پارت ۳۲ : Black Woolf...
با صدای گریه ای از خواب بیدار شد
دید جونگ کوک که در حال گریه کردنه
سریع سیخ نشست و رفت سمت جونگ کوک و اونو توی بغل بزرگش گرفت
تهیونگ : توله خرگوش چرا داره گریه میکنه
جونگ کوک جواب نداد
تهیونگ: بابت شیرموز معذرت میخوام نمیدونستم آنقدر روش حساسی
جونگ کوک با شنیدن اسم شیرموز گریش بیشتر شد
تهیونگ : کوکی کوچولو ببین من واقعا معذرت میخوام لطفا اینکارو نکن
کی فکرشو میکرد کیم تهیونگ کسی همه ازش میترسیدند و،با شنیدن اسمش رنگ از روشون میپرید العان دوره ناز یه توله امگا رو میکشه
جونگ کوک بلاخره تصمیم گرفت حرف بزنه پس خیلی سرد گفت : با من حرف نزن تو اصلا به حقی منو بغل کردی منو ورداشته آوردی اینجا اصلا من میخوام برم پیش پسرا فهمیدی
و بلند شد و رفت سمت کمد که یهو دستش کشیده شد و پرت شد توی بغل تهیونگ
و تهیونگ با صدای بم و خمارش گفت : د نشد دیگه توله خرگوش اینجا من میگم کی چیکار کنه و کجا بره توهم امگای منی من الفاتم و تو دیگه مال منی فهمیدی
و بوسه ای خیس روی گردن پسرک گذاشت
جونگ کوک اصلا حواسش نبود ولی اشکاش با سبقت از هم دیگه روی گونش فرود میومدن
جونگ کوک : ازت متنفرم کیم تهیونگ متنفر
تهیونگ واقعا طاقت اینو نداشت که گریه های پسرک رو،ببینه ولی پسرک گریه کنان با حرفش تیر آخر شکسته شدن قلبش رو زد
جونگ کوک : یک ماهی که قرار شد باهات زندگی کنم شد دوماه کیم تهیونگ فهمیدی من میخوام برم پیش پسرا قرار دادمون رو که یادت نرفته رفته ؟
تهیونگ کلا قرار داد رو یادش رفته بود و کم کم دستاش شل شد و حلقه ی پسرک رو آزاد کرد
جونگ کوک با اینکه ته قلبش اصلا از این تصمیم راضی نبود ولی برگشت سمت تهیونگ و گفت : ازت ممنونم که این دوماه ازم مراقبت کردی و رفت سمت وسایلش و دونه اونارو گذاشت توی چمدونش دسته ی چمدون رو گرفت و خواست بره بیرون که،با دادی که تهیونگ کشید سرجاش میخکوب شد
تهیونگ : امگا حق نداری پات و،بزاری بیرون ( داد و صدای الفایی )
جونگ کوک دست و پا بسته داشت بهش نگاه میکرد چشماش قرمز شده بود و دندوناش اومده بود بیرون جونگ کوک از ترس نمیتونست تکون بخوره و خیره به آلفای جلوش بود که تز عصبانیت داشت حالش بو میشد همه الفاهای کیم همینطور بودن وقتی عصبانی بودن حالشون حتی بدتر تهیونگ هم میشد جونگ کوک نمیتونست این تغیر و حتا بدش رو ببینه انگار با بد شون حال تهیونگ حال اونم بد میشد دسته ی چمدون رو ول کرد و دوید سمت تهیونگ و محکم اون تهیونگ بزرگ توی بغل کوچیکش جا داد
دید جونگ کوک که در حال گریه کردنه
سریع سیخ نشست و رفت سمت جونگ کوک و اونو توی بغل بزرگش گرفت
تهیونگ : توله خرگوش چرا داره گریه میکنه
جونگ کوک جواب نداد
تهیونگ: بابت شیرموز معذرت میخوام نمیدونستم آنقدر روش حساسی
جونگ کوک با شنیدن اسم شیرموز گریش بیشتر شد
تهیونگ : کوکی کوچولو ببین من واقعا معذرت میخوام لطفا اینکارو نکن
کی فکرشو میکرد کیم تهیونگ کسی همه ازش میترسیدند و،با شنیدن اسمش رنگ از روشون میپرید العان دوره ناز یه توله امگا رو میکشه
جونگ کوک بلاخره تصمیم گرفت حرف بزنه پس خیلی سرد گفت : با من حرف نزن تو اصلا به حقی منو بغل کردی منو ورداشته آوردی اینجا اصلا من میخوام برم پیش پسرا فهمیدی
و بلند شد و رفت سمت کمد که یهو دستش کشیده شد و پرت شد توی بغل تهیونگ
و تهیونگ با صدای بم و خمارش گفت : د نشد دیگه توله خرگوش اینجا من میگم کی چیکار کنه و کجا بره توهم امگای منی من الفاتم و تو دیگه مال منی فهمیدی
و بوسه ای خیس روی گردن پسرک گذاشت
جونگ کوک اصلا حواسش نبود ولی اشکاش با سبقت از هم دیگه روی گونش فرود میومدن
جونگ کوک : ازت متنفرم کیم تهیونگ متنفر
تهیونگ واقعا طاقت اینو نداشت که گریه های پسرک رو،ببینه ولی پسرک گریه کنان با حرفش تیر آخر شکسته شدن قلبش رو زد
جونگ کوک : یک ماهی که قرار شد باهات زندگی کنم شد دوماه کیم تهیونگ فهمیدی من میخوام برم پیش پسرا قرار دادمون رو که یادت نرفته رفته ؟
تهیونگ کلا قرار داد رو یادش رفته بود و کم کم دستاش شل شد و حلقه ی پسرک رو آزاد کرد
جونگ کوک با اینکه ته قلبش اصلا از این تصمیم راضی نبود ولی برگشت سمت تهیونگ و گفت : ازت ممنونم که این دوماه ازم مراقبت کردی و رفت سمت وسایلش و دونه اونارو گذاشت توی چمدونش دسته ی چمدون رو گرفت و خواست بره بیرون که،با دادی که تهیونگ کشید سرجاش میخکوب شد
تهیونگ : امگا حق نداری پات و،بزاری بیرون ( داد و صدای الفایی )
جونگ کوک دست و پا بسته داشت بهش نگاه میکرد چشماش قرمز شده بود و دندوناش اومده بود بیرون جونگ کوک از ترس نمیتونست تکون بخوره و خیره به آلفای جلوش بود که تز عصبانیت داشت حالش بو میشد همه الفاهای کیم همینطور بودن وقتی عصبانی بودن حالشون حتی بدتر تهیونگ هم میشد جونگ کوک نمیتونست این تغیر و حتا بدش رو ببینه انگار با بد شون حال تهیونگ حال اونم بد میشد دسته ی چمدون رو ول کرد و دوید سمت تهیونگ و محکم اون تهیونگ بزرگ توی بغل کوچیکش جا داد
۵.۷k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.