پارت ۲۳
به سویِ فرید برگشته و با حالتی مچگیرانه لب زد.
– خونه قرار گذاشتین؟
فرید با عصبانیت زیر لب زمزمه کرد.
– به تو چه! با این لباسای جلفت، اصلا روت میشه دهن باز کنی؟
غزل قهقهه زد و بدون جواب دادن از ماشین پیاده شد.
نگاهی به مانتویی که بهناز خانم کادو داده بود انداخت.
جلف که نه، خیلی هم ساده و زیبا بود.. اما چون کوتاه بود، فرید بر این عقیده بود که جلف است!
دستی به مانتوی سفید رنگی که تنش بود کشید و به سوی فرید برگشت.
– منم حتما باید بیام بالا؟ حوصله ندارم.
فرید لبخند زد.
– خوشحال میشم نیای، اما بعداً بهناز منو سرِ تو، تیکه پاره میکنه!
ناخودآگاه لبخند روی لب غزل نشست.
چقدر خوب که بهناز خانم اینگونه برای صمیمی شدنشان تلاش میکرد و به هیچ عنوان نمیخواست زن قبلیِ فرید به زندگیشان برگردد.
تنها سری تکان داد.
فرید گلویی صاف کرده و کنارش ایستاد.
– حق با بهناز بود البته، تنهایی میاومدم خوب پیش نمیرفت.
منظورش را نمیفهمد و ترجیح میدهد سکوت کند.
نگاهی به ساختمان رو به رویش انداخت.
برای یک لحظه سرش از زیبایی ساختمان گیج رفت و سریع سر پایین انداخت.
تمام اینها برایش جدید بود، اما نمیخواست انقدر هم ندید بدید جلوه کند.
معلوم بود زن قبلیِ فرید هم زندگی مرفه و خوبی داشت.
با گرم شدن دستش، متعجب به سوی فرید برگشت.
پسرک بدون اینکه نگاهش کند، زمزمه کرد.
– نمیخوام فکر کنه ازدواج ما صوریه.
بازهم بدون حرف به راهش ادامه داد.
خانهی ریحانه در طبقه دوم بود و چه خوب که سریع رسیدند.
فرید زنگ در را فشرد و دست غزل را به نرمی فشار داد.
– اینجا دیگه سکوت پیشه نکن و کم حرف نباش، یک صدمِ پررویی که جلوی من نشون میدی و اینجا نشون بدی، کارمون حل شده…
خواست سوال بپرسد و منظور حرفش را جویا شود، اما با باز شدن در واحد، حرفش را فرو خورد.
ابرو های ریحانه بالا پرید. فرید لبخند زده و سلام داد.
اما غزل با اخم سر تا پای زن را نگاه کرد. یک تاپ و شلوارک تنش بود و هیکل خوش فرمش را کاملاً به نمایش گذاشته بود.
غزل ناخودآگاه نگاهش به سوی فرید برگشت تا عکس العملش را ببیند.
اما نگاه فرید با کلافگی به صورتِ ریحانه بود.
ریحانه شانه بالا انداخت.
– بیایید داخل..
راه را باز کرد و فرید سری تکان داد و کفشش را در آورد.
– فرهام بیداره؟
– نه… تازه خوابید..
غزل با نارضایتی دنبالش وارد خانه شد.
آپارتمانِ نسبتاً کوچکی بود. همهی وسیله هایش سفید و آبی بودند و برخلاف شخصیت غیر قابل تحملی که داشت، خانهاش به دل می نشست و لبخندی بر لبِ غزل آورد.
( سلااااااام چطوریدددد بچهااااا 🤗✨
کلا ۵ پارت گذاشتم ، به جیران دیروز و پارتای امروز ) ♡
– خونه قرار گذاشتین؟
فرید با عصبانیت زیر لب زمزمه کرد.
– به تو چه! با این لباسای جلفت، اصلا روت میشه دهن باز کنی؟
غزل قهقهه زد و بدون جواب دادن از ماشین پیاده شد.
نگاهی به مانتویی که بهناز خانم کادو داده بود انداخت.
جلف که نه، خیلی هم ساده و زیبا بود.. اما چون کوتاه بود، فرید بر این عقیده بود که جلف است!
دستی به مانتوی سفید رنگی که تنش بود کشید و به سوی فرید برگشت.
– منم حتما باید بیام بالا؟ حوصله ندارم.
فرید لبخند زد.
– خوشحال میشم نیای، اما بعداً بهناز منو سرِ تو، تیکه پاره میکنه!
ناخودآگاه لبخند روی لب غزل نشست.
چقدر خوب که بهناز خانم اینگونه برای صمیمی شدنشان تلاش میکرد و به هیچ عنوان نمیخواست زن قبلیِ فرید به زندگیشان برگردد.
تنها سری تکان داد.
فرید گلویی صاف کرده و کنارش ایستاد.
– حق با بهناز بود البته، تنهایی میاومدم خوب پیش نمیرفت.
منظورش را نمیفهمد و ترجیح میدهد سکوت کند.
نگاهی به ساختمان رو به رویش انداخت.
برای یک لحظه سرش از زیبایی ساختمان گیج رفت و سریع سر پایین انداخت.
تمام اینها برایش جدید بود، اما نمیخواست انقدر هم ندید بدید جلوه کند.
معلوم بود زن قبلیِ فرید هم زندگی مرفه و خوبی داشت.
با گرم شدن دستش، متعجب به سوی فرید برگشت.
پسرک بدون اینکه نگاهش کند، زمزمه کرد.
– نمیخوام فکر کنه ازدواج ما صوریه.
بازهم بدون حرف به راهش ادامه داد.
خانهی ریحانه در طبقه دوم بود و چه خوب که سریع رسیدند.
فرید زنگ در را فشرد و دست غزل را به نرمی فشار داد.
– اینجا دیگه سکوت پیشه نکن و کم حرف نباش، یک صدمِ پررویی که جلوی من نشون میدی و اینجا نشون بدی، کارمون حل شده…
خواست سوال بپرسد و منظور حرفش را جویا شود، اما با باز شدن در واحد، حرفش را فرو خورد.
ابرو های ریحانه بالا پرید. فرید لبخند زده و سلام داد.
اما غزل با اخم سر تا پای زن را نگاه کرد. یک تاپ و شلوارک تنش بود و هیکل خوش فرمش را کاملاً به نمایش گذاشته بود.
غزل ناخودآگاه نگاهش به سوی فرید برگشت تا عکس العملش را ببیند.
اما نگاه فرید با کلافگی به صورتِ ریحانه بود.
ریحانه شانه بالا انداخت.
– بیایید داخل..
راه را باز کرد و فرید سری تکان داد و کفشش را در آورد.
– فرهام بیداره؟
– نه… تازه خوابید..
غزل با نارضایتی دنبالش وارد خانه شد.
آپارتمانِ نسبتاً کوچکی بود. همهی وسیله هایش سفید و آبی بودند و برخلاف شخصیت غیر قابل تحملی که داشت، خانهاش به دل می نشست و لبخندی بر لبِ غزل آورد.
( سلااااااام چطوریدددد بچهااااا 🤗✨
کلا ۵ پارت گذاشتم ، به جیران دیروز و پارتای امروز ) ♡
۱.۹k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.