◤𝐌𝐢𝐬𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚◢
◤𝐌𝐢𝐬𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚◢
𝐏𝐚𝐫𝐭 26
═══════════════════
خدمه از عمارت خارج شده بودن...حالا...دخترک و مرد تنها بودن...
مرد با عصبانیت به دخترک خیره شده بود...دخترکی که با نیشخند و چشمانی شیطون به مرد نگاه میکرد
═══════════════════
♰ : یونابی...
❦ : اوم ؟!
♰ : دقیقا...تو این کوفتی چی...ریختی...
❦ : فقط یک...قرص اسهال ، بیب...
═══════════════════
مرد نفس عمیقی کشید سعی در کنترل کردن عصبانیتش داشت ولی...مگه میتونست ؟!
بدون هیچ حرفی مکان رو ترک کرد و به اتاقش رفت...
═══════════════════
『𝐓𝐢𝐦𝐞 𝐒𝐤𝐢𝐩』. "مدتی بعد"
═══════════════════
مدتی گذشته بود و مرد احساس بهتری نسبت قبل داشت و عصبانیتش نسبت به دخترک کمتر شده بود...
به طبقه پایین اومد و دخترک رو دید که خودش رو با وسیله های مختلف سرگرم کرده...
═══════════════════
♰ : یونابی...
❦ : هووم ؟! اوه...میبینم که بهتر شدی بیب...
♰ : این همه کار...به خاطر اینکه صبح بیدارت کردم ؟!
❦ : با یک پارچ اب یخ...
♰ : چی ؟!
❦ : با یک پارچ اب یخ بیدارم کردی...
═══════════════════
مرد نفس عمیقی کشید...نه... دیگه نمیتونست عصبانیتش رو کنترل کنه و از همون موقع...دعوا شروع شد...
═══════════════════
『𝐓𝐢𝐦𝐞 𝐛𝐚𝐜𝐤 𝐧𝐨𝐰』. "برگشت به حال"
═══════════════════
✯ : پس...برای همچین چیزی...این دعوا رو شروع کردید ؟!
❦ : اره...
✯ : چندسالتونه ؟!
❦ : بیست و پنج این چغندر هم بیست و هفت...
♰ : چرا سن من رو میدونی ؟!
❦ : من برای یک مدت طولانی جاسوس تو بودم ، احمق...
♰ : احمق خ...
✯ : تمومش کنید...هر دو...بچه نیستید ، درسته ؟!
═══════════════════
هر دو برای اخرین بار به هم نگاه کردن و دعوا رو تموم کردن...حداقل برای الان...
═══════════════════
✯ : میخواستم در مورد یک معامله نظرت رو بدونم ولی...فعلا میرم
♰ : بعدا میبینمت هیونگ..
✯ : خداحافظ نابیشی...
═══════════════════
سوکجین از عمارت خارج شد و دوباره این دو نفر باهم تنها شدن...
دخترک به کاناپه تکیه داده بود و مرد فقط بهش خیره شده بود...
مرد چندین قدم به دخترک نزدیک تر شد...اینقدر که الان روبروی دخترک بود...
دستش رو به نشونه صلح بالا اورد و با سرگرمی به دخترک خیره شد...
═══════════════════
♰ : صلح ؟!
❦ : صلح...
═══════════════════
𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝒇𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 𝒕𝒐 𝒍𝒊𝒌𝒆, 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕 𝒂𝒏𝒅 𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 🩵🫶
◤𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 𝒎𝒆✯ : @kim-soyeon
𝐏𝐚𝐫𝐭 26
═══════════════════
خدمه از عمارت خارج شده بودن...حالا...دخترک و مرد تنها بودن...
مرد با عصبانیت به دخترک خیره شده بود...دخترکی که با نیشخند و چشمانی شیطون به مرد نگاه میکرد
═══════════════════
♰ : یونابی...
❦ : اوم ؟!
♰ : دقیقا...تو این کوفتی چی...ریختی...
❦ : فقط یک...قرص اسهال ، بیب...
═══════════════════
مرد نفس عمیقی کشید سعی در کنترل کردن عصبانیتش داشت ولی...مگه میتونست ؟!
بدون هیچ حرفی مکان رو ترک کرد و به اتاقش رفت...
═══════════════════
『𝐓𝐢𝐦𝐞 𝐒𝐤𝐢𝐩』. "مدتی بعد"
═══════════════════
مدتی گذشته بود و مرد احساس بهتری نسبت قبل داشت و عصبانیتش نسبت به دخترک کمتر شده بود...
به طبقه پایین اومد و دخترک رو دید که خودش رو با وسیله های مختلف سرگرم کرده...
═══════════════════
♰ : یونابی...
❦ : هووم ؟! اوه...میبینم که بهتر شدی بیب...
♰ : این همه کار...به خاطر اینکه صبح بیدارت کردم ؟!
❦ : با یک پارچ اب یخ...
♰ : چی ؟!
❦ : با یک پارچ اب یخ بیدارم کردی...
═══════════════════
مرد نفس عمیقی کشید...نه... دیگه نمیتونست عصبانیتش رو کنترل کنه و از همون موقع...دعوا شروع شد...
═══════════════════
『𝐓𝐢𝐦𝐞 𝐛𝐚𝐜𝐤 𝐧𝐨𝐰』. "برگشت به حال"
═══════════════════
✯ : پس...برای همچین چیزی...این دعوا رو شروع کردید ؟!
❦ : اره...
✯ : چندسالتونه ؟!
❦ : بیست و پنج این چغندر هم بیست و هفت...
♰ : چرا سن من رو میدونی ؟!
❦ : من برای یک مدت طولانی جاسوس تو بودم ، احمق...
♰ : احمق خ...
✯ : تمومش کنید...هر دو...بچه نیستید ، درسته ؟!
═══════════════════
هر دو برای اخرین بار به هم نگاه کردن و دعوا رو تموم کردن...حداقل برای الان...
═══════════════════
✯ : میخواستم در مورد یک معامله نظرت رو بدونم ولی...فعلا میرم
♰ : بعدا میبینمت هیونگ..
✯ : خداحافظ نابیشی...
═══════════════════
سوکجین از عمارت خارج شد و دوباره این دو نفر باهم تنها شدن...
دخترک به کاناپه تکیه داده بود و مرد فقط بهش خیره شده بود...
مرد چندین قدم به دخترک نزدیک تر شد...اینقدر که الان روبروی دخترک بود...
دستش رو به نشونه صلح بالا اورد و با سرگرمی به دخترک خیره شد...
═══════════════════
♰ : صلح ؟!
❦ : صلح...
═══════════════════
𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝒇𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 𝒕𝒐 𝒍𝒊𝒌𝒆, 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕 𝒂𝒏𝒅 𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 🩵🫶
◤𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 𝒎𝒆✯ : @kim-soyeon
۲۶.۴k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.