Season2
Season2
PART6
ــــــــــــــــــــــــــــ
(ویو ناهی)
(رفتیم تو کلاس)
اخرای مدرسه بود دیگه خسته شده بودم
زنگ خورد
یونا: یا آن ناهی بعد از ظهر با دخترایی مه تو گروهن میخوایم بریم بیرون تو میای
ناهی:نه من امروز کلاس دارم
سوجین از بغل ناهی: منم کلاس دارم نمیام
ناهی: نمیدونستم تو هم میری کلاس
یونا: یاا جوکیونگ تو چی میای
جوکیونگ: چ.چ.چی م. م. من با شما ها بیام بیرون نه وقت ندارم
ناهی: چرا اینطوری بود
یونا: راستش یه دختره بوده تو این مدرسه به اسم نابی خیلی با جوکیونگ صمیمی بوده تااینکه یه روز یه دختره میخواد نابی رو بکشه میگه جلو نیاید
ولی نابی به جوکیونگ میگه اگر منو دوست داری بیا جلو و بعد از اینکه میاد جلو این گلا میره روی میزش با اینکه یه ماه گذشته ولی هنوز گلا رو ی میزشه
ناهی: آها
ناهی:من میرم خدافظ
یونا: خدافظ
رسیدم خونه منتظر موندم تا ساعت 5بشه که حاضر بشه
ساعت که پنج شد رفتم لباس پوشیدم
(اسلاید دو)
کیفمو انداختم رفتم سوار اوتوبوس شدم
رسیدم جلوی در کلاس
هیونجین: آن ناهی
ناهی: هیونجین
توهم اینجایی
هیونجین: اره چقدر خوشگل شدی
ناهی:لبخند
ناهی:منتظر کسی بودی
هیونجین: آره منتظر تو بودم
ناهی: از کجا میدونستی من میام کلاس
هیونجین:از یونا پرسیدم
ناهی:آها
رفتم تو کلاس کلاس
ساعت هفت تموم شد
خیلی خسته شده بودم
هیونجین: من میرم خونه
ناهی: باشه خدافظ
هیونجین: خدافظ
همینطوری داشتم تو خیابون میگشتم
یدونه ابمیوه فروشی دیدم رفتم شیر توت فرنگی خریدم داشتم میخوردم از یه کافه رد شدم دیدم که هیونجین با یه دختره نشسته اونجا دیدم دارن میان بیرون رفتم توی یکی از کوچه ها قایم شدم دیدم سوجین پیشش بود اون دختره سوجین بود نمیخوام دوباره بمیرم پس فردا با هیونجین بهم میزنم
رفتم از کوچه بیرون هیونجین و سوجین پشتم بودن بدون اینکت پشتمر دیده باشم یا چیزی دیده باشم رفتم
رسیدم خونه در اتاقمو بستم
نشستم پشت در اتاق بغضم گرفته بود دیدم گوشیم داره زنگ میخوره هیونجین بود جوابشو ندادم
رفتم پایین
مامان ناهی: ناهی خوبی از وقتی اومدی حالت خوب نیست
ناهی:مامان میدونی یه پسره رو دوس داشتم ولی امروز با دوستم دیدمش
یهو بغضم ترکید
مامان ناهی: کدوم عوضی جرعت کرده گریتو دربیاره ولش کن بیا بغلم
ناهی: مامان من واقعا هق دوسش دارم هق
مامان ناهی: گریه نکن حیف اون چشمای قشنگت نیست
ناهی: جوری که من هق اونو دوس دارم هق هیچکسی دوسش هق نداره
مامان ناهی: میدونم اصلن شاید به دوستت نسبت فامیلی دارن ها
حالا گریه نکن مطمئنم اشتباه متوجه شدی
ناهی: امیدوارم
مامان ناهی: برو صورتتو بشور الان بابات میاد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پایان
PART6
ــــــــــــــــــــــــــــ
(ویو ناهی)
(رفتیم تو کلاس)
اخرای مدرسه بود دیگه خسته شده بودم
زنگ خورد
یونا: یا آن ناهی بعد از ظهر با دخترایی مه تو گروهن میخوایم بریم بیرون تو میای
ناهی:نه من امروز کلاس دارم
سوجین از بغل ناهی: منم کلاس دارم نمیام
ناهی: نمیدونستم تو هم میری کلاس
یونا: یاا جوکیونگ تو چی میای
جوکیونگ: چ.چ.چی م. م. من با شما ها بیام بیرون نه وقت ندارم
ناهی: چرا اینطوری بود
یونا: راستش یه دختره بوده تو این مدرسه به اسم نابی خیلی با جوکیونگ صمیمی بوده تااینکه یه روز یه دختره میخواد نابی رو بکشه میگه جلو نیاید
ولی نابی به جوکیونگ میگه اگر منو دوست داری بیا جلو و بعد از اینکه میاد جلو این گلا میره روی میزش با اینکه یه ماه گذشته ولی هنوز گلا رو ی میزشه
ناهی: آها
ناهی:من میرم خدافظ
یونا: خدافظ
رسیدم خونه منتظر موندم تا ساعت 5بشه که حاضر بشه
ساعت که پنج شد رفتم لباس پوشیدم
(اسلاید دو)
کیفمو انداختم رفتم سوار اوتوبوس شدم
رسیدم جلوی در کلاس
هیونجین: آن ناهی
ناهی: هیونجین
توهم اینجایی
هیونجین: اره چقدر خوشگل شدی
ناهی:لبخند
ناهی:منتظر کسی بودی
هیونجین: آره منتظر تو بودم
ناهی: از کجا میدونستی من میام کلاس
هیونجین:از یونا پرسیدم
ناهی:آها
رفتم تو کلاس کلاس
ساعت هفت تموم شد
خیلی خسته شده بودم
هیونجین: من میرم خونه
ناهی: باشه خدافظ
هیونجین: خدافظ
همینطوری داشتم تو خیابون میگشتم
یدونه ابمیوه فروشی دیدم رفتم شیر توت فرنگی خریدم داشتم میخوردم از یه کافه رد شدم دیدم که هیونجین با یه دختره نشسته اونجا دیدم دارن میان بیرون رفتم توی یکی از کوچه ها قایم شدم دیدم سوجین پیشش بود اون دختره سوجین بود نمیخوام دوباره بمیرم پس فردا با هیونجین بهم میزنم
رفتم از کوچه بیرون هیونجین و سوجین پشتم بودن بدون اینکت پشتمر دیده باشم یا چیزی دیده باشم رفتم
رسیدم خونه در اتاقمو بستم
نشستم پشت در اتاق بغضم گرفته بود دیدم گوشیم داره زنگ میخوره هیونجین بود جوابشو ندادم
رفتم پایین
مامان ناهی: ناهی خوبی از وقتی اومدی حالت خوب نیست
ناهی:مامان میدونی یه پسره رو دوس داشتم ولی امروز با دوستم دیدمش
یهو بغضم ترکید
مامان ناهی: کدوم عوضی جرعت کرده گریتو دربیاره ولش کن بیا بغلم
ناهی: مامان من واقعا هق دوسش دارم هق
مامان ناهی: گریه نکن حیف اون چشمای قشنگت نیست
ناهی: جوری که من هق اونو دوس دارم هق هیچکسی دوسش هق نداره
مامان ناهی: میدونم اصلن شاید به دوستت نسبت فامیلی دارن ها
حالا گریه نکن مطمئنم اشتباه متوجه شدی
ناهی: امیدوارم
مامان ناهی: برو صورتتو بشور الان بابات میاد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پایان
۶.۴k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.