عشق شیرین پارت ۱۵
یونا:
جین رفت تا یجی رو برسونه و مامان هم رفت اشپزخونه
جی هوپ با خشم اومد طرف من
جی هوپ:گفتی بهش؟
یونا:..چ...چیو
جی هوپ:بازی نکن یونا میگم گفتی یا نه
یونا:نه چرا بگم
جی هوپ:پس چرا این اینجوری کرد
یونا:دلخور بود خب
جی هوپ:گفته بودم اگه به کسی بگی وای به حالت میشه نگفته بودم؟
یونا:جی هوپ میشه بعدا حرف بزنیم؟مامان الان میشنوه
جی هوپ:میخوام تا هفته دیگه عروسی بگیرم
چشام گرد شد
یونا:چی؟چرا عروسی؟ما فقط نامزدی سوری کردیم قرار نبود عروسی بگیریم
با پوزخند گفت:تو الان دیگه دختر نیستی کی میاد با تو ازدواج کنه پس باید من بگیرمت دیگه
اخم کردم و گفتم:حق نداری بحث عروسی رو بندازی وسط درضمن بدن من دست نخورده بود تو خرابش کردی
جی هوپ:بحث عروسی رو میندازم وسط حق نداری حرفی بزنی
یونا:متوجه هستی فقط با تهدید جلو میری؟
جی هوپ:هییس بعدا حرف میزنیم
رفت عقب
دلم گریه میخواست.....چرا من اینقدر بدبختم
**&&&***
جی هوپ:
رفتم سمت اتاق مامان داشت کتاب میخوند
قضیه ی اینکه عروسی رو زودتر بگریم رو بهش گفتم و گفتش بعدا راجبش فکر میکنه
از اتاق خارج شدم که یجی رو دیدم از بازوش گرفتم
جی هوپ:خواهر ما چطوره
با عصبانیت دستش رو پس زد و گفت:عالیییم من چقدر خوشبختم
بعد زود رفت تو اتاقش
از دست شما دخترا
میدونم باهات چیکار کنم یونا خانم حالا منو از چشم خواهرم میندازی؟
***&&&**
یونا:
جی هوپ با عصبانیت پاشو تکون میداد.....هربلایی سرش بیارم حقشه
انگار تحمل نکرد و بلند شد گفت
جی هوپ:اخه من به تو جی بگم دختره ی نفهم؟خیالت رتحت شد؟منو از چشم خواهرم انداختی؟
پوزخند زدم:چه جالب....من تورو از چشم خواهرت انداختم؟
با عصبانیت اومد سمتم و از موهام چسبید مثل اژدها با خشم نگام میکرد
جی هوپ:چند روز دیگه که عروسی گرفتیم به حسابت میرسم فعلا زبون درازی کن اونموقع دیگه نمیتونی به کسی چیزی بگی
یونا:اونموقع نمیتونم الان که میتونم
تا اینو گفتم وحشی شد
خواستم برم
جی هوپ:کجا کجا.....تازه باهات کار دارم
دکمه های پیرهنش رو باز کرد رنگم پرید ولی نباید عکس العملی نشون میدادم
دستش رو دور کمرم حلقه کرد و صورت هامون به هم نزدیک بود به ل*بم زل زد و گفت:میدونستی لبات خیلی هو*س انگیزه؟
جرقه ایی تو ذهنم روشن شد اره خودشه اینجوری میتونم فرار کنم لبخند شیطلنی زدم و دستام رو دور گردنش حلقه کردم
یونا:برای تو اینطوری میکنم دیگه
دستاش رو برد تو موهام و سرشو اورد جلو گفت:واقعااا؟
فشار دستام رو دور گردنش بیشتر کردم و گفتم:معلومه که نه عاشق پسر همسایه بودم بخاطر اونه...تو کی یاشی؟
تا اینو گفتم دوباره وحشی شد و خم شد از چونم محکم گاز گرفت
از درد میخواستم جیغ بزنم وحشییی
.....من تا تلافی نکنم دست برنمیدارم
محکم به عقب هلش دادم
جی هوپ:اونروز که رفتید سونوگرافی چیشد؟
اها الان وقت تلافی بود
یونا:دختره....شنیدم بچه هم خیلی دوست داری
با چشای گشاد نگام کرد
جی هوپ:چی؟
با مظلومیت حاصی گفتم:من حاملم....خودشم دختره......
جی هوپ:یونا داری دروغ میگی؟توی دو هفته په باردار بودنی
یونا:چه دروغی خیر سرت داری بابا میشی
کلافه پاشد و با حرفی که گفت تعجب کردم
جی هوپ:یونا....میری میندازیش
متعجب گفتم:چیو میندازم؟
با خشم اومد سمتم:بچه رو میندازی.....نفهم تو عقلت نرسید قرص ضدبارداری بخوری؟
ایندفعه واقعا ناراحت شدم چقدر بی رحم بود....میخواست بچه ی خودشو بکشه
البته بچه ایی وجود نداشت......ولی به هرحال شناختمش
جی هوپ:اصلا اماده شو بریم بندازیمش
یونا:برو بابا من عمرا بندازمش تو که واردی توی این کارا میگفتی قرص مینداختم
با تو دهنی که زد حس کردم فکم جا به جا شد
یونا:حامله نیستم من نمیدونم چرا مغزت اندازه ی عدسه؟ توی دو هفته چه بچه ایی
با تعجب نگام کرد
جی هوپ:خیلی آشغالی
زدم زیر حنده و گفتم:حقت بود
ادامه در پارت یعدی
جین رفت تا یجی رو برسونه و مامان هم رفت اشپزخونه
جی هوپ با خشم اومد طرف من
جی هوپ:گفتی بهش؟
یونا:..چ...چیو
جی هوپ:بازی نکن یونا میگم گفتی یا نه
یونا:نه چرا بگم
جی هوپ:پس چرا این اینجوری کرد
یونا:دلخور بود خب
جی هوپ:گفته بودم اگه به کسی بگی وای به حالت میشه نگفته بودم؟
یونا:جی هوپ میشه بعدا حرف بزنیم؟مامان الان میشنوه
جی هوپ:میخوام تا هفته دیگه عروسی بگیرم
چشام گرد شد
یونا:چی؟چرا عروسی؟ما فقط نامزدی سوری کردیم قرار نبود عروسی بگیریم
با پوزخند گفت:تو الان دیگه دختر نیستی کی میاد با تو ازدواج کنه پس باید من بگیرمت دیگه
اخم کردم و گفتم:حق نداری بحث عروسی رو بندازی وسط درضمن بدن من دست نخورده بود تو خرابش کردی
جی هوپ:بحث عروسی رو میندازم وسط حق نداری حرفی بزنی
یونا:متوجه هستی فقط با تهدید جلو میری؟
جی هوپ:هییس بعدا حرف میزنیم
رفت عقب
دلم گریه میخواست.....چرا من اینقدر بدبختم
**&&&***
جی هوپ:
رفتم سمت اتاق مامان داشت کتاب میخوند
قضیه ی اینکه عروسی رو زودتر بگریم رو بهش گفتم و گفتش بعدا راجبش فکر میکنه
از اتاق خارج شدم که یجی رو دیدم از بازوش گرفتم
جی هوپ:خواهر ما چطوره
با عصبانیت دستش رو پس زد و گفت:عالیییم من چقدر خوشبختم
بعد زود رفت تو اتاقش
از دست شما دخترا
میدونم باهات چیکار کنم یونا خانم حالا منو از چشم خواهرم میندازی؟
***&&&**
یونا:
جی هوپ با عصبانیت پاشو تکون میداد.....هربلایی سرش بیارم حقشه
انگار تحمل نکرد و بلند شد گفت
جی هوپ:اخه من به تو جی بگم دختره ی نفهم؟خیالت رتحت شد؟منو از چشم خواهرم انداختی؟
پوزخند زدم:چه جالب....من تورو از چشم خواهرت انداختم؟
با عصبانیت اومد سمتم و از موهام چسبید مثل اژدها با خشم نگام میکرد
جی هوپ:چند روز دیگه که عروسی گرفتیم به حسابت میرسم فعلا زبون درازی کن اونموقع دیگه نمیتونی به کسی چیزی بگی
یونا:اونموقع نمیتونم الان که میتونم
تا اینو گفتم وحشی شد
خواستم برم
جی هوپ:کجا کجا.....تازه باهات کار دارم
دکمه های پیرهنش رو باز کرد رنگم پرید ولی نباید عکس العملی نشون میدادم
دستش رو دور کمرم حلقه کرد و صورت هامون به هم نزدیک بود به ل*بم زل زد و گفت:میدونستی لبات خیلی هو*س انگیزه؟
جرقه ایی تو ذهنم روشن شد اره خودشه اینجوری میتونم فرار کنم لبخند شیطلنی زدم و دستام رو دور گردنش حلقه کردم
یونا:برای تو اینطوری میکنم دیگه
دستاش رو برد تو موهام و سرشو اورد جلو گفت:واقعااا؟
فشار دستام رو دور گردنش بیشتر کردم و گفتم:معلومه که نه عاشق پسر همسایه بودم بخاطر اونه...تو کی یاشی؟
تا اینو گفتم دوباره وحشی شد و خم شد از چونم محکم گاز گرفت
از درد میخواستم جیغ بزنم وحشییی
.....من تا تلافی نکنم دست برنمیدارم
محکم به عقب هلش دادم
جی هوپ:اونروز که رفتید سونوگرافی چیشد؟
اها الان وقت تلافی بود
یونا:دختره....شنیدم بچه هم خیلی دوست داری
با چشای گشاد نگام کرد
جی هوپ:چی؟
با مظلومیت حاصی گفتم:من حاملم....خودشم دختره......
جی هوپ:یونا داری دروغ میگی؟توی دو هفته په باردار بودنی
یونا:چه دروغی خیر سرت داری بابا میشی
کلافه پاشد و با حرفی که گفت تعجب کردم
جی هوپ:یونا....میری میندازیش
متعجب گفتم:چیو میندازم؟
با خشم اومد سمتم:بچه رو میندازی.....نفهم تو عقلت نرسید قرص ضدبارداری بخوری؟
ایندفعه واقعا ناراحت شدم چقدر بی رحم بود....میخواست بچه ی خودشو بکشه
البته بچه ایی وجود نداشت......ولی به هرحال شناختمش
جی هوپ:اصلا اماده شو بریم بندازیمش
یونا:برو بابا من عمرا بندازمش تو که واردی توی این کارا میگفتی قرص مینداختم
با تو دهنی که زد حس کردم فکم جا به جا شد
یونا:حامله نیستم من نمیدونم چرا مغزت اندازه ی عدسه؟ توی دو هفته چه بچه ایی
با تعجب نگام کرد
جی هوپ:خیلی آشغالی
زدم زیر حنده و گفتم:حقت بود
ادامه در پارت یعدی
۸.۳k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.