◤𝐌𝐢𝐬𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚◢
◤𝐌𝐢𝐬𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚◢
𝐏𝐚𝐫𝐭 23
═══════════════════
وارد عمارت شد...
برای معاملات جدید باند نیاز به همکاری با برادرش داشت ولی...
═══════════════════
♰ : هی...یونابی من کیم تهیونگم...کیم تهیونگ رئیس باند وایت...فکر کردی در برابر من شانسی داری ؟!
❦ : تو برگ چغندرم نیستی...
♰ : الان..جرئت کردی تو چشمام نگاه کنی و...با چغندر مقایسهام کنی ؟
❦ : چغندر نه...برگ چغندر
♰ : یونابی...امروز...با همین دستام...میکشمت
═══════════════════
چیزی که میدید رو باور نمیکرد...
کیم تهیونگ برای سال ها لبخند به لب نیاورده بود و همیشه در خنثی ترین حالت ممکن بود ولی الان...این وضعیت...این مرد واقعا...کیم تهیونگ...رئیس باند وایت بود ؟!
═══════════════════
✯ : شما دو نفر...چیکار میکنید ؟ چرا مثل سگ و گربه دارین موهای هم دیگه رو...میکشین ؟!
═══════════════════
با شنیدن صدای سوکجین...برادر بزرگتر تهیونگ هر دو...نابی و تهیونگ برای آخرین بار نگاهی پر از نفرت به هم کردن و از هم جدا شدن...
═══════════════════
♰ : هیونگ...اینجا چیکار میکنی...
❦ : سوکجینشی...
═══════════════════
خدمه توی مرخصی بودن...به لطف دعوا نابی و تهیونگ عمارت کاملا به هم ریخته بود ولی...توی همچین وضعیتی ویکتور...حس حسادت داشت ؟
═══════════════════
♰ : سوکجینشی ؟!...افرین ، چه سریع با برادرم صمیمی شدی یونابی...
❦ : از کی تاحالا برگچغندر توی کارهای بقیه دخالت میکنه ؟!
♰ : چی گفت...
═══════════════════
دخترک و مرد هردو اماده بودن تا یک دعوای دیگه رو شروع کنن که البته...توسط جین متوقف شدن...
═══════════════════
✯ : هی...دوباره شروعش نکنید...
♰ : ایندفعه شانس اوردی...
❦ : بله بله کاملا...
═══════════════════
جین هر دو رو به طرفی هدایت کرد...کنجکاو بود که بدونه چی باعث شده بود که برادر کوچیکش از خودش همچین رفتاری رو نشون بده...
═══════════════════
✯ : پس...دارین میگین دلیل دعواتون این بود که...
═══════════════════
𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝒇𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 𝒕𝒐 𝒍𝒊𝒌𝒆, 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕 𝒂𝒏𝒅 𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 🩵🫶
𝐏𝐚𝐫𝐭 23
═══════════════════
وارد عمارت شد...
برای معاملات جدید باند نیاز به همکاری با برادرش داشت ولی...
═══════════════════
♰ : هی...یونابی من کیم تهیونگم...کیم تهیونگ رئیس باند وایت...فکر کردی در برابر من شانسی داری ؟!
❦ : تو برگ چغندرم نیستی...
♰ : الان..جرئت کردی تو چشمام نگاه کنی و...با چغندر مقایسهام کنی ؟
❦ : چغندر نه...برگ چغندر
♰ : یونابی...امروز...با همین دستام...میکشمت
═══════════════════
چیزی که میدید رو باور نمیکرد...
کیم تهیونگ برای سال ها لبخند به لب نیاورده بود و همیشه در خنثی ترین حالت ممکن بود ولی الان...این وضعیت...این مرد واقعا...کیم تهیونگ...رئیس باند وایت بود ؟!
═══════════════════
✯ : شما دو نفر...چیکار میکنید ؟ چرا مثل سگ و گربه دارین موهای هم دیگه رو...میکشین ؟!
═══════════════════
با شنیدن صدای سوکجین...برادر بزرگتر تهیونگ هر دو...نابی و تهیونگ برای آخرین بار نگاهی پر از نفرت به هم کردن و از هم جدا شدن...
═══════════════════
♰ : هیونگ...اینجا چیکار میکنی...
❦ : سوکجینشی...
═══════════════════
خدمه توی مرخصی بودن...به لطف دعوا نابی و تهیونگ عمارت کاملا به هم ریخته بود ولی...توی همچین وضعیتی ویکتور...حس حسادت داشت ؟
═══════════════════
♰ : سوکجینشی ؟!...افرین ، چه سریع با برادرم صمیمی شدی یونابی...
❦ : از کی تاحالا برگچغندر توی کارهای بقیه دخالت میکنه ؟!
♰ : چی گفت...
═══════════════════
دخترک و مرد هردو اماده بودن تا یک دعوای دیگه رو شروع کنن که البته...توسط جین متوقف شدن...
═══════════════════
✯ : هی...دوباره شروعش نکنید...
♰ : ایندفعه شانس اوردی...
❦ : بله بله کاملا...
═══════════════════
جین هر دو رو به طرفی هدایت کرد...کنجکاو بود که بدونه چی باعث شده بود که برادر کوچیکش از خودش همچین رفتاری رو نشون بده...
═══════════════════
✯ : پس...دارین میگین دلیل دعواتون این بود که...
═══════════════════
𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝒇𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 𝒕𝒐 𝒍𝒊𝒌𝒆, 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕 𝒂𝒏𝒅 𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 🩵🫶
۲۹.۴k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.