Maybe the past p38
ارتباط چشمی باهاش برقرار کرد
چشمای جئون فقط صورت درخشنده ات رو نشون میداد ، این است چشم های یک عاشق
"کوک؟"a,t
آروم سرشو تکون داد...
"جانم؟"jk
"چیزی شده دارم صدات میکنم؟"a,t
"نه فقط یادم میره چه حوری بهشتی توی خونه من زندگی میکنه"jk
آروم لبخندی زد
"ممنون ، تو هم خوشگل شدی ، بریم؟"a,t
سری تکون داد و دستشو گرفت و رفتن...
ماشین روبه روی در بزرگی ایستاد
نمیدونست چرا اما دل شوره عجیبی توی وجودش بود
از ماشین پیدا شد و با حلقه کردن دستش دور بازوی بزرگ جئون ورد مجلس شدن ...
در باز شد و نور روشنی توی چشماش چرخید ... این مجلس زیادی زیبا بود
با نشستن روی یکی از صندلی های دور میز کنار جئون
نفس عمیقی کشید و سعی کرد بدون اینکه به چیزی فکر کنه از مهمانی لذت ببره
" این خانم جوان همراه تو کیه جئون؟ "
جئون نگاهی به دختر همراهش انداخت و با گرفتن دستش گفت :
" همسرم، جئون ات!"jk
" اه جئون این بانوی زیبا خیلی مراقبت میخواد ، اوردیش بین یه مشت گرگ گرسنه!"
با شنیدن این حرف اخمی کرد و دستش رو دور کمر اون گذاشت
" نگران نباش، این مرد از دارایی هاش مراقبت میکنه "jk
در باز شد ...
ات بی حوصله نگاهش رو به در داد و از تعجب خشک شد ...تهیونگ؟
جئون رد نگاهش رو دنبال کرد و با دیدن اون مرد و دختر کنارش که بسیار آشنا بود اخمی بین ابرو هاش گره خورد ، انگار این داستان بیخیال نمیشد
تهیونگ نگاه خیره کسی رو حس میکرد، دور تا دورش رو نگاه کرد و بله
خودش بود ! دختری که دیروز دیده بود ، اخمی از سر اجبار زد و کمر دختر همراهش رو گرفت و رفت
اینم عیدی تون🥲😂
چشمای جئون فقط صورت درخشنده ات رو نشون میداد ، این است چشم های یک عاشق
"کوک؟"a,t
آروم سرشو تکون داد...
"جانم؟"jk
"چیزی شده دارم صدات میکنم؟"a,t
"نه فقط یادم میره چه حوری بهشتی توی خونه من زندگی میکنه"jk
آروم لبخندی زد
"ممنون ، تو هم خوشگل شدی ، بریم؟"a,t
سری تکون داد و دستشو گرفت و رفتن...
ماشین روبه روی در بزرگی ایستاد
نمیدونست چرا اما دل شوره عجیبی توی وجودش بود
از ماشین پیدا شد و با حلقه کردن دستش دور بازوی بزرگ جئون ورد مجلس شدن ...
در باز شد و نور روشنی توی چشماش چرخید ... این مجلس زیادی زیبا بود
با نشستن روی یکی از صندلی های دور میز کنار جئون
نفس عمیقی کشید و سعی کرد بدون اینکه به چیزی فکر کنه از مهمانی لذت ببره
" این خانم جوان همراه تو کیه جئون؟ "
جئون نگاهی به دختر همراهش انداخت و با گرفتن دستش گفت :
" همسرم، جئون ات!"jk
" اه جئون این بانوی زیبا خیلی مراقبت میخواد ، اوردیش بین یه مشت گرگ گرسنه!"
با شنیدن این حرف اخمی کرد و دستش رو دور کمر اون گذاشت
" نگران نباش، این مرد از دارایی هاش مراقبت میکنه "jk
در باز شد ...
ات بی حوصله نگاهش رو به در داد و از تعجب خشک شد ...تهیونگ؟
جئون رد نگاهش رو دنبال کرد و با دیدن اون مرد و دختر کنارش که بسیار آشنا بود اخمی بین ابرو هاش گره خورد ، انگار این داستان بیخیال نمیشد
تهیونگ نگاه خیره کسی رو حس میکرد، دور تا دورش رو نگاه کرد و بله
خودش بود ! دختری که دیروز دیده بود ، اخمی از سر اجبار زد و کمر دختر همراهش رو گرفت و رفت
اینم عیدی تون🥲😂
۱۸.۱k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.