پارت 28
موهایش را از بند کش آزاد کرد و سر تکان داد.
– سری بعد اینو میگم، میگم به شما چه ربطی داره که فرید آقا هنوزم دلش با زن قبلیشه و من زورکی هستم! نظرت چیه؟ خیلی خوبه، نه؟
فرید پوزخند زد.
– عالی میشه…
به سوی حمام رفت و غزل بدون هیچ حرف دیگری، از خدا خواسته چشم روی هم گذاشت.
به حدی خسته بود که تنها خواب میخواست و حتی حرفهای نیش دارِ فرید هم نمیتوانست ناراحتش کند.
امشب شبِ خوبی بود، اما خیلی خسته شده بود.
اینگونه مهمانی های کوچک میتوانست موجب شود که کم کم به محیط زندگی مولایی ها و اطرافیانشان عادت کند.
دستش را روی بازویِ فرید گذاشت و خیره به صورتش، زمزمه کرد.
– چرا بهم نگفتی زن گرفتی فرید؟
با بیحوصلگی به صورتِ دخترک خیره شد.
– گفتم بهت که! چند بار باس بگم؟
تارا اما دلخور نجوا کرد.
– نگفتی… چندباری پرسیدم حتی که کِی میخوای عقد کنی.. اما همش با تمسخر جواب دادی! بچه ها دارن منو مسخره میکنن که باهات رابطه دارم و نمیدونستم زن داری.. رسماً با این ازدواج منو یه هرزه جلوه دادی!
فرید خندید.
– از کاه کوه نساز حالا.. همه میدونن من اون دختر و نمیخوام. اما چکار میکردم؟ واسه بزرگ شدنِ فرهام به یکی نیاز داشتم.
خودش را بالا کشید و روی سینهی فرید، خیره به صورتش، مشغول نوازش کردن ته ریشش شد.
– واسه چی؟ دلت هنوز پیشِ ریحانه خانمه حتما!
پک عمیقی به سیگارش زد و بازهم بدون هیچ میل و رغبتی و تنها از سرِ اجباری، جواب داد.
– اگه دلم پیش کسی بود، الان تو بغلم نبودی.
تارا با حسرت و دلخوری نفسی عمیق از ریه بیرون فرستاد و سر تکان داد.
– دلت پیش کسی نیست، یعنی منم فقط جهت سرگرمی داری!
فرید تنش را کنار زد و برخاست.
– توهم که شدی لنگهی بقیه، حرفهای چرت و پرتت شروع شد.
دخترک ملافه را روی سینه هایش کشید و سکوت کرد.
اما فرید عصبانی شده بود و درحالی که زیر لب به فردی مجهول ناسزا میگرفت، پیراهنش را چنگ زده و سیگارش را از پنجره به بیرون پرت کرد.
– من میرم خونه، یه چند روزی نمیام.
– با زنت رابطه داشتی؟
فرید با عصبانیت خندید.
– چرت و پرت نگو! یه طوری حرف نزن انگار که زنم تویی..
– اما اگه میگفتی، میشدم. اما تو چکار کردی، رفتی یه دختر غریبه و عقب افتاده رو آوردی تا بالا سرِ بچهت باشه.. فکر میکنی کارِ درستی کردی؟
کلافه موبایل و کیف پولش را برداشت.
– همینکه دختره زیاد سین جیم نمیکنه و خودش و بهم آویزون نکرده، قطعاً کارم درست بوده.. من چیزی غیر این نمیخوام!
– باشه فرید، اما نرو.. بیا بخواب دیر وقته، صبح میری دیگه!
– سری بعد اینو میگم، میگم به شما چه ربطی داره که فرید آقا هنوزم دلش با زن قبلیشه و من زورکی هستم! نظرت چیه؟ خیلی خوبه، نه؟
فرید پوزخند زد.
– عالی میشه…
به سوی حمام رفت و غزل بدون هیچ حرف دیگری، از خدا خواسته چشم روی هم گذاشت.
به حدی خسته بود که تنها خواب میخواست و حتی حرفهای نیش دارِ فرید هم نمیتوانست ناراحتش کند.
امشب شبِ خوبی بود، اما خیلی خسته شده بود.
اینگونه مهمانی های کوچک میتوانست موجب شود که کم کم به محیط زندگی مولایی ها و اطرافیانشان عادت کند.
دستش را روی بازویِ فرید گذاشت و خیره به صورتش، زمزمه کرد.
– چرا بهم نگفتی زن گرفتی فرید؟
با بیحوصلگی به صورتِ دخترک خیره شد.
– گفتم بهت که! چند بار باس بگم؟
تارا اما دلخور نجوا کرد.
– نگفتی… چندباری پرسیدم حتی که کِی میخوای عقد کنی.. اما همش با تمسخر جواب دادی! بچه ها دارن منو مسخره میکنن که باهات رابطه دارم و نمیدونستم زن داری.. رسماً با این ازدواج منو یه هرزه جلوه دادی!
فرید خندید.
– از کاه کوه نساز حالا.. همه میدونن من اون دختر و نمیخوام. اما چکار میکردم؟ واسه بزرگ شدنِ فرهام به یکی نیاز داشتم.
خودش را بالا کشید و روی سینهی فرید، خیره به صورتش، مشغول نوازش کردن ته ریشش شد.
– واسه چی؟ دلت هنوز پیشِ ریحانه خانمه حتما!
پک عمیقی به سیگارش زد و بازهم بدون هیچ میل و رغبتی و تنها از سرِ اجباری، جواب داد.
– اگه دلم پیش کسی بود، الان تو بغلم نبودی.
تارا با حسرت و دلخوری نفسی عمیق از ریه بیرون فرستاد و سر تکان داد.
– دلت پیش کسی نیست، یعنی منم فقط جهت سرگرمی داری!
فرید تنش را کنار زد و برخاست.
– توهم که شدی لنگهی بقیه، حرفهای چرت و پرتت شروع شد.
دخترک ملافه را روی سینه هایش کشید و سکوت کرد.
اما فرید عصبانی شده بود و درحالی که زیر لب به فردی مجهول ناسزا میگرفت، پیراهنش را چنگ زده و سیگارش را از پنجره به بیرون پرت کرد.
– من میرم خونه، یه چند روزی نمیام.
– با زنت رابطه داشتی؟
فرید با عصبانیت خندید.
– چرت و پرت نگو! یه طوری حرف نزن انگار که زنم تویی..
– اما اگه میگفتی، میشدم. اما تو چکار کردی، رفتی یه دختر غریبه و عقب افتاده رو آوردی تا بالا سرِ بچهت باشه.. فکر میکنی کارِ درستی کردی؟
کلافه موبایل و کیف پولش را برداشت.
– همینکه دختره زیاد سین جیم نمیکنه و خودش و بهم آویزون نکرده، قطعاً کارم درست بوده.. من چیزی غیر این نمیخوام!
– باشه فرید، اما نرو.. بیا بخواب دیر وقته، صبح میری دیگه!
۱.۳k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.