ادامه:)
هرماینی وارد کوپه شد پسری با موهای بلوند دید که درحال کتاب خواندن بود رو به او گفت: سلام. (گلویش را صاف کرد) می تونم اینجا بشینم.؟!
پسر نگاهی خشک به او انداخت و سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد. هرماینی لبخندی تحویلش دادو نشست.
سکوتی طاقت فرسا بر فضا حاکم بود .. هرماینی سکوت را شکست و گفت: اِمم.. من هرماینی گرنجرم.
هرماینی دستش را به سمت پسر دراز کرد..
پسر نگاهی به او انداخت و گفت: مالفوی .. دریکو مالفوی.
و دست دختر را گرفت.
هرماینی: خوشبتم:) راستی چی داری میخونی؟
دراکو گفت: چیزه خاصی نیس.. (دراکو کتاب را بست)
هرماینی با دیدن این حرکت دراکو نگاهش را از او دزدید و به بیرون قطار خیره شد..
دوساعت بعد...
قطار به هاگوارتز رسیده بود. دراکو و هرماینی از قطار پیاده شدند .. آنها به همراه کالسکه به سمت هاگوارتز رفتند . وارد سرسرا شدند.. هرماینی از دیدن عظمت سرسرا دهانش از تعجب باز ماند و گفت: خدای من..!
دراکو پوزخندی زد و گفت: چیه تعجب کردی.
هرماینی سرش را به نشانه ی تایید تکان داد..
همه جادوآموزان سر میز های گروه هایشان نشسته بودند . دراکو نیز به سمت میز اسلایترین رفت.
پروفسورمک گو ناگال رو به تمام جادوآموزان گفت:
همگی توجه کنید.. امروز جادوآموز جدیدی به ما ملحق شده.. هرماینی گرنجر از بوباتون..( پروفسور به سمت هرماینی برگشت و گفت) دوشیزه گرنجر روی این صندلی بشین تا کلاه گروه ها گروهبندیت کنه..
هرماینی روی صندلی نشست. هیچ استرسی نداشت.
کلاه گرو ه ها او را در گروه اسلایترین انداخت.
هرماینی به طرف میز اسلایترین رفت و کنار دراکو نشست. دراکو به صورت هرماینی خیره شد و گفت:
چطوری همگروهی جدید؟!
بقیش فردا:)
پسر نگاهی خشک به او انداخت و سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد. هرماینی لبخندی تحویلش دادو نشست.
سکوتی طاقت فرسا بر فضا حاکم بود .. هرماینی سکوت را شکست و گفت: اِمم.. من هرماینی گرنجرم.
هرماینی دستش را به سمت پسر دراز کرد..
پسر نگاهی به او انداخت و گفت: مالفوی .. دریکو مالفوی.
و دست دختر را گرفت.
هرماینی: خوشبتم:) راستی چی داری میخونی؟
دراکو گفت: چیزه خاصی نیس.. (دراکو کتاب را بست)
هرماینی با دیدن این حرکت دراکو نگاهش را از او دزدید و به بیرون قطار خیره شد..
دوساعت بعد...
قطار به هاگوارتز رسیده بود. دراکو و هرماینی از قطار پیاده شدند .. آنها به همراه کالسکه به سمت هاگوارتز رفتند . وارد سرسرا شدند.. هرماینی از دیدن عظمت سرسرا دهانش از تعجب باز ماند و گفت: خدای من..!
دراکو پوزخندی زد و گفت: چیه تعجب کردی.
هرماینی سرش را به نشانه ی تایید تکان داد..
همه جادوآموزان سر میز های گروه هایشان نشسته بودند . دراکو نیز به سمت میز اسلایترین رفت.
پروفسورمک گو ناگال رو به تمام جادوآموزان گفت:
همگی توجه کنید.. امروز جادوآموز جدیدی به ما ملحق شده.. هرماینی گرنجر از بوباتون..( پروفسور به سمت هرماینی برگشت و گفت) دوشیزه گرنجر روی این صندلی بشین تا کلاه گروه ها گروهبندیت کنه..
هرماینی روی صندلی نشست. هیچ استرسی نداشت.
کلاه گرو ه ها او را در گروه اسلایترین انداخت.
هرماینی به طرف میز اسلایترین رفت و کنار دراکو نشست. دراکو به صورت هرماینی خیره شد و گفت:
چطوری همگروهی جدید؟!
بقیش فردا:)
۳.۸k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.