ستآࢪة ی مں٭
ستآࢪةی مں٭
Mყ Sƚαɾ٭
پآࢪت:𝟷𝟶
"کوک"
تب داشت،توی خواب گریه میکرد و نفس نفس میزد
دستشو گرفتم و میخواستم صداش کنم که خودش از خواب پرید
_حالت خوبه؟چرا گریه میکنی؟
+خواب دیدم کوکی...خواب دیدم رفتی..همه رفتن...من با شیم سوریون توی جنگل تنها مونده بودم...و اون میخواست منو بکشه...
گرفتمش توی بقلم و سرشو نوازش کردم
_اون فقط یه خواب مزخرف بود...حالا همه چی تموم شده و شیم سوریون خیلی وقته که مرده!
«فلش بک به پنج سال پیش،2019»
"سوم شخص"
شبی برفی بود و پسر داشت توی کوچه های سئول قدم میزد
ناگهان پیامی از "شیم سوریون" دریافت کرد.
"اگر میشه میخوام ببینمت.باید باهات حرف بزنم سونبه"
اون دختر شاگرد جئون بود
اون تازه دبیو کرده بود،و جونگکوک کسی بود که آموزشش داد و کمکش کرد تا موفق بشه
پسر به لوکیشنی که سوریون براش فرستاده بود رفت،یه کافهی کوچیک نزدیک هایب بود.
"سونبه من اینجام"
_سوریون شی!
پسر پیش دختر رفت و نشست روبه روش
"سونبه...حقیقت اینه که...من ازت خوشم میاد!"
"خیلی وقته همچین حسی بهت دارم...هردفعه که خواستم بگم نشد...تو با من خیلی مهربون رفتار میکنی،این کارت قلبمو میلرزونه"
دختر استرس داشت...پایین دامنش رو توی دستاش فشار میداد و منتظر جواب پسر بود
_من متأسفم سوریون.اما من خیلی وقته که از یه دختر دیگه خوشم میاد.
اون زمان جئون هنوز دخترکش رو پیدا نکرده بود..اما هنوز هم به عشقش پایبند بود و بعد از او با هیچ فرد دیگه ای وارد رابطه نشده بود
قلب دختر شکست و از هر فردی که احتمال میداد جئون دوستش داشته باشه کینه به دل گرفت و متنفر شد
یک سال گذشت (۲٠۲٠) و خبر ازدواج جئون پخش شد
سوریون خیلی زود فهمید و خودشو به جونگکوک نزدیک کرد
"سونبه من دوست دارم مثل قبل باشیم.مثل همیشه باهم بقیهرو اسکل کنیم و بخندیم"
Mყ Sƚαɾ٭
پآࢪت:𝟷𝟶
"کوک"
تب داشت،توی خواب گریه میکرد و نفس نفس میزد
دستشو گرفتم و میخواستم صداش کنم که خودش از خواب پرید
_حالت خوبه؟چرا گریه میکنی؟
+خواب دیدم کوکی...خواب دیدم رفتی..همه رفتن...من با شیم سوریون توی جنگل تنها مونده بودم...و اون میخواست منو بکشه...
گرفتمش توی بقلم و سرشو نوازش کردم
_اون فقط یه خواب مزخرف بود...حالا همه چی تموم شده و شیم سوریون خیلی وقته که مرده!
«فلش بک به پنج سال پیش،2019»
"سوم شخص"
شبی برفی بود و پسر داشت توی کوچه های سئول قدم میزد
ناگهان پیامی از "شیم سوریون" دریافت کرد.
"اگر میشه میخوام ببینمت.باید باهات حرف بزنم سونبه"
اون دختر شاگرد جئون بود
اون تازه دبیو کرده بود،و جونگکوک کسی بود که آموزشش داد و کمکش کرد تا موفق بشه
پسر به لوکیشنی که سوریون براش فرستاده بود رفت،یه کافهی کوچیک نزدیک هایب بود.
"سونبه من اینجام"
_سوریون شی!
پسر پیش دختر رفت و نشست روبه روش
"سونبه...حقیقت اینه که...من ازت خوشم میاد!"
"خیلی وقته همچین حسی بهت دارم...هردفعه که خواستم بگم نشد...تو با من خیلی مهربون رفتار میکنی،این کارت قلبمو میلرزونه"
دختر استرس داشت...پایین دامنش رو توی دستاش فشار میداد و منتظر جواب پسر بود
_من متأسفم سوریون.اما من خیلی وقته که از یه دختر دیگه خوشم میاد.
اون زمان جئون هنوز دخترکش رو پیدا نکرده بود..اما هنوز هم به عشقش پایبند بود و بعد از او با هیچ فرد دیگه ای وارد رابطه نشده بود
قلب دختر شکست و از هر فردی که احتمال میداد جئون دوستش داشته باشه کینه به دل گرفت و متنفر شد
یک سال گذشت (۲٠۲٠) و خبر ازدواج جئون پخش شد
سوریون خیلی زود فهمید و خودشو به جونگکوک نزدیک کرد
"سونبه من دوست دارم مثل قبل باشیم.مثل همیشه باهم بقیهرو اسکل کنیم و بخندیم"
۲.۱k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.