◤𝐌𝐢𝐬𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚◢
◤𝐌𝐢𝐬𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚◢
𝐏𝐚𝐫𝐭 24
═══════════════════
✯ : پس...دارین میگین دلیل دعواتون این بود که...
═══════════════════
『𝐓𝐢𝐦𝐞 𝐁𝐚𝐜𝐤』. "برگشت به عقب"
═══════════════════
دخترک با خیال راحت و بدون توجه به دنیای اطرافش روی تخت دراز کشیده بود و غرق در خواب بود...
از طرفی مرد که برای مدت زیادی منتظر بیدار شدن دخترک بود و بلاخره این صبر به پایان رسیده بود...به اتاق دخترک رفت بلکه دخترک رو بیدار کنه...
وارد اتاق شد ، روی تخت و کنار دخترک نشست و به ارومی توی گوش دخترک زمزمه کرد
═══════════════════
♰ : یونابی...ساعت ۷ صبح هست...بیدار شو...
═══════════════════
مرد منتظر بیدار شدن دخترک بود ولی...تلاشش کاملا بی فایده به نظر میرسید...
از روی تخت بلند شد و کمی از دخترک فاصله گرفت دوباره از دخترک درخواست کرد تا بیدار بشه ، این دفعه کمی بلندتر ولی...کاملا بی فایده و دخترک همچنان غرق در خواب بود...
چندین بار تلاش کرد تا بلاخره صبر مرد به حد خودش رسید...
═══════════════════
♰ : بیدار میشی یا...نه ؟؟
═══════════════════
این دفعه صبر مرد کاملا تموم شد و برای بیدار کردن دخترک فقط از یک راه استفاده کرد...یک پارچ اب یخ و...دخترکی که با ترس از خواب بیدار شده بود و تمام وجودش خیس از اب شده بود...
═══════════════════
❦ : چیکار میکنی...
♰ : خواستم بیدارت کنم...
❦ : با یک پارچ اب یخ ؟!
♰ : بیدار نمی شدی ، این تنها روش به نظر میومد...
❦ : بعد چرا بیدارم کردی ؟ ساعت ۷ صبح...
♰ : حوصلهام سر رفته بود
❦ : ساعت ۷ صبح بیدارم کردی چون حوصلهات سر رفته بود ؟!
♰ : دقیقا...
═══════════════════
مرد کمی از دخترک فاصله گرفت ، یک حوله برداشت و به سمت دخترک پرتاب کرد...
═══════════════════
♰ : موهات رو خشک کن و لباست رو هم حتما عوض کن...من رفتم
═══════════════════
مرد از اتاق خارج شد و بعد از مدتی دخترک در حالی لباسش رو عوض کرده بود و موهاش رو خشک کرده بود از اتاق بیرون اومد...
حالا دخترک دنبال انتقام سخت از مرد بود...
از پله ها پایین اومد و مرد رو دید که گوشه ای نشسته و از قبل بهش خیره شده..
═══════════════════
❦ : هی کیم تهیونگ...
♰ : هومم ؟!
❦ : میخوام صبحونه درست کنم
♰ : صبحونه ؟ تو ؟
❦ : اره
♰ : چرا ؟!
═══════════════════
𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝒇𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 𝒕𝒐 𝒍𝒊𝒌𝒆, 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕 𝒂𝒏𝒅 𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 🩵🫶n
𝐏𝐚𝐫𝐭 24
═══════════════════
✯ : پس...دارین میگین دلیل دعواتون این بود که...
═══════════════════
『𝐓𝐢𝐦𝐞 𝐁𝐚𝐜𝐤』. "برگشت به عقب"
═══════════════════
دخترک با خیال راحت و بدون توجه به دنیای اطرافش روی تخت دراز کشیده بود و غرق در خواب بود...
از طرفی مرد که برای مدت زیادی منتظر بیدار شدن دخترک بود و بلاخره این صبر به پایان رسیده بود...به اتاق دخترک رفت بلکه دخترک رو بیدار کنه...
وارد اتاق شد ، روی تخت و کنار دخترک نشست و به ارومی توی گوش دخترک زمزمه کرد
═══════════════════
♰ : یونابی...ساعت ۷ صبح هست...بیدار شو...
═══════════════════
مرد منتظر بیدار شدن دخترک بود ولی...تلاشش کاملا بی فایده به نظر میرسید...
از روی تخت بلند شد و کمی از دخترک فاصله گرفت دوباره از دخترک درخواست کرد تا بیدار بشه ، این دفعه کمی بلندتر ولی...کاملا بی فایده و دخترک همچنان غرق در خواب بود...
چندین بار تلاش کرد تا بلاخره صبر مرد به حد خودش رسید...
═══════════════════
♰ : بیدار میشی یا...نه ؟؟
═══════════════════
این دفعه صبر مرد کاملا تموم شد و برای بیدار کردن دخترک فقط از یک راه استفاده کرد...یک پارچ اب یخ و...دخترکی که با ترس از خواب بیدار شده بود و تمام وجودش خیس از اب شده بود...
═══════════════════
❦ : چیکار میکنی...
♰ : خواستم بیدارت کنم...
❦ : با یک پارچ اب یخ ؟!
♰ : بیدار نمی شدی ، این تنها روش به نظر میومد...
❦ : بعد چرا بیدارم کردی ؟ ساعت ۷ صبح...
♰ : حوصلهام سر رفته بود
❦ : ساعت ۷ صبح بیدارم کردی چون حوصلهات سر رفته بود ؟!
♰ : دقیقا...
═══════════════════
مرد کمی از دخترک فاصله گرفت ، یک حوله برداشت و به سمت دخترک پرتاب کرد...
═══════════════════
♰ : موهات رو خشک کن و لباست رو هم حتما عوض کن...من رفتم
═══════════════════
مرد از اتاق خارج شد و بعد از مدتی دخترک در حالی لباسش رو عوض کرده بود و موهاش رو خشک کرده بود از اتاق بیرون اومد...
حالا دخترک دنبال انتقام سخت از مرد بود...
از پله ها پایین اومد و مرد رو دید که گوشه ای نشسته و از قبل بهش خیره شده..
═══════════════════
❦ : هی کیم تهیونگ...
♰ : هومم ؟!
❦ : میخوام صبحونه درست کنم
♰ : صبحونه ؟ تو ؟
❦ : اره
♰ : چرا ؟!
═══════════════════
𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝒇𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 𝒕𝒐 𝒍𝒊𝒌𝒆, 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕 𝒂𝒏𝒅 𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 🩵🫶n
۲۴.۵k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.