عشق شیرین پارت ۳۶
با خوندنش دمای بدنم بالاتر میرفت و چشام تار میدید
لی نایون.....جانگ هوسوک....عقدنامه.....وای خدای من
به تاریخش نگاه کردم پاهام شل شد..پاهام توان ایستادن نداشت نشستم روی زمین
شاید جعل باشه شاید دزوغ باشه.....ولی امضای جی هوپ زیر کاغذ اینو نشون نمیداد
دستام میلرزید.....اون یکی پاکت رو برداشتم و بازش کردم....ولی کاش دستم میشکست و باز نمیکردم.....دلم میخواست جیغ بکشم
چشام که به عکسا میفتاد ارزوی مرگ میکردم
عکسای جی هوپ من بود ولی نایون بغلش بود
دستم رو به زحمت تکون دادم و یکی از عکسا رو برداشتم
جی هوپ دستشو و دور کمر نایون حلقه کرده بود ولی.....لبخندشون عذابم میداد
فهمیدم....من این وسط یه بازیچه بودم
جای من توی این خونه نبود.....باید میرفتم
دستم رو روی میز گذاشتم و بلند شدم
عقدنامه و عکس هارو گذاشتم توی پاکت و گزاشتم روی میز
رفتم لباسامو جمع کنم
چشمم افتاد به عکس جی هوپ ناخوداگاه برش داشتم و گزاشتم توی چمدون
رفتم پایین خواستم از ساختمون خارج شم که نگهبان جلومو گرفت
نگهبان:کجا میرید خانم کیم؟
عصبانی گفتم:به شما ربطی داره؟
متعجب گفت:معذرت میخوام اقای جی هوپ گفته بودن هزوقت جایی میرید اطلاع بدم
_لازم نکرده خدافظ
سوار تاکسی شدم
_برو یه هتلی که از اینجا دور یاشه
اینبار دیگه برگشتی وحود نداره....اینبار دیگه نمیبینمش
**
رفتم هتل
ولی بعد از یه ربع در زدن ترسیدم که نکنه جی هوم باشه
ترسم رو گذاشتم کنار و در رو باز کردم
چهرش برام اشنا بود
_بله؟
اقاهه:نشناختید،؟
_نخیر متاسفانه
اقاهه:یونگبوکم.....لی یونگبوک
_اها بله.....بفرمایید
اومد داخل متعجب بودم از کجا پبدام کرده
یونگبوک:پاکت به دستت رسید؟
سرمو تکون دادم....تازه فهمیدم اوضاع از چه قراره....نایون دختر این مرتیکه بود
یونگبوک:خب معلومه که میحوای بری
_به شما ربطی داره؟
یونگبوک:توی زندگی دخترم و جی هوپی.....مانع هستی براشون......جی هوپ دختر منو دوست داره....عاشقشه ولی مجبور شد با تو ازدواج کنه اونم ازدواج اجباری...به زور تحملت میکرد....هرروز بهم میگفت که چقدر ازت متنفره
اشک تو چشام جمع شده بود ولی خودمو محکم کردم نباید جلوی اینا اشک میریختم
یونبگوک:حاضرم همه چی بهت بدم ولی فقط بری و برنگردی....میدونم جی هوپ رو دوست داری و بخاطرش هرکاری میکنی....پس برو بزار با دختر من خوشبخت بشه
_جی هوپ میگفت از من بدش میاد؟
یونبگوک:ازت نفرت داشت هم اون اولا هم الان....به زور تحملت میکرد
چشمام و بستم و گفتم:امکان نداره
یونگبوک:تو چقدر ساده ایی دختر....اون تورو نمیخواد....اون عکس و عقدنامه رو ندیدی؟چرا یکم غرور نداری؟
_من هیچ احتیاجی به پول شما ندارم....میرم...و ارزوی خوشبختی میکنم برای....دامادتون و دخترتون
خواستم بلند شم کا نزاشت
یونبگوک:برو بوسان......یه خونه ۲ طبقه در اختیارت میزارم....و مطمئن باشم که برنمیگردی؟
_من خونه رو نمیخوام....و بله مطمئن باشید
ولی به حرفم گوش نکرد و کلید خونه رو گزاشت کف دستم
_میتونم بهتون اعتماد کنم؟
یونبگوک:اره....سعی کن زندگی جدید برای خودن بسازی
با یه خدانگهداری کوتاه رفت ببرون
**&&**
جی هوپ:
سریع رفتم داخل خونه همه جارو گشتم یونا نبود ترس ورم داشته بود
خودشم وقتی که نگهبان بهم زنگ زد و گفت با چمدون رفته
زود زنگ زدم به جین
_الو جین؟؟؟....یونا اونجاس؟بهت زنگ زده؟
جین:نه چطور؟
نشستم روی مبل
_نیس جین.....یونا نیس
جبن:یعنی چی نیس؟کجاست؟
_رفته....بازم رفته وای دارم دیوونه میشم
جین:مگه میشه؟هیچ نشونه ایی نزاشته؟
_نه هیچی....
جین:هووف...به یجی زنگ بزن حتما پیش اونه....دعوا کرده بودید
_نه
گوشی رو قطع کردم رفتم توی اتاق کمد رو باز کردم تقریبا همه چیو برده بود ....سرم رو برگردوندم....عکسم نبود....دلم هری زیخت....مگه چیکارش کرده بودم؟
جین اومده بود پیشم و دلداریم میداد که زنگ در و زدن نگهبان بود بدجور ازش عصبانی بودم
نگهبان:اقای جی هوپ باید یه چیزی بهتون بگم
_بفرما
نگهبان:امروز یه خانم یه پاکتی اورد تا به حانم شما تحویل بدم
سریع بلند شدم:چه پاکتی؟
نگهبان:نمیدونم یه پاکت بود من خواستم بدم به شما چندبار صداتون کردم نشنیدید منم دادم به خانم یونا ولی بعد از نقریبا نیم ساعت از ساختمون خارج شدن
جین:ممنون که خبر دادی برو به کارت برس
نشستیم روی مبل
جین یهو سرشو اورد بالا و گفت:نایون
_نایون چی؟
جین:دیدی گفتم گند میزنه بخ زندگیت؟
_چه ربطی داره؟
جین:خب اسکل حتما توی پاکت یه چیزی فرستاده که یونا هم گزاشته رفته
ادامه در پارت بعدی
لی نایون.....جانگ هوسوک....عقدنامه.....وای خدای من
به تاریخش نگاه کردم پاهام شل شد..پاهام توان ایستادن نداشت نشستم روی زمین
شاید جعل باشه شاید دزوغ باشه.....ولی امضای جی هوپ زیر کاغذ اینو نشون نمیداد
دستام میلرزید.....اون یکی پاکت رو برداشتم و بازش کردم....ولی کاش دستم میشکست و باز نمیکردم.....دلم میخواست جیغ بکشم
چشام که به عکسا میفتاد ارزوی مرگ میکردم
عکسای جی هوپ من بود ولی نایون بغلش بود
دستم رو به زحمت تکون دادم و یکی از عکسا رو برداشتم
جی هوپ دستشو و دور کمر نایون حلقه کرده بود ولی.....لبخندشون عذابم میداد
فهمیدم....من این وسط یه بازیچه بودم
جای من توی این خونه نبود.....باید میرفتم
دستم رو روی میز گذاشتم و بلند شدم
عقدنامه و عکس هارو گذاشتم توی پاکت و گزاشتم روی میز
رفتم لباسامو جمع کنم
چشمم افتاد به عکس جی هوپ ناخوداگاه برش داشتم و گزاشتم توی چمدون
رفتم پایین خواستم از ساختمون خارج شم که نگهبان جلومو گرفت
نگهبان:کجا میرید خانم کیم؟
عصبانی گفتم:به شما ربطی داره؟
متعجب گفت:معذرت میخوام اقای جی هوپ گفته بودن هزوقت جایی میرید اطلاع بدم
_لازم نکرده خدافظ
سوار تاکسی شدم
_برو یه هتلی که از اینجا دور یاشه
اینبار دیگه برگشتی وحود نداره....اینبار دیگه نمیبینمش
**
رفتم هتل
ولی بعد از یه ربع در زدن ترسیدم که نکنه جی هوم باشه
ترسم رو گذاشتم کنار و در رو باز کردم
چهرش برام اشنا بود
_بله؟
اقاهه:نشناختید،؟
_نخیر متاسفانه
اقاهه:یونگبوکم.....لی یونگبوک
_اها بله.....بفرمایید
اومد داخل متعجب بودم از کجا پبدام کرده
یونگبوک:پاکت به دستت رسید؟
سرمو تکون دادم....تازه فهمیدم اوضاع از چه قراره....نایون دختر این مرتیکه بود
یونگبوک:خب معلومه که میحوای بری
_به شما ربطی داره؟
یونگبوک:توی زندگی دخترم و جی هوپی.....مانع هستی براشون......جی هوپ دختر منو دوست داره....عاشقشه ولی مجبور شد با تو ازدواج کنه اونم ازدواج اجباری...به زور تحملت میکرد....هرروز بهم میگفت که چقدر ازت متنفره
اشک تو چشام جمع شده بود ولی خودمو محکم کردم نباید جلوی اینا اشک میریختم
یونبگوک:حاضرم همه چی بهت بدم ولی فقط بری و برنگردی....میدونم جی هوپ رو دوست داری و بخاطرش هرکاری میکنی....پس برو بزار با دختر من خوشبخت بشه
_جی هوپ میگفت از من بدش میاد؟
یونبگوک:ازت نفرت داشت هم اون اولا هم الان....به زور تحملت میکرد
چشمام و بستم و گفتم:امکان نداره
یونگبوک:تو چقدر ساده ایی دختر....اون تورو نمیخواد....اون عکس و عقدنامه رو ندیدی؟چرا یکم غرور نداری؟
_من هیچ احتیاجی به پول شما ندارم....میرم...و ارزوی خوشبختی میکنم برای....دامادتون و دخترتون
خواستم بلند شم کا نزاشت
یونبگوک:برو بوسان......یه خونه ۲ طبقه در اختیارت میزارم....و مطمئن باشم که برنمیگردی؟
_من خونه رو نمیخوام....و بله مطمئن باشید
ولی به حرفم گوش نکرد و کلید خونه رو گزاشت کف دستم
_میتونم بهتون اعتماد کنم؟
یونبگوک:اره....سعی کن زندگی جدید برای خودن بسازی
با یه خدانگهداری کوتاه رفت ببرون
**&&**
جی هوپ:
سریع رفتم داخل خونه همه جارو گشتم یونا نبود ترس ورم داشته بود
خودشم وقتی که نگهبان بهم زنگ زد و گفت با چمدون رفته
زود زنگ زدم به جین
_الو جین؟؟؟....یونا اونجاس؟بهت زنگ زده؟
جین:نه چطور؟
نشستم روی مبل
_نیس جین.....یونا نیس
جبن:یعنی چی نیس؟کجاست؟
_رفته....بازم رفته وای دارم دیوونه میشم
جین:مگه میشه؟هیچ نشونه ایی نزاشته؟
_نه هیچی....
جین:هووف...به یجی زنگ بزن حتما پیش اونه....دعوا کرده بودید
_نه
گوشی رو قطع کردم رفتم توی اتاق کمد رو باز کردم تقریبا همه چیو برده بود ....سرم رو برگردوندم....عکسم نبود....دلم هری زیخت....مگه چیکارش کرده بودم؟
جین اومده بود پیشم و دلداریم میداد که زنگ در و زدن نگهبان بود بدجور ازش عصبانی بودم
نگهبان:اقای جی هوپ باید یه چیزی بهتون بگم
_بفرما
نگهبان:امروز یه خانم یه پاکتی اورد تا به حانم شما تحویل بدم
سریع بلند شدم:چه پاکتی؟
نگهبان:نمیدونم یه پاکت بود من خواستم بدم به شما چندبار صداتون کردم نشنیدید منم دادم به خانم یونا ولی بعد از نقریبا نیم ساعت از ساختمون خارج شدن
جین:ممنون که خبر دادی برو به کارت برس
نشستیم روی مبل
جین یهو سرشو اورد بالا و گفت:نایون
_نایون چی؟
جین:دیدی گفتم گند میزنه بخ زندگیت؟
_چه ربطی داره؟
جین:خب اسکل حتما توی پاکت یه چیزی فرستاده که یونا هم گزاشته رفته
ادامه در پارت بعدی
۴.۹k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.