دلهره
# دلهره
part 8۲
روی صندلی که اون کنار بود نشستم که یه دفعه سر درد بدی برام اومد
حتما بخاطر بی خوابیه الا مدت زیادیه که نخوابیدم ولی فعلا نمی تونم نوئل رو تنها بزارم
سرم رو به دیوار تکیه دادم و چشمام رو روی هم گذاشتم شاید یکم سر دردم بهتر شد
ویو نوئل
با مامانم به عالمه حرف زدم هم حال خودم بهتر شد هم مامانم از اونی که فکر میکردم حالش بهتر بود
بعد از یکم صحبت از اتاق بیرون اومد و پیش دکارش رفتم گفت که اگه هنینطور هر دفعه بهتر شه راحت میتونه به هفته ی دیگه مرخص شه با این حرفش ارامش بزرگی بهم داد خیالم از بابت مادرم راحت شد
از اون قسمت دور شدم و دنبال تهیونگ رفتم یعنی کجا رفته
داشتم اون قسمت ها رو دنبالش میگشتم که چشمم به یه صندلی خورد
تهیونگ بود فکر کنم خوابش برده بود حقم داشت این چند وقت بخاطر من اصلا نخوابیده بود
اضافه وجدان بدی داشتم این چند وقت تهیونگ رو خیلی اذیت کردم به سمتش رفتم و دستی روی موهاش کشیدم نعلوم بود خیلی خسته بود دلم نمیومد بیدارش کنم ولی اینجا جای خوبی برای خوابش نبود
کنارش نشستم و مشغول گشتن تو گوشی شدم کسی اون اطراف نبود
پس با خیال راحت همون جا نشسیتم
یدفعه متوجه ی سنگین شدن شونم شدم
تهیونگ بود که سرش روی شونم افتاده بود
توی خواب شیرینی غرق بود
بخاطر من حتی نتونسته بود بخوابه
دوباره گوشی رو برداشتم که متوجه ی تکون خودنش شدم
حتما داشت بیدار میشد ولی چرا به همین زودی
کم کم چشماش رو باز کرد
_ چخبره اینجا ..
صبر کن نگو خوابم برد
با لحن عجیبی حرف میزد که باعث خندم شد
_ خواب بودی ولی حقم داشتی معلومه خیلی خسته ای
بیا تا خونه ی تو من رانندگی میکنم بهتره بخوابی اینجوری خی بدتر میشه حالت
هنوز خواب الود بود و با تکون دادن سرش حرفمو تایید کرد
یه نگاه دیگه به مامانم انداختم خوابیده بود پس با خیال راحت اونجا رو ترک کردم
سوار ماشین شدیم
تهیونگ سرش رو به شیشه تکیه داده بود منم سعی کردم تند تر رانندگی کنم که زود تر برسیم بعد از چند دقیقه راننده گی رسیدیم
ماشینم هنوز اینجا بود
با تهیونگ وارد خونش شدم
تهیونگ به سمت اتاقش رفت تا لباسش رو عوص کنه منم توی خونه دوری زدم به سمت یخچال خونه رفتم هنوز اون کیکی که درست کرده بودم تو یخچال بود
چشمم به حلقه ی توی دستم خورد هی زمان چقدر زود گذشت
تهیونگ حتما گرفته خوابیده
برلی اینکه مطمعن بشم به سمت اتاقش رفته بودم
تازه لباسش رو عوض کردم بود
_ من دیگه میدم تهیونگ تو هم بخواب
_ کجا خودت تنهایی میخوای بری اون عمارت هنوز معلوم نشده کار کی بوده عمرا بزارم بری اونجا اکه اتفاقی برات بیفته چی
_ نترس چیزیم نمیشه
_ نچ قرار نیست تا وقتی که حال مامانت بهتر شه پیش من میمونی
part 8۲
روی صندلی که اون کنار بود نشستم که یه دفعه سر درد بدی برام اومد
حتما بخاطر بی خوابیه الا مدت زیادیه که نخوابیدم ولی فعلا نمی تونم نوئل رو تنها بزارم
سرم رو به دیوار تکیه دادم و چشمام رو روی هم گذاشتم شاید یکم سر دردم بهتر شد
ویو نوئل
با مامانم به عالمه حرف زدم هم حال خودم بهتر شد هم مامانم از اونی که فکر میکردم حالش بهتر بود
بعد از یکم صحبت از اتاق بیرون اومد و پیش دکارش رفتم گفت که اگه هنینطور هر دفعه بهتر شه راحت میتونه به هفته ی دیگه مرخص شه با این حرفش ارامش بزرگی بهم داد خیالم از بابت مادرم راحت شد
از اون قسمت دور شدم و دنبال تهیونگ رفتم یعنی کجا رفته
داشتم اون قسمت ها رو دنبالش میگشتم که چشمم به یه صندلی خورد
تهیونگ بود فکر کنم خوابش برده بود حقم داشت این چند وقت بخاطر من اصلا نخوابیده بود
اضافه وجدان بدی داشتم این چند وقت تهیونگ رو خیلی اذیت کردم به سمتش رفتم و دستی روی موهاش کشیدم نعلوم بود خیلی خسته بود دلم نمیومد بیدارش کنم ولی اینجا جای خوبی برای خوابش نبود
کنارش نشستم و مشغول گشتن تو گوشی شدم کسی اون اطراف نبود
پس با خیال راحت همون جا نشسیتم
یدفعه متوجه ی سنگین شدن شونم شدم
تهیونگ بود که سرش روی شونم افتاده بود
توی خواب شیرینی غرق بود
بخاطر من حتی نتونسته بود بخوابه
دوباره گوشی رو برداشتم که متوجه ی تکون خودنش شدم
حتما داشت بیدار میشد ولی چرا به همین زودی
کم کم چشماش رو باز کرد
_ چخبره اینجا ..
صبر کن نگو خوابم برد
با لحن عجیبی حرف میزد که باعث خندم شد
_ خواب بودی ولی حقم داشتی معلومه خیلی خسته ای
بیا تا خونه ی تو من رانندگی میکنم بهتره بخوابی اینجوری خی بدتر میشه حالت
هنوز خواب الود بود و با تکون دادن سرش حرفمو تایید کرد
یه نگاه دیگه به مامانم انداختم خوابیده بود پس با خیال راحت اونجا رو ترک کردم
سوار ماشین شدیم
تهیونگ سرش رو به شیشه تکیه داده بود منم سعی کردم تند تر رانندگی کنم که زود تر برسیم بعد از چند دقیقه راننده گی رسیدیم
ماشینم هنوز اینجا بود
با تهیونگ وارد خونش شدم
تهیونگ به سمت اتاقش رفت تا لباسش رو عوص کنه منم توی خونه دوری زدم به سمت یخچال خونه رفتم هنوز اون کیکی که درست کرده بودم تو یخچال بود
چشمم به حلقه ی توی دستم خورد هی زمان چقدر زود گذشت
تهیونگ حتما گرفته خوابیده
برلی اینکه مطمعن بشم به سمت اتاقش رفته بودم
تازه لباسش رو عوض کردم بود
_ من دیگه میدم تهیونگ تو هم بخواب
_ کجا خودت تنهایی میخوای بری اون عمارت هنوز معلوم نشده کار کی بوده عمرا بزارم بری اونجا اکه اتفاقی برات بیفته چی
_ نترس چیزیم نمیشه
_ نچ قرار نیست تا وقتی که حال مامانت بهتر شه پیش من میمونی
۴.۰k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.