عشق شیرین پارت۲۲
جی هوپ:
جین با عصبانیت منو برد ببرون گفت
جین:بچه چیه جی هوپ...ازدواج شما سوری بود
_منم گفتم بود....الان نیس....پس تمومش کن
جین:وای به حالت بخوای عقده ی اونو سر یونا خالی کنی
_چه عقده ایی؟
جین:خودتم میدونی کدوم موضوع رو میگم پس خودتو نزن به اون راه
_مشکلت چیه؟
جین:چه زود هم دست به کار شدی....دوماهشه....توی این دوماه که نبود چه بلایی سرش اوردی
_به تو مربوط نیس
از یقم گرفت و غرید:مربوطه پس زر مفت نزن
سرد نگاش کردم گفتم: مربوط نمیشه.....من زنمو ،بچمو دوست دارم
محکم دستشو از یقم جدا کردم و رفتم داخل
جی هوپ:یونا عزیزم اماده شو بریم
یونا رفت تا اماده بشه و با هزار تا تلاش راضیشون کردم برگردیم خونه یجی رو هم با خودمون بردیم خونمون
رفتنی جین محکم یونا رو بغل کرد تعجب کردم
**
رفتیم داخل اتاق که یونا اومد
یونا:میگم جی هوپ من امشب با یجی بخوابم؟
_اره عزیزم
لبخند بانمکی زد و لباساش رو عوض کرد اول گونم رو بوسید و با شب بخیر گفتن رفت بیرون
**&&&***
یونا
رفتم توی اتاقی که یجی بود
یجی:پیش من میخوابی؟
_اره
یجی:حالا قضیه ی یچه واقعیه؟
_اره چرا باور نمیکنید
یجی:اخه از جی هوپ بعیده....حالا بیخیال....خوشحال شدم
کارامون رو کردیم و حوابدیم موقع خواب بهش گفتم موضوع رو تعریف کنه ولی گفت فردا میگه
**
خواب بودم که احساس کردم چیزی روی پام حرکت میکنه با ترس چشام رو باز کردم و اماده ی جیغ زدن بودم که دیدم جی هوپ با لبخند پایین تخت نشسته و نگام میکنه
_ای درد این چه طرز بیدار کردنه نمیگی سکته میکنم؟
جی هوپ:من دارم میرم....بیدار شو دیگه....عین خرس حوابیدی
یجی خوابالو پاشد و گفت:بیدار شه جیکار کنه؟خب برو
جی هوپ:خب صبحونه بده
_مگه خودت دست نداری؟الان به جای اینکه تو کارای منو بکنی من کارای تورو میکنم....خجالت بکش
جی هوپ:حالا پاشو....قشنگ شوهرتو بدرقه کن....دیدی مُردَم دیگه منو ندیدی ها
با عصبانت گفتم:زبونتو گاز رگیر اول صبحی این چه حرفیه
جی هوپ:باشه بابا نخور منو
بلند شدم
_یجی صبحونه چی میخوری
یجی:من نمیخورم
جی هوپ رفت از دست یجی گرفت:پاشو ببینم الان مگه وقت خوابه؟
یجی:اهه ولم کننن میخوام بخوابم....داداش ولم کن....جون بچت
تا یجی گفت جون بچت جی هوپ دستش رو ول کرد
جی هوپ:بدرک بشین بمیر از گرستگی چرا جون بچمو میاری وسط
رفتیم اشپزخونه و یه صبحونه مفصل درست کردم
جی هوپ:دستت درد نکنه خانمی
_خواهش میکنم عزیزم
میحواستم برم بیرون که جی هوپ گفت
جی هوپ:مگه حودت نمیخوری؟
_نه میل ندارم
جی هوپ:بیا ببینم میل ندارم چیه....اینجوری بری جلو بچه میمیره خودشم لاغر مردنی میشی من لاغر دوست ندارما
_من لاغرمردنیم؟
جی هوپ:اره
_خیلییی....خیلییی...پرویی
جی هوپ:بیا بشین برات لقمه بگیرم بیا عمو جون بیا
رفتم نشستم و برام لقمه گرفت بعد از خوردن صبحونه
دستم رو گرفت و اومد نزدیک تر مستقیم به چشماش نگاه کردم پیشونیش عرق کرده بود
حس میکردم میخواد چیزی بگه ولی نمیتونه
اروم گفتم:چیزی میخوای بگی؟
جی هوم:اره....یعنی نه....بیخیال
خواست بلند شه که دستشو گرفتم:بگو ببینم چی میخوای بگی
صورتش رو اورد جلو و چونم رو بوسید....نگاهش رفت به لبم و بو*سه ی کوتاهی به لبم زد
جی هوپ:یونا....من
خواست بگه که با صدای یجی عقب رفت
یجی با وضعیت اشفته اومد تو اشپزخونه
جی هوپ:جیشده؟چرا گریه میکنی
یجی:جی.....جین....ت...تصادف کرده
تا اینو گفت پریدم هوا
بلد گفتم:چییی؟
تا اینو گفتم یجی افتاد زمین و گریه کرد جی هوپ زود رفت سمتش و بلندش کرد و گذاشتش روی صندلی
جی هوپ:کجا تصادف کرده؟کی بهت گفته؟....یونااا.....اب قند بده
سریع رفتم و اب قند درست کردم و جی هوم اروم اروم به خورد یجی داد دلم مثل سیر و سرکه میجوشید
جی هوپ:حالت درست توضیح بده
یجی:جین...تصادف کرده...دوستش گفت
تا اینو گفت سرم گیج رفت و از هوش رفتم
*****
چشانو باز کردم....چشام تار میدید
جی هوپ نگران وایساده بود
جی هوپ:چیزی نیس از هوش رفتی....خوبی؟
با صدای گرفته گفتم:خ...خوبم....جین....جین کجاست؟خوبه؟
اخمی کرد وسرشو تکون داد
بدنم یخ کرد....قلبم تند تند میزد توی صورت جی هوپ دنبال یع نشونه ط مثبت میگشتم
_جی هوپ....داداشم....خوبه؟مگه نه؟
جی هوپ:هنوز نمیدونیم...فقط میدونیم زندس و توی کدوم بیمارستانه حالش رو نمیدونیم چطوریه اگه خوبی بریم؟
به صورت یجی نگاه کردم اروم اشک میریخت دستم رو طرف جی هوپ گرفتم تا بلندم کنه
جی هوپ از یه طرف منو نگه داشته بود از یه طرف یجی رو انگار بدن ما دوتا لمس شده بود و نمبتونستیم حرکت کنیم
به سمت بیمارستان حرکت کردیم
ادامه در پارت بعدی
به مظرتون چیشده؟
چی قراره بشه؟
نظرتون در مورد بچه ی یونا چیه؟
زنده میمونه؟
جین با عصبانیت منو برد ببرون گفت
جین:بچه چیه جی هوپ...ازدواج شما سوری بود
_منم گفتم بود....الان نیس....پس تمومش کن
جین:وای به حالت بخوای عقده ی اونو سر یونا خالی کنی
_چه عقده ایی؟
جین:خودتم میدونی کدوم موضوع رو میگم پس خودتو نزن به اون راه
_مشکلت چیه؟
جین:چه زود هم دست به کار شدی....دوماهشه....توی این دوماه که نبود چه بلایی سرش اوردی
_به تو مربوط نیس
از یقم گرفت و غرید:مربوطه پس زر مفت نزن
سرد نگاش کردم گفتم: مربوط نمیشه.....من زنمو ،بچمو دوست دارم
محکم دستشو از یقم جدا کردم و رفتم داخل
جی هوپ:یونا عزیزم اماده شو بریم
یونا رفت تا اماده بشه و با هزار تا تلاش راضیشون کردم برگردیم خونه یجی رو هم با خودمون بردیم خونمون
رفتنی جین محکم یونا رو بغل کرد تعجب کردم
**
رفتیم داخل اتاق که یونا اومد
یونا:میگم جی هوپ من امشب با یجی بخوابم؟
_اره عزیزم
لبخند بانمکی زد و لباساش رو عوض کرد اول گونم رو بوسید و با شب بخیر گفتن رفت بیرون
**&&&***
یونا
رفتم توی اتاقی که یجی بود
یجی:پیش من میخوابی؟
_اره
یجی:حالا قضیه ی یچه واقعیه؟
_اره چرا باور نمیکنید
یجی:اخه از جی هوپ بعیده....حالا بیخیال....خوشحال شدم
کارامون رو کردیم و حوابدیم موقع خواب بهش گفتم موضوع رو تعریف کنه ولی گفت فردا میگه
**
خواب بودم که احساس کردم چیزی روی پام حرکت میکنه با ترس چشام رو باز کردم و اماده ی جیغ زدن بودم که دیدم جی هوپ با لبخند پایین تخت نشسته و نگام میکنه
_ای درد این چه طرز بیدار کردنه نمیگی سکته میکنم؟
جی هوپ:من دارم میرم....بیدار شو دیگه....عین خرس حوابیدی
یجی خوابالو پاشد و گفت:بیدار شه جیکار کنه؟خب برو
جی هوپ:خب صبحونه بده
_مگه خودت دست نداری؟الان به جای اینکه تو کارای منو بکنی من کارای تورو میکنم....خجالت بکش
جی هوپ:حالا پاشو....قشنگ شوهرتو بدرقه کن....دیدی مُردَم دیگه منو ندیدی ها
با عصبانت گفتم:زبونتو گاز رگیر اول صبحی این چه حرفیه
جی هوپ:باشه بابا نخور منو
بلند شدم
_یجی صبحونه چی میخوری
یجی:من نمیخورم
جی هوپ رفت از دست یجی گرفت:پاشو ببینم الان مگه وقت خوابه؟
یجی:اهه ولم کننن میخوام بخوابم....داداش ولم کن....جون بچت
تا یجی گفت جون بچت جی هوپ دستش رو ول کرد
جی هوپ:بدرک بشین بمیر از گرستگی چرا جون بچمو میاری وسط
رفتیم اشپزخونه و یه صبحونه مفصل درست کردم
جی هوپ:دستت درد نکنه خانمی
_خواهش میکنم عزیزم
میحواستم برم بیرون که جی هوپ گفت
جی هوپ:مگه حودت نمیخوری؟
_نه میل ندارم
جی هوپ:بیا ببینم میل ندارم چیه....اینجوری بری جلو بچه میمیره خودشم لاغر مردنی میشی من لاغر دوست ندارما
_من لاغرمردنیم؟
جی هوپ:اره
_خیلییی....خیلییی...پرویی
جی هوپ:بیا بشین برات لقمه بگیرم بیا عمو جون بیا
رفتم نشستم و برام لقمه گرفت بعد از خوردن صبحونه
دستم رو گرفت و اومد نزدیک تر مستقیم به چشماش نگاه کردم پیشونیش عرق کرده بود
حس میکردم میخواد چیزی بگه ولی نمیتونه
اروم گفتم:چیزی میخوای بگی؟
جی هوم:اره....یعنی نه....بیخیال
خواست بلند شه که دستشو گرفتم:بگو ببینم چی میخوای بگی
صورتش رو اورد جلو و چونم رو بوسید....نگاهش رفت به لبم و بو*سه ی کوتاهی به لبم زد
جی هوپ:یونا....من
خواست بگه که با صدای یجی عقب رفت
یجی با وضعیت اشفته اومد تو اشپزخونه
جی هوپ:جیشده؟چرا گریه میکنی
یجی:جی.....جین....ت...تصادف کرده
تا اینو گفت پریدم هوا
بلد گفتم:چییی؟
تا اینو گفتم یجی افتاد زمین و گریه کرد جی هوپ زود رفت سمتش و بلندش کرد و گذاشتش روی صندلی
جی هوپ:کجا تصادف کرده؟کی بهت گفته؟....یونااا.....اب قند بده
سریع رفتم و اب قند درست کردم و جی هوم اروم اروم به خورد یجی داد دلم مثل سیر و سرکه میجوشید
جی هوپ:حالت درست توضیح بده
یجی:جین...تصادف کرده...دوستش گفت
تا اینو گفت سرم گیج رفت و از هوش رفتم
*****
چشانو باز کردم....چشام تار میدید
جی هوپ نگران وایساده بود
جی هوپ:چیزی نیس از هوش رفتی....خوبی؟
با صدای گرفته گفتم:خ...خوبم....جین....جین کجاست؟خوبه؟
اخمی کرد وسرشو تکون داد
بدنم یخ کرد....قلبم تند تند میزد توی صورت جی هوپ دنبال یع نشونه ط مثبت میگشتم
_جی هوپ....داداشم....خوبه؟مگه نه؟
جی هوپ:هنوز نمیدونیم...فقط میدونیم زندس و توی کدوم بیمارستانه حالش رو نمیدونیم چطوریه اگه خوبی بریم؟
به صورت یجی نگاه کردم اروم اشک میریخت دستم رو طرف جی هوپ گرفتم تا بلندم کنه
جی هوپ از یه طرف منو نگه داشته بود از یه طرف یجی رو انگار بدن ما دوتا لمس شده بود و نمبتونستیم حرکت کنیم
به سمت بیمارستان حرکت کردیم
ادامه در پارت بعدی
به مظرتون چیشده؟
چی قراره بشه؟
نظرتون در مورد بچه ی یونا چیه؟
زنده میمونه؟
۷.۹k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.