فیک تهیونگ ( عشق+بی انتها)P16
هیناه
چند ثانیه خیره تهیونگ بودم اما با دیدن یتسه دلم ریخت..بیهوش بود روی صورتش اکسیژن بود یکی از دستاش تو گچ بود صدای دستگاه هایی که بهش وصل بودن منو یاده اتفاقات تلخ دو سال پیش مینداخت..
نشستم کنارشو دستش که اسیره سِرُم بود رو گرفتم و نوازشش کردم ، اشک تو چشمام موج میزد
_با جونگ کوک تصادف کردن همراه اون بوده.
جونگ کوک ؟ برادره تهیونگ ؟
نگاهمو به تهیونگ دادمو با اخم بلند شدم و گفتم : برادرت با خواهره من چیکار داشته ؟
همون طور خیره بهم وایستاده بود
_باهم چیکار داشتن ؟ اون واسه چی پیشه یتسه بوده جوابمو بده ؟
از بازوم گرفت و بردم بیرون از اتاق ، اینجا یه بیمارستان خصوصی بود کم جمعیت و خلوت بود..
بازومو از بین پنجه هاش کشیدم بیرونو موهامو دادم پشته سرمو دست کلافه رومو ازش برگردوندم
_اروم باش..منم تازه فهمیدم که باهمن
برگشتم سمتش و گفتم : آروم باشم ؟ تو همچین شرایطی آروم باشم ولی..
دستای بی قرارم رو گرفتو محکم تو مشتش نگه داشت.
باید آروم می بودم میدونم واکنشم زیاد بود اما نمیتونستم یتسه رو هم مثل بابا از دست بدم..انگار یکی داشت خفم میکرد
_ببین اتفاق خاصی نیوفتاده که اینقدر هراسونی یتسه هم حتماً تا چند ساعت آینده به هوش میاد
با صدای شخصی برگشتیم سمت صدا
فکر کنم این پسره همون جونگ کوکه..اونم سرش باند پیچی شده بود و با اعصا میومد سمتمون
برای اینکه بتونم خودمو کنترل با اخم چشم ازش گرفتم و آروم آروم قدم برداشتم سمت دیگه سالن
چند ثانیه خیره تهیونگ بودم اما با دیدن یتسه دلم ریخت..بیهوش بود روی صورتش اکسیژن بود یکی از دستاش تو گچ بود صدای دستگاه هایی که بهش وصل بودن منو یاده اتفاقات تلخ دو سال پیش مینداخت..
نشستم کنارشو دستش که اسیره سِرُم بود رو گرفتم و نوازشش کردم ، اشک تو چشمام موج میزد
_با جونگ کوک تصادف کردن همراه اون بوده.
جونگ کوک ؟ برادره تهیونگ ؟
نگاهمو به تهیونگ دادمو با اخم بلند شدم و گفتم : برادرت با خواهره من چیکار داشته ؟
همون طور خیره بهم وایستاده بود
_باهم چیکار داشتن ؟ اون واسه چی پیشه یتسه بوده جوابمو بده ؟
از بازوم گرفت و بردم بیرون از اتاق ، اینجا یه بیمارستان خصوصی بود کم جمعیت و خلوت بود..
بازومو از بین پنجه هاش کشیدم بیرونو موهامو دادم پشته سرمو دست کلافه رومو ازش برگردوندم
_اروم باش..منم تازه فهمیدم که باهمن
برگشتم سمتش و گفتم : آروم باشم ؟ تو همچین شرایطی آروم باشم ولی..
دستای بی قرارم رو گرفتو محکم تو مشتش نگه داشت.
باید آروم می بودم میدونم واکنشم زیاد بود اما نمیتونستم یتسه رو هم مثل بابا از دست بدم..انگار یکی داشت خفم میکرد
_ببین اتفاق خاصی نیوفتاده که اینقدر هراسونی یتسه هم حتماً تا چند ساعت آینده به هوش میاد
با صدای شخصی برگشتیم سمت صدا
فکر کنم این پسره همون جونگ کوکه..اونم سرش باند پیچی شده بود و با اعصا میومد سمتمون
برای اینکه بتونم خودمو کنترل با اخم چشم ازش گرفتم و آروم آروم قدم برداشتم سمت دیگه سالن
۵.۸k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.