تک پارتی (وقتی صبح کنارش توی رختخواب بیدار میشی....)
#هیونجین
#استری_کیدز
از درد آروم پلکاتو از هم فاصله دادی که با هیونجین مواجه شدی...
کنارت روی تخت همینطور که هر دو بخاطر شیطونی های دیشب برهنه بودین..دراز کشیده بود و با لبخندی کیوت نگاهت میکرد...
_ صبح بخیر بیب....دیشب خوش گذشت ؟
اخمی کردی و یکی محکم به بازوش زدی که بازوش رو محکم با دستش گرفت
_ یااا....
+ چرا اینقدر وحشی تووو؟
خنده ای کرد
_ چرا ؟...مگه چی شده ؟
اداش رو درواردی و با اخم بهش خیره بودی
+ که چیشده اره؟...نمیبینی درد دارممم؟
لبخندش پر رنگ تر زد و تورو به خودش نزدیک کرد...میخواستی ازش فاصله بگیری اما مانعت شد و تورو به پشت خودش کرد و از پشت دستاش رو دورت حلقه کرد و شروع کرد به ماساژ دادن زیر شکمت...
_ بیبی من از دستم ناراحته؟
با اخم همینطور که پشتت بهش بود سرت رو تکون دادی که بوسه ای به موهات زد
_ هوم... ببخشید بیب....خوب تقصیر توعه اینقدر خواستی هستی چیکار کنم ؟
نفس عمیق و کلافه ای کشیدی که باعث شد هیون خندش بگیره...
+ آه...نه به دیشبت که انگار ارث بابات رو دزدیده بودم نه به الان که داری باهام مثل ملکه ها رفتار میکنی
با شنیدن این حرفت بلند زد زیر خنده و سرش رو توی گردنت فرو کرد
_ تقصیر...(خنده ) خودته خب...
همچنان داشت میخندید که روتو به سمتش میکنی بهش اخمی میکنی که دستش رو همینطور که میخندید جلوی دهنش میزاره...
_ یاا...بیبی من که معذرت خواستم...
+ کافی نیست....
دستش رو از روی دهنش بر میداره و بهت خیره میشه اما همچنان لبخندی بر لب داشت
_ چی کار کنم منو ببخشی هوم؟...
نفس عمیقی کشیدی
+ باید بزاری تنبیهت کنم...
هیون همینطور که لبخندی بر لب داشت یک تا ابروشو بالا داد
_ چطور اون وقت؟
پوزخندی زدی و شونش رو گرفتی و به صورت دراز کشیده انداختیش روی تخت و خودت هم روش خیمه زدی
+ باید یاد بگیری دیگه پسر بدی نباشی....
#استری_کیدز
از درد آروم پلکاتو از هم فاصله دادی که با هیونجین مواجه شدی...
کنارت روی تخت همینطور که هر دو بخاطر شیطونی های دیشب برهنه بودین..دراز کشیده بود و با لبخندی کیوت نگاهت میکرد...
_ صبح بخیر بیب....دیشب خوش گذشت ؟
اخمی کردی و یکی محکم به بازوش زدی که بازوش رو محکم با دستش گرفت
_ یااا....
+ چرا اینقدر وحشی تووو؟
خنده ای کرد
_ چرا ؟...مگه چی شده ؟
اداش رو درواردی و با اخم بهش خیره بودی
+ که چیشده اره؟...نمیبینی درد دارممم؟
لبخندش پر رنگ تر زد و تورو به خودش نزدیک کرد...میخواستی ازش فاصله بگیری اما مانعت شد و تورو به پشت خودش کرد و از پشت دستاش رو دورت حلقه کرد و شروع کرد به ماساژ دادن زیر شکمت...
_ بیبی من از دستم ناراحته؟
با اخم همینطور که پشتت بهش بود سرت رو تکون دادی که بوسه ای به موهات زد
_ هوم... ببخشید بیب....خوب تقصیر توعه اینقدر خواستی هستی چیکار کنم ؟
نفس عمیق و کلافه ای کشیدی که باعث شد هیون خندش بگیره...
+ آه...نه به دیشبت که انگار ارث بابات رو دزدیده بودم نه به الان که داری باهام مثل ملکه ها رفتار میکنی
با شنیدن این حرفت بلند زد زیر خنده و سرش رو توی گردنت فرو کرد
_ تقصیر...(خنده ) خودته خب...
همچنان داشت میخندید که روتو به سمتش میکنی بهش اخمی میکنی که دستش رو همینطور که میخندید جلوی دهنش میزاره...
_ یاا...بیبی من که معذرت خواستم...
+ کافی نیست....
دستش رو از روی دهنش بر میداره و بهت خیره میشه اما همچنان لبخندی بر لب داشت
_ چی کار کنم منو ببخشی هوم؟...
نفس عمیقی کشیدی
+ باید بزاری تنبیهت کنم...
هیون همینطور که لبخندی بر لب داشت یک تا ابروشو بالا داد
_ چطور اون وقت؟
پوزخندی زدی و شونش رو گرفتی و به صورت دراز کشیده انداختیش روی تخت و خودت هم روش خیمه زدی
+ باید یاد بگیری دیگه پسر بدی نباشی....
۲۸.۱k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.