فیک تهیونگ( عشق+بی انتها)P13
هیناه
بالاخره کارای چیدمان اتاق تموم شد و ولو شدم روی کاناپه کناره پنجره..کش و قوسی به خودم دادم که خیلی یهویی در باز شد
به شخصی که توی چهار چوب در بود نگاه کردم..منشیه نچسبش بود
فکر کنم از چهرم خوند حسم به یهویی اومدنش که سریع گفت : ببخشید خانم ر..رییس کارتون دارن
دستی به پیشونیم کشیدمو خیلی محترمانه گفتم : بفرمایید بیرون
مثل مورچه رفت بیرون
_نه دیگه این چجورشه فکر کرده من واقعا زیر دستشم کار داری ؟ خب خودت پاشو بیا منو واسه چی احضار میکنی
لبخنده ملیحی زدمو زمزمه وار گفتم : خب نمیرم
نشستم و کارمو شروع کردم ما بینه کارا همش به این فکر میکردم که حالا که نرفتم چقدر بیخیال لم داده و داره برام نقشه های عجولانه میکشه..ولی خب یادم نبود همیشه من نقشه میکشم
درحال نوشتن بودم که در باز شد بدونه اینکه سرمو بالا بیارم گفتم : اینجا رو با کجا اشتباه گرفتین سرتونو میندازین میای..
بلافاصله که سرمو بلند کردم باهاش مواجه شدم ، به در تکیه داده بود و بی صدا به چرت و پرتای من گوش میداد
صاف روی صندلیم نشستم
_خب نمیخوای ادامه بدی ؟
مثلا از چیزی خبر ندارم
_چیو ؟
_سرتونو میندازین..بقیش
_هیچی.
چشماشو به سمت پنجره داد و لبخندی زد که از نظر من نشونه این بود که خنگ خودتی
برای اینکه بهانه ای داشته باشم گفتم : راستش من..من خودمم میخواستم بیام پیشتون چون با کار کردن با این لپ تاپ مشکل دارم..واسه همین
قدم به قدم نزدیکه میزم شد و اومد کناره صندلیم وایستاد و با صدای آرومی گفت : با کجاش مشکل داری ؟
بیخودی استرس افتاد به جونم
به یه قسمتی از برنامه ها اشاره کردم
خم شد روی میزم.. دقیقا کناره+گوشم بود..انگشتاش رو روی دکمه ها تکون+میداد و نگاهش روی صفحه لپ تاپ ثابت بود..اما من یه لحظه کنترلمو از دست داده بودمو تمرکزم فقط روی نیمرخش بود
_کم منو نگاه کن تموم شدم اینجا رو باش
یه لحظه به خودم اومدمو سرفه مصلحتی کردمو گفتم : من حواسم جَمعِ صفحس
_دیدم خیلی جَمعِ
بالاخره کارای چیدمان اتاق تموم شد و ولو شدم روی کاناپه کناره پنجره..کش و قوسی به خودم دادم که خیلی یهویی در باز شد
به شخصی که توی چهار چوب در بود نگاه کردم..منشیه نچسبش بود
فکر کنم از چهرم خوند حسم به یهویی اومدنش که سریع گفت : ببخشید خانم ر..رییس کارتون دارن
دستی به پیشونیم کشیدمو خیلی محترمانه گفتم : بفرمایید بیرون
مثل مورچه رفت بیرون
_نه دیگه این چجورشه فکر کرده من واقعا زیر دستشم کار داری ؟ خب خودت پاشو بیا منو واسه چی احضار میکنی
لبخنده ملیحی زدمو زمزمه وار گفتم : خب نمیرم
نشستم و کارمو شروع کردم ما بینه کارا همش به این فکر میکردم که حالا که نرفتم چقدر بیخیال لم داده و داره برام نقشه های عجولانه میکشه..ولی خب یادم نبود همیشه من نقشه میکشم
درحال نوشتن بودم که در باز شد بدونه اینکه سرمو بالا بیارم گفتم : اینجا رو با کجا اشتباه گرفتین سرتونو میندازین میای..
بلافاصله که سرمو بلند کردم باهاش مواجه شدم ، به در تکیه داده بود و بی صدا به چرت و پرتای من گوش میداد
صاف روی صندلیم نشستم
_خب نمیخوای ادامه بدی ؟
مثلا از چیزی خبر ندارم
_چیو ؟
_سرتونو میندازین..بقیش
_هیچی.
چشماشو به سمت پنجره داد و لبخندی زد که از نظر من نشونه این بود که خنگ خودتی
برای اینکه بهانه ای داشته باشم گفتم : راستش من..من خودمم میخواستم بیام پیشتون چون با کار کردن با این لپ تاپ مشکل دارم..واسه همین
قدم به قدم نزدیکه میزم شد و اومد کناره صندلیم وایستاد و با صدای آرومی گفت : با کجاش مشکل داری ؟
بیخودی استرس افتاد به جونم
به یه قسمتی از برنامه ها اشاره کردم
خم شد روی میزم.. دقیقا کناره+گوشم بود..انگشتاش رو روی دکمه ها تکون+میداد و نگاهش روی صفحه لپ تاپ ثابت بود..اما من یه لحظه کنترلمو از دست داده بودمو تمرکزم فقط روی نیمرخش بود
_کم منو نگاه کن تموم شدم اینجا رو باش
یه لحظه به خودم اومدمو سرفه مصلحتی کردمو گفتم : من حواسم جَمعِ صفحس
_دیدم خیلی جَمعِ
۶.۷k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.