فیک تهیونگ (عشق+بی انتها)P18
هیناه
چند دقیقه ای سرمو بین دستام گرفتم
صدای زنگ گوشیه تهیونگ باعث شد سرمو بیارم بالا ، ازم دور شد و به تلفنش جواب داد..
یکم از آب رو خوردم و از روی صندلی بلند شدم گوشیم رو هم برداشتم و راه افتادم سمت آسانسور
تهیونگ هنوز مشغول تلفنش بود
رفتم بالا از پشت شیشه جونگ کوک رو دیدم که کناره یتسه نشسته بود..و خواهرم هنوز بی هوش بود
سعی کردم خودمو آروم کنم و کاری با جونگ کوک نداشته باشم..اتفاقی بود که افتاده بود و نمیشد درستش کرد
با شنیدن صدای مامانم تعجب کردم در حدی که پلک نمیزدم از کجا فهمید کدوم بیمارستانیم ؟!!!
_مامان !
مامانم در همه حال خوشتیپ بود بیشتر شبیه خواهرم بود تا مادرم
_فکر کردی نمیفهمم کجاست یتسه
_خیلی خب آروم باش من فقط نمیخواستم نگران بشی
به دره اتاق اشاره کرد و گفت : اینجاست ؟
_اره ولی..
تا بخوام ادامه حرفم رو بگم دره اتاق رو باز کرد و با جونگ کوک مواجه شد اما حواسش اینقدر پرته یتسه بود رفت سمت اون ، از فرصت استفاده کردمو با چشمو ابرو به جونگ کوک اشاره کردم بیاد بیرون و هرچه زودتر از جلوی چشم مامانم محو بشه ، اما خب خداروشکر نمیگرفت منظورم چیه
با دستم بهش اشاره کردم بیاد بیرون که اومد
_از اینجا برو وگرنه قول نمیدم مامانم سالمت بزاره..میزنه اون یکی دستتم میشکنه
_من از کسی نمیترسم
_گفتنیو گفتم دیگه خوددانی
تهیونگ اومد پیشمون و نگاهی از پشت شیشه به داخل کرد
_مامانمه
_متوجه شدم
چند دقیقه ای سرمو بین دستام گرفتم
صدای زنگ گوشیه تهیونگ باعث شد سرمو بیارم بالا ، ازم دور شد و به تلفنش جواب داد..
یکم از آب رو خوردم و از روی صندلی بلند شدم گوشیم رو هم برداشتم و راه افتادم سمت آسانسور
تهیونگ هنوز مشغول تلفنش بود
رفتم بالا از پشت شیشه جونگ کوک رو دیدم که کناره یتسه نشسته بود..و خواهرم هنوز بی هوش بود
سعی کردم خودمو آروم کنم و کاری با جونگ کوک نداشته باشم..اتفاقی بود که افتاده بود و نمیشد درستش کرد
با شنیدن صدای مامانم تعجب کردم در حدی که پلک نمیزدم از کجا فهمید کدوم بیمارستانیم ؟!!!
_مامان !
مامانم در همه حال خوشتیپ بود بیشتر شبیه خواهرم بود تا مادرم
_فکر کردی نمیفهمم کجاست یتسه
_خیلی خب آروم باش من فقط نمیخواستم نگران بشی
به دره اتاق اشاره کرد و گفت : اینجاست ؟
_اره ولی..
تا بخوام ادامه حرفم رو بگم دره اتاق رو باز کرد و با جونگ کوک مواجه شد اما حواسش اینقدر پرته یتسه بود رفت سمت اون ، از فرصت استفاده کردمو با چشمو ابرو به جونگ کوک اشاره کردم بیاد بیرون و هرچه زودتر از جلوی چشم مامانم محو بشه ، اما خب خداروشکر نمیگرفت منظورم چیه
با دستم بهش اشاره کردم بیاد بیرون که اومد
_از اینجا برو وگرنه قول نمیدم مامانم سالمت بزاره..میزنه اون یکی دستتم میشکنه
_من از کسی نمیترسم
_گفتنیو گفتم دیگه خوددانی
تهیونگ اومد پیشمون و نگاهی از پشت شیشه به داخل کرد
_مامانمه
_متوجه شدم
۸.۹k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.