فیک تهیونگ( عشق+بی انتها)P15
هیناه
بعد از اتمام غذا از سره میز بلند شدم اون مرد که اسمشو کیم سوکجین گفته بود زودتر از من رفت منم چند دقیقه بعد از اون غذامو تموم شد و بلند شدم
درحال رفتن به سمت آسانسور بودم که با صدای گوشیم متوقف شدم..مامانم بود که زنگ اونم این وقت از روز
_بله مامان
&هیناه از یتسه خبر داری
_چیشده مامان ؟!
&نیومده خونه دانشگاه هم نرفته به گوشیشم زنگ میزنم جواب نمیده
_یعنی چی..باشه آروم باش نگرانم نباش من صبح باهاش حرف زدم شاید با دوستاش بیرونه فعلا قطع میکنم
&خبری ازش گرفتی به منم بگو
_باشه باشه
بعد از قطع کردن به یتسه زنگ زدم
_اخرش که میفهمم چیکار میکنی یتسه
بعد از چندتا بوق تماس قطع شد دوباره زنگ زدم بازم همون طور قطع شد
نفسمو کلافه بیرون دادم و رفتم به اتاقم..دلهوره گرفتم
شاید یه جایی هست که آنتن نداره..ولی آخه کجا بیرون از شهر؟!
خودمو سرگرم کار کردم به امید اینکه بعده گذشته چند دقیقه حداقل یک ساعت خودش زنگ بزنه.. صدای زنگ گوشیم بلند شد سریع برش داشتم اما یه شماره ناشناس بود با بی حوصلگی جواب دادم
_بله
&مین هیناه ؟
_بله خودم هستم بفرمایید
&من از بیمارستان تماس میگیرم خواهرتون شماره شما رو دادن
خواهرم؟ از روی صندلی بلند شدم و گفتم : چیشده ؟
& آروم باشید لطفاً تشریف بیارید بیمارستان
_ب..باشه اومدم اومدم
کتم و کیفم رو برداشتم و از شرکت خارج شدم ماشین تهیونگ هم نبود احتمالا اونم نبود سریع حرکت کردم سمته بیمارستان دل تو دلم نبود نکنه بلایی سرش اومده
از استرس لبامو میجوییدم...مامان چند بار زنگ زد اما جواب ندادم میدونم از صدام میگیره اوضاع چطوره.
وقتی رسیدم حتی یادم رفت ریموته ماشینو بزنم تو پذیرش اسمه یتسه رو دادمو گفتن تو بخشه طبقه دومه..
رفتم بالا اما چیزی که متعجبم کرد حضور تهیونگ کناره یتسه بود..
بعد از اتمام غذا از سره میز بلند شدم اون مرد که اسمشو کیم سوکجین گفته بود زودتر از من رفت منم چند دقیقه بعد از اون غذامو تموم شد و بلند شدم
درحال رفتن به سمت آسانسور بودم که با صدای گوشیم متوقف شدم..مامانم بود که زنگ اونم این وقت از روز
_بله مامان
&هیناه از یتسه خبر داری
_چیشده مامان ؟!
&نیومده خونه دانشگاه هم نرفته به گوشیشم زنگ میزنم جواب نمیده
_یعنی چی..باشه آروم باش نگرانم نباش من صبح باهاش حرف زدم شاید با دوستاش بیرونه فعلا قطع میکنم
&خبری ازش گرفتی به منم بگو
_باشه باشه
بعد از قطع کردن به یتسه زنگ زدم
_اخرش که میفهمم چیکار میکنی یتسه
بعد از چندتا بوق تماس قطع شد دوباره زنگ زدم بازم همون طور قطع شد
نفسمو کلافه بیرون دادم و رفتم به اتاقم..دلهوره گرفتم
شاید یه جایی هست که آنتن نداره..ولی آخه کجا بیرون از شهر؟!
خودمو سرگرم کار کردم به امید اینکه بعده گذشته چند دقیقه حداقل یک ساعت خودش زنگ بزنه.. صدای زنگ گوشیم بلند شد سریع برش داشتم اما یه شماره ناشناس بود با بی حوصلگی جواب دادم
_بله
&مین هیناه ؟
_بله خودم هستم بفرمایید
&من از بیمارستان تماس میگیرم خواهرتون شماره شما رو دادن
خواهرم؟ از روی صندلی بلند شدم و گفتم : چیشده ؟
& آروم باشید لطفاً تشریف بیارید بیمارستان
_ب..باشه اومدم اومدم
کتم و کیفم رو برداشتم و از شرکت خارج شدم ماشین تهیونگ هم نبود احتمالا اونم نبود سریع حرکت کردم سمته بیمارستان دل تو دلم نبود نکنه بلایی سرش اومده
از استرس لبامو میجوییدم...مامان چند بار زنگ زد اما جواب ندادم میدونم از صدام میگیره اوضاع چطوره.
وقتی رسیدم حتی یادم رفت ریموته ماشینو بزنم تو پذیرش اسمه یتسه رو دادمو گفتن تو بخشه طبقه دومه..
رفتم بالا اما چیزی که متعجبم کرد حضور تهیونگ کناره یتسه بود..
۶.۱k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.