part12
part12
ـــــــــ
(ویو ناهی)
دکتر اومد تو اتاق
دکتر: آقای هیونجین لطفن این فرمو برای مرخص کردن ناهی پر کنین
هیونجین: بله الان پرش میکنم
اصلن حالم خوب پبود همش میترسیدم یون بیول دوباره بیاد بالا سرم خیلی میترسیدم
هیونجین منو بغل کرد گزاشتم روی ویلچر
هیونجین: رفتیم خونه باید بهم بگی چه اتفاقی افتاد
ناهی: میشه انقدر بهم فشار نیاری خواهش میکنم سرم خیلی درد میکنه
هیونجین: باشه عشقم
ناهی: انقدرم چندش نباش ممنون
هیونجین: فقط اسم ببر کی اینکارو کرد با زندگی من
ناهی: با لکنت ها... ها.. یو.. یو.. ن. ن. بی.... بی. یو... یول
هیونجین:چی اون عوضی
ناهی: آ آ ره
هیونجین: باشه مامانمم گفت تا دوماه دیگه نمیان
هیونجین با ماشین اومده بود دنبالم
میخواست بره داروهامو بخره
ناهی: هی..هی.. هیون
هیونجین: جانم
ناهی: می میشه تنهام نزاری خیلی می می ترسم
هیونجین: نترس ناهی من پیشتم
هیونجین رفت داروهارو بخره
منم کم کم چشام گرم شد تو ماشین خوابم برد
(ویو هیونجین)
رفتم تو ماشین
ناهی: خیلی مظلوم خوابیده بود
رسیدیم خونه دلم نیومد بیدارش کنم
دکتر براش یه هفته استراحت نوشته بود منم نمیرم مدرسه تا ازش محافظت کنم
گذاشتمش رو تخت
رفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم
سه مین نگذشت صدای جیغ ناهی بلند شد
تند دویدم رفتم تو اتاقش
دستاشو دور سرش قاب کرده بود
هیونجین: ناهی خوبی
ناهی: اومده میخواد منو بکشه
هیونجین: ناهی هیچکی اینجا نیست
نشستم کنار تختش
تا خوابش ببره دستمو سفت گرفته بود
ناهی: خیلی میترسم هیونجین
هیونجین: از هیچی نترس من پیشتم
دیدم خوابش برد اومدم برم که
ناهی: پیشم بمون فقط همین امشب خیلی میترسم
هیونجین: نمیشه که
ناهی: خواهش میکنم
دراز کشیدم کنارش دستمو سفت گرفته بود یعنی اون یون بیول روانی باهاش چیکار کرده یه زخمم رو صورتشه
کنارش خوابیدم
وقتی چشماشو بست انگار نابی کنارم بود
وقتی میخوابید دقیقن شبیه نابی بود
یعنی نابی ناهی رو برای من فرستاده
دستمو گزاشتم روی سرش موهاشو نوازش کردم
کم کم خودمم خوابم برد
ـــــــــــــــ
پایان
ـــــــــ
(ویو ناهی)
دکتر اومد تو اتاق
دکتر: آقای هیونجین لطفن این فرمو برای مرخص کردن ناهی پر کنین
هیونجین: بله الان پرش میکنم
اصلن حالم خوب پبود همش میترسیدم یون بیول دوباره بیاد بالا سرم خیلی میترسیدم
هیونجین منو بغل کرد گزاشتم روی ویلچر
هیونجین: رفتیم خونه باید بهم بگی چه اتفاقی افتاد
ناهی: میشه انقدر بهم فشار نیاری خواهش میکنم سرم خیلی درد میکنه
هیونجین: باشه عشقم
ناهی: انقدرم چندش نباش ممنون
هیونجین: فقط اسم ببر کی اینکارو کرد با زندگی من
ناهی: با لکنت ها... ها.. یو.. یو.. ن. ن. بی.... بی. یو... یول
هیونجین:چی اون عوضی
ناهی: آ آ ره
هیونجین: باشه مامانمم گفت تا دوماه دیگه نمیان
هیونجین با ماشین اومده بود دنبالم
میخواست بره داروهامو بخره
ناهی: هی..هی.. هیون
هیونجین: جانم
ناهی: می میشه تنهام نزاری خیلی می می ترسم
هیونجین: نترس ناهی من پیشتم
هیونجین رفت داروهارو بخره
منم کم کم چشام گرم شد تو ماشین خوابم برد
(ویو هیونجین)
رفتم تو ماشین
ناهی: خیلی مظلوم خوابیده بود
رسیدیم خونه دلم نیومد بیدارش کنم
دکتر براش یه هفته استراحت نوشته بود منم نمیرم مدرسه تا ازش محافظت کنم
گذاشتمش رو تخت
رفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم
سه مین نگذشت صدای جیغ ناهی بلند شد
تند دویدم رفتم تو اتاقش
دستاشو دور سرش قاب کرده بود
هیونجین: ناهی خوبی
ناهی: اومده میخواد منو بکشه
هیونجین: ناهی هیچکی اینجا نیست
نشستم کنار تختش
تا خوابش ببره دستمو سفت گرفته بود
ناهی: خیلی میترسم هیونجین
هیونجین: از هیچی نترس من پیشتم
دیدم خوابش برد اومدم برم که
ناهی: پیشم بمون فقط همین امشب خیلی میترسم
هیونجین: نمیشه که
ناهی: خواهش میکنم
دراز کشیدم کنارش دستمو سفت گرفته بود یعنی اون یون بیول روانی باهاش چیکار کرده یه زخمم رو صورتشه
کنارش خوابیدم
وقتی چشماشو بست انگار نابی کنارم بود
وقتی میخوابید دقیقن شبیه نابی بود
یعنی نابی ناهی رو برای من فرستاده
دستمو گزاشتم روی سرش موهاشو نوازش کردم
کم کم خودمم خوابم برد
ـــــــــــــــ
پایان
۴.۹k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲