Season2
Season2
part5
ــــــــــــــــــــــــ
(ویو ناهی)
هیونجین با موتور اومد دنبالم
رفتیم لب ساحل
ناهی: فکر کنم خیلی نابی رو دوست داشتی نه؟
هیونجین:مثل دیوونه ها عاشقش بودم تا اینکه یکی کشتش اونو با چاقو
ناهی:یعنی جلوی خودت کشتنش!
(مثلا نمیدونه)
هیونجین گریش گرفت
ناهی: ببخشید نمیخواستم حالت بد بشه
هیونجین: نه اشکالی نداره
بغلش کردم
(ویوهیونجین)
وقتی بغلم کرد یه لحظه احساس کردم نابی بغلم کرده بوی نابی رو میداد موهاش بویی رو میداد که همیشه موهای نابی اون بورو میداد.
(ویو ناهی)
دلم نمیخواست بهش بگم نابیم
ناهی: بیا قرار بزاریم کاری میکنم که مثل نابی باشم برات قول میدم
هیونجین: واقعا
ناهی:اره
دیگه رفتم خونه
رسیدم سریع لباسامو عوض کردم
تو گوشیم بودم
صدای در اومد
مامانم بود
ناهی: سلام مامان کجا بودی
مامان ناهی: رفته بودم اولسان دیگه
تو شام خوردی
ناهی: آره من خوردم خودت خوردی مامان نگران من نباش
بابای ناهی: من اومدم
ناهی: آبا
بابای ناهی: سلام دختر من
مدرسه خوش گذشت دوست پیدا کردی
ناهی:اره خیلی از من خوششون اومد
تازه یه دوستم پیدا کردم اسمش کیم یونا بود
بابای ناهی: خوبه
ناهی: تازه منو هم توی وبسایت مدرسه عضو کرد هم تو گروهی که با چندتا دختر دیـگه زدن
مامان ناهی: خوشحالم که دوست پیدا کردی هروقت خواستی میتونی باهاشون بری بیرون
ناهی: واقعن مرسی آبا مرسی مامان
روی گونه هردوتاشونو بوس کردم رفتم حموم اومدم نشستم داشتم موهامو خشک میکردم احساس کردم گوشیم داره زنگ میخوره سشوار و خاموش کردم
جواب دادم
(مکالمه)
ناهی: الو!
هیونجین: منم هیونجین
ناهی: سلام خوبی
هیونجین: آره خوبم
هیونجین: داشتی چیکار میکردی
ناهی: موهامو خشک میکردم
هیونجین: سرما میخوری شب رفتی حموم
ناهی:*خنده*
نمیخواد نگران نباش سرما نمیخورم
ناهی: کاری نداری
هیونجین: نه
ناهی: بای
هیونجین: بای
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(صبح)
بلند شدم رفتم صبحونمو خوردم
لباسای مدرسه رو پوشیدم کتابامو گذاشتم توی کیفم به چترییام ژل زدم
ناهی:آبا به راننده بگو بره میخوام با اوتوبوس برم
بابای ناهی: باشه
ناهی: خدافظ
رفتم به اوتوبوس نرسیدم اوتوبوس داشت میرفت
یکی از پسرا: نگه دار نونا باید سوار بشه
اوتوبوس نگه داشت رفتم سوار اوتوبوس شدم
ناهی: ممنون
یکی از پسرا:خیلی خوشگله کاش دوست دختر من بود
هیونجین: نمیدونستم با اوتوبوس میری مدرسه
ناهی: فقط امروز با اوتوبوس اومدم
پسره: بیخیال دوس پسر داشت
رسیدیم مدرسه
هیونجین دست منو گرفت
ـــــــــــــــــــ
الان پارت شیش بعد از این اپلود میشه
part5
ــــــــــــــــــــــــ
(ویو ناهی)
هیونجین با موتور اومد دنبالم
رفتیم لب ساحل
ناهی: فکر کنم خیلی نابی رو دوست داشتی نه؟
هیونجین:مثل دیوونه ها عاشقش بودم تا اینکه یکی کشتش اونو با چاقو
ناهی:یعنی جلوی خودت کشتنش!
(مثلا نمیدونه)
هیونجین گریش گرفت
ناهی: ببخشید نمیخواستم حالت بد بشه
هیونجین: نه اشکالی نداره
بغلش کردم
(ویوهیونجین)
وقتی بغلم کرد یه لحظه احساس کردم نابی بغلم کرده بوی نابی رو میداد موهاش بویی رو میداد که همیشه موهای نابی اون بورو میداد.
(ویو ناهی)
دلم نمیخواست بهش بگم نابیم
ناهی: بیا قرار بزاریم کاری میکنم که مثل نابی باشم برات قول میدم
هیونجین: واقعا
ناهی:اره
دیگه رفتم خونه
رسیدم سریع لباسامو عوض کردم
تو گوشیم بودم
صدای در اومد
مامانم بود
ناهی: سلام مامان کجا بودی
مامان ناهی: رفته بودم اولسان دیگه
تو شام خوردی
ناهی: آره من خوردم خودت خوردی مامان نگران من نباش
بابای ناهی: من اومدم
ناهی: آبا
بابای ناهی: سلام دختر من
مدرسه خوش گذشت دوست پیدا کردی
ناهی:اره خیلی از من خوششون اومد
تازه یه دوستم پیدا کردم اسمش کیم یونا بود
بابای ناهی: خوبه
ناهی: تازه منو هم توی وبسایت مدرسه عضو کرد هم تو گروهی که با چندتا دختر دیـگه زدن
مامان ناهی: خوشحالم که دوست پیدا کردی هروقت خواستی میتونی باهاشون بری بیرون
ناهی: واقعن مرسی آبا مرسی مامان
روی گونه هردوتاشونو بوس کردم رفتم حموم اومدم نشستم داشتم موهامو خشک میکردم احساس کردم گوشیم داره زنگ میخوره سشوار و خاموش کردم
جواب دادم
(مکالمه)
ناهی: الو!
هیونجین: منم هیونجین
ناهی: سلام خوبی
هیونجین: آره خوبم
هیونجین: داشتی چیکار میکردی
ناهی: موهامو خشک میکردم
هیونجین: سرما میخوری شب رفتی حموم
ناهی:*خنده*
نمیخواد نگران نباش سرما نمیخورم
ناهی: کاری نداری
هیونجین: نه
ناهی: بای
هیونجین: بای
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(صبح)
بلند شدم رفتم صبحونمو خوردم
لباسای مدرسه رو پوشیدم کتابامو گذاشتم توی کیفم به چترییام ژل زدم
ناهی:آبا به راننده بگو بره میخوام با اوتوبوس برم
بابای ناهی: باشه
ناهی: خدافظ
رفتم به اوتوبوس نرسیدم اوتوبوس داشت میرفت
یکی از پسرا: نگه دار نونا باید سوار بشه
اوتوبوس نگه داشت رفتم سوار اوتوبوس شدم
ناهی: ممنون
یکی از پسرا:خیلی خوشگله کاش دوست دختر من بود
هیونجین: نمیدونستم با اوتوبوس میری مدرسه
ناهی: فقط امروز با اوتوبوس اومدم
پسره: بیخیال دوس پسر داشت
رسیدیم مدرسه
هیونجین دست منو گرفت
ـــــــــــــــــــ
الان پارت شیش بعد از این اپلود میشه
۵.۵k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.