پارت دوم:)

زمان حال:
امروز y/n و بقیه اسلاترینی ها با هافلپافی ها کلاس معجون سازی داشتند.. y/n مانند بقیه روزها وارد کلاس شد.. و آرام روی یک صندلی خالی نشست.. پروفسور اسنیپ وارد شد.. پروفسور نیز مانند بقیه روزها شنلی مشکی و بلند پوشیده بود.. و بسیار سرد و خشک رو به جادوآموزان گفت:
صفحه ۱۰۲ از کتاب معجون سازی رو باز کنید .. و شروع به ساخت معجون جدید کنید.. و...(نگاهی به کل دانش آموزان انداخت) به گروه های دونفره تقسیم بشین..
y/n از کار های گروهی متنفر بود.. آهی کشید و به اطرافش نگاهی کرد.. باخودش گفت : الان با کدوم مغز فندقی همگروهی شم؟
درهمین حال متیو ریدل از گوشه کلاس به y/n نزدیک شد.. متیو ریدل سردترین پسر اسلاترینی بود.. ولی به y/n حس دیگری داشت .. وقتی که به کنار y/n آمد آرام و با لحنی سرد گفت: هی y/n.. میخوای باهم همگروهی شیم؟
y/n به او نگاهی سرد انداخت و گفت : اوکی..
آن دو شروع به ساخت معجون کردند و همه لحظات متیو به طور نامحسوس به y/n نگاه می کرد... و سرانجام:/
معجون کامل شد و دودی سیاه از درون آن بلند شد..
و y/n رو به متیو گفت : فک کنم کامله دیگه..
متیو نیز با تکان دادن سرش حرف او را تایید کرد..

خلاصه متیو و Y/n از درس امروز نمره کامل گرفتند.