا بیدار میشی خودت میای یا باهم وضع میبرمت ........
چشامو باز کردم 👀
-منکه بدم نمیاد مث دیشب ببریم ولی گناه داری خسته میشی
پرهام :ای شیطون پس دیشب الکی ادا درآوردی !!!!!!!
یه خنده شیطون کردم :بله ادا بود
پرهام از روی تخت بلند شد و گفت :پس بغلت کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-نه نه
از رو تخت بلند شدم
پرهام :اخیش موفق شدم بیدارت کنم
-خسته نباشی :-)
پرهام:حالا زود آماده شو که بریم .........
برگرفته از رمان گره #ماکانی
۱۹.۹k
۲۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.