چش خیال شو امشب اصال حوصله ندارم باهات بحث کنم ...
چش خیال شو امشب اصال حوصله ندارم باهات بحث کنم ...
اومدم از کنارش رد بشم
که بازوم رو توی دستش گرفت
با صدای عصبی گفت:+نه اومدم بهت بگم ،اگه مال من نشدی تضمین نمیکنم
سوزان سالم بمونه....
بعد از مرگ پدرم توی تصادف و ۱ سال بعد از مرگ اون مادر ایرانیم بر اثر سرطان فوت کرد سوزان منو از لحاظ
احساسی و روحی ساپورت کرد
بی حوصله گفتم:-که چی؟؟بکشش،من مال تو نمیشم ...
حاال داشتم از درون آتیش میگرفتم
میدونستم اونو نمیکشه
سعی کردم بازوم رو از توی دستش بیرون بکشم
خشک شدم سوزان رو از کجا میشناخت؟
با پوزخند گفتم:-هرکاری دوست داری بکن..من میدونم تو منو واسه ثروتم میخوای ...
فشاری به بازوم وارد کرد و با لحنی خشن گفت:+من خودم اونقدری دارم که نخوام مال تورو به دست بیارم
...واسه من تو مهمی ...
پوزخندم پر رنگ تر شد ....
با گرفتن تبلتش جلوی صورتم
چشمام خود به خود روی اسکرین
سُر خورد
با دیدن سوزان که به ستونی بسته بود
تعجب کردم
اما چیزی از صورتم بروز ندادم
نمیخواستم بفهمه سوزان چقدر واسم مهمه
سوزان دکتر روانشناسی بود که دوست من بود و مثل خواهرم میموند
چشمام بستم
داشتم به این فکر میکردم که آشور کجا غیبش زد!!!!
با ایستادن ماشین ، در ماشین سریع باز شد
از ماشین پیاده شدم
سرم رو که باال گرفتم با دیدن
عمارت بزرگ آشور متعجب برگشتم
که دستمالی روی دهنم گرفته شد
با اولین تنفسم چشمام سیاهی رفت
چشمام رو باز کردم ، روی تخت نشستم
با دیدن اتاق ناآشنا مغزم شروع به کار کرد
با عصبانیت از روی تخت بلند شدم
و به طرف در رفتم
چندین بار دستگیره رو پایین کشیدم
ولی در قفل بود
با تمام خشمم گلدون کنار در رو برداشتم و به در کوبیدم
جیغ بلندی کشیدم و برگشتم به سمت دوربینی که گوشهی اتاق بود
پوزخندی زدم و با داد گفتم:-بیا این در کوفتی رو باز کن آشور ....!!!!
شرط ۱ لایک ۲ کامنت
اومدم از کنارش رد بشم
که بازوم رو توی دستش گرفت
با صدای عصبی گفت:+نه اومدم بهت بگم ،اگه مال من نشدی تضمین نمیکنم
سوزان سالم بمونه....
بعد از مرگ پدرم توی تصادف و ۱ سال بعد از مرگ اون مادر ایرانیم بر اثر سرطان فوت کرد سوزان منو از لحاظ
احساسی و روحی ساپورت کرد
بی حوصله گفتم:-که چی؟؟بکشش،من مال تو نمیشم ...
حاال داشتم از درون آتیش میگرفتم
میدونستم اونو نمیکشه
سعی کردم بازوم رو از توی دستش بیرون بکشم
خشک شدم سوزان رو از کجا میشناخت؟
با پوزخند گفتم:-هرکاری دوست داری بکن..من میدونم تو منو واسه ثروتم میخوای ...
فشاری به بازوم وارد کرد و با لحنی خشن گفت:+من خودم اونقدری دارم که نخوام مال تورو به دست بیارم
...واسه من تو مهمی ...
پوزخندم پر رنگ تر شد ....
با گرفتن تبلتش جلوی صورتم
چشمام خود به خود روی اسکرین
سُر خورد
با دیدن سوزان که به ستونی بسته بود
تعجب کردم
اما چیزی از صورتم بروز ندادم
نمیخواستم بفهمه سوزان چقدر واسم مهمه
سوزان دکتر روانشناسی بود که دوست من بود و مثل خواهرم میموند
چشمام بستم
داشتم به این فکر میکردم که آشور کجا غیبش زد!!!!
با ایستادن ماشین ، در ماشین سریع باز شد
از ماشین پیاده شدم
سرم رو که باال گرفتم با دیدن
عمارت بزرگ آشور متعجب برگشتم
که دستمالی روی دهنم گرفته شد
با اولین تنفسم چشمام سیاهی رفت
چشمام رو باز کردم ، روی تخت نشستم
با دیدن اتاق ناآشنا مغزم شروع به کار کرد
با عصبانیت از روی تخت بلند شدم
و به طرف در رفتم
چندین بار دستگیره رو پایین کشیدم
ولی در قفل بود
با تمام خشمم گلدون کنار در رو برداشتم و به در کوبیدم
جیغ بلندی کشیدم و برگشتم به سمت دوربینی که گوشهی اتاق بود
پوزخندی زدم و با داد گفتم:-بیا این در کوفتی رو باز کن آشور ....!!!!
شرط ۱ لایک ۲ کامنت
۴.۲k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.