عشق پردردسر پارت ۳
عشق پردردسر پارت ۳
االن با اون لبخند عریض روی لبهای قلوهایش به من زل زده
وقتی دیدم در باز نشد بی توجه به
دوربین روی تخت دراز کشیدم و پتو رو کشیدم روی سرم
درسته پولدار بودم ، ولی مثل آشور بی رحم و خالفکار نبودم
میدونستم توی کار قاچاق دست داره
ولی کسی جرئت نمیکرد چیزی بگه
چون مدرکی نبود
میدونستم اگه بخواد میتونه منو تا آخر عمرم اینجا زندانی کنه
چون واقعا بی عقل و بی فکر بود
چشمام رو بستم و سعی کردم بخوابم
۱ هفتهی تمام توی اتاق زندانی بودم
از تمام کارهام عقب افتاده بودم
میدونستم لوسی تا االن دیگه نگران شده
مطمعناً آشور تا به خواستش نمیرسید منو ول نمیکرد
با خودم فکر کردم چی میشه اگه یه مدت باهاش دوست باشم؟؟؟
بعد ولش میکنم ....
اما....
من باکره بودم ، به پدرم قول داده بودم
باکرگیم رو به مردی تقدیم کنم که واقعا لیاقتش رو داشته باشه ...
و آشور هیچ وقت لیاقت نداشت که اولین کسی باشه که زنانههامو لمس کنه و منو مال خودش کنه ...
اول باید فردی رو پیدا میکردم که الیق این باشه که اولین بار باهاش هم خواب بشم
خیلی فکر کردم تمام روز رو دنبال فرد خوبی میگشتم اما کسی رو پیدا نکردم
آهی کشیدم و سرم رو به طرف پنجره برگردوندم
با دیدن کالغ سیاه روی درخت ذهنم جرقه زد
))هانده:-بابایی چرا اینقدر دایی رو دوست داری؟؟؟
بابا لبخندی زد:+داییت مرد خیلی خوبیه
مطمعن باش بهتر از اون توی دنیا پیدا نمیشه ....
اخمی کردم:-ولی من ازش خوشم نمیاد
مثل کالغ همیشه سیاه میپوشه و خشنه..
بابا بلند خندید و بوسهای به موهام زد
شرط ۲ لایک ۲ کامنت
االن با اون لبخند عریض روی لبهای قلوهایش به من زل زده
وقتی دیدم در باز نشد بی توجه به
دوربین روی تخت دراز کشیدم و پتو رو کشیدم روی سرم
درسته پولدار بودم ، ولی مثل آشور بی رحم و خالفکار نبودم
میدونستم توی کار قاچاق دست داره
ولی کسی جرئت نمیکرد چیزی بگه
چون مدرکی نبود
میدونستم اگه بخواد میتونه منو تا آخر عمرم اینجا زندانی کنه
چون واقعا بی عقل و بی فکر بود
چشمام رو بستم و سعی کردم بخوابم
۱ هفتهی تمام توی اتاق زندانی بودم
از تمام کارهام عقب افتاده بودم
میدونستم لوسی تا االن دیگه نگران شده
مطمعناً آشور تا به خواستش نمیرسید منو ول نمیکرد
با خودم فکر کردم چی میشه اگه یه مدت باهاش دوست باشم؟؟؟
بعد ولش میکنم ....
اما....
من باکره بودم ، به پدرم قول داده بودم
باکرگیم رو به مردی تقدیم کنم که واقعا لیاقتش رو داشته باشه ...
و آشور هیچ وقت لیاقت نداشت که اولین کسی باشه که زنانههامو لمس کنه و منو مال خودش کنه ...
اول باید فردی رو پیدا میکردم که الیق این باشه که اولین بار باهاش هم خواب بشم
خیلی فکر کردم تمام روز رو دنبال فرد خوبی میگشتم اما کسی رو پیدا نکردم
آهی کشیدم و سرم رو به طرف پنجره برگردوندم
با دیدن کالغ سیاه روی درخت ذهنم جرقه زد
))هانده:-بابایی چرا اینقدر دایی رو دوست داری؟؟؟
بابا لبخندی زد:+داییت مرد خیلی خوبیه
مطمعن باش بهتر از اون توی دنیا پیدا نمیشه ....
اخمی کردم:-ولی من ازش خوشم نمیاد
مثل کالغ همیشه سیاه میپوشه و خشنه..
بابا بلند خندید و بوسهای به موهام زد
شرط ۲ لایک ۲ کامنت
۲.۷k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.