بریم ادامه اون سناریو عه فک کنم پارت سومه:)
....
دراکو:چطوری همگروهی جدید؟!
هرماینی به سمت دراکو سرش را برگرداند و به او لبخند کجی زد.. دراکو شروع کرد و بشقابش را از غذا های مختلف پر کرد .. رو به هرماینی گفت: بسم الله.. تو هم یه چیزی بخور دیگهه 😑 زل زدی به من..
هرماینی ناگهان به خودش آمد و در بشقابش تکه گوشتی گذاشت و شروع به خوردنش کرد.. در همین حال بودند که پروفسور دامبلدور از روی صندلی اش بلند شد و رو به جادوآموزان گفت: مطلبی رو باید به اطلاعتون برسونم عزیزانم.. فردا برنامه کلاس ها عوض شده و صبح گروه اسلاترین و ریونکلاو با پروفسور اسنیپ کلاس معجون سازی دارن..
برخی از جادوآموزان به نشانه اعتراض سروصدا راه انداختند.. و پروفسور که گویی کمه عصبانی شده بود با صدایی بلند گفت: سااااااککککتتتتتت
و ناگهان همه جادوآموزان سر جاهایشان خشک شدند گویی به هر یک از آنها پریز برقی وصل بود...
(صبح روز بعد)
همه جادوآموزان آماده و حاضر سر میز هایشان نشسته بودند همه میدانستند چون با پروفسور اسنیپ کلاس دارند باید کاملا مرتب و ساکت باشند.. در همین حال هرماینی وارد کلاس شد و دنبال دراکو گشت.. او را در میز آخر کلاس پیدا کرد و به سمتش رفت و گفت: سلام دراکو.. چیزه ببین (و کراواتش را به او نشان داد) نمیدونم چه طوری ببندمش .. میدونی ما تو بوباتون کراوات نمی بستیم..
دراکو ابرویش را بالا انداخت و پوز خندی زد و گفت: بیا درستش کنم برات..
و شروع به درست کردن کراوات هرماینی کرد و هرماینی با دقت به دست او نگاه میکرد که چگونه این کار را میکند تا یاد بگیرد..
دراکو بعد بستن کراوات رو به هرماینی گفت: خب.. دوشیزه گرنجر یاد گرفتی؟!(پوزخند مغرورانه ای زد)
هرماینی با خودش گفت:(این چرا اینقدر مغروره.. انگار از آتیش اژدها افتاده) و رو به دراکو کرد و گفت:
اوهوم یاد گرفتم مستر مغرور😑😑
دراکو پوزخند زد
در همین لحظه پروفسور اسنیپ وارد کلاس شد و درس را شروع کرد..
بعد کلاس معجون سازی.....
دراکو:چطوری همگروهی جدید؟!
هرماینی به سمت دراکو سرش را برگرداند و به او لبخند کجی زد.. دراکو شروع کرد و بشقابش را از غذا های مختلف پر کرد .. رو به هرماینی گفت: بسم الله.. تو هم یه چیزی بخور دیگهه 😑 زل زدی به من..
هرماینی ناگهان به خودش آمد و در بشقابش تکه گوشتی گذاشت و شروع به خوردنش کرد.. در همین حال بودند که پروفسور دامبلدور از روی صندلی اش بلند شد و رو به جادوآموزان گفت: مطلبی رو باید به اطلاعتون برسونم عزیزانم.. فردا برنامه کلاس ها عوض شده و صبح گروه اسلاترین و ریونکلاو با پروفسور اسنیپ کلاس معجون سازی دارن..
برخی از جادوآموزان به نشانه اعتراض سروصدا راه انداختند.. و پروفسور که گویی کمه عصبانی شده بود با صدایی بلند گفت: سااااااککککتتتتتت
و ناگهان همه جادوآموزان سر جاهایشان خشک شدند گویی به هر یک از آنها پریز برقی وصل بود...
(صبح روز بعد)
همه جادوآموزان آماده و حاضر سر میز هایشان نشسته بودند همه میدانستند چون با پروفسور اسنیپ کلاس دارند باید کاملا مرتب و ساکت باشند.. در همین حال هرماینی وارد کلاس شد و دنبال دراکو گشت.. او را در میز آخر کلاس پیدا کرد و به سمتش رفت و گفت: سلام دراکو.. چیزه ببین (و کراواتش را به او نشان داد) نمیدونم چه طوری ببندمش .. میدونی ما تو بوباتون کراوات نمی بستیم..
دراکو ابرویش را بالا انداخت و پوز خندی زد و گفت: بیا درستش کنم برات..
و شروع به درست کردن کراوات هرماینی کرد و هرماینی با دقت به دست او نگاه میکرد که چگونه این کار را میکند تا یاد بگیرد..
دراکو بعد بستن کراوات رو به هرماینی گفت: خب.. دوشیزه گرنجر یاد گرفتی؟!(پوزخند مغرورانه ای زد)
هرماینی با خودش گفت:(این چرا اینقدر مغروره.. انگار از آتیش اژدها افتاده) و رو به دراکو کرد و گفت:
اوهوم یاد گرفتم مستر مغرور😑😑
دراکو پوزخند زد
در همین لحظه پروفسور اسنیپ وارد کلاس شد و درس را شروع کرد..
بعد کلاس معجون سازی.....
۲.۸k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.