پارت چهارم 💎 مافیای خونی:
پارت چهارم 💎 مافیای خونی:
پیشخدمت ها و گفتم خواهرم داره میاد اگه از اینکه من دختر اوردم خونه حرفی بزنین خودتون میدونین ، پیشخدمت ها هم که کامل موضوع رو میدونستند چیزی نگفتن ، و بعد رو کردم به پیشخدمت ها و گفتم حلا برین عمارت رو یکم تمیز کنید ،
و بعد رفتم طرف اتاقی که اون دختره بود(جنی رو داره میگه )
در رو که باز کردم دیدم که بلند شده و داره گریه میکنه ، رفتم سمتش و بهش گفتم چی شده دوبار چه را داری گریه میکنی ها دیگه اری کفرم رو در میاری ،
اون دختره(جنی) رو کرد بهم و گفت: جنی: بخاطر این که پدرم همچین کاری باهام کرده و رو من شرط بسته اون حتی یذره هم به من فکر نکرده 😭
گفتم حالا الان من چی کار کنم بسه دیگه چقدر آخه گریه میکنی (با داد)
#ویو جنی:
وقتی اون جوری سرم داد کشید ترسیدم و نمیدونم چرا ولی ناخداگاه گریم بیشتر شد، اون پسره (تهیونگ ) اومد نزدیک تر و تو گوشم با صدای بمش گفت:تهیونگ :پس تو میدونی که از الان مال منی درسته 😈
کپ کردم خیلی بد جور این جمله رو بهم گفت ترسیدم و رفتم عقب و گفتم نه، نه چی داری میگی من مال هیچ کس نیستم ،
اون پسره(تهیونگ )بهم گفت خوب حالا هرچی و بعد ازم دور شد و رفت کنار دست هاش رو تو جیبش کرد و گفت خوب من دیگه میرم ولی اسمت؟
تو دیگه الان برای منی چه بخای چه نخای ،
با صدام که داشت می لرزید گفتم جنی
گفت اسم من هم تهیونگه بهتر باهام راحت باشی و بعد از اتاق رفت بیرون ،
از اتاق که رفت بیرون به خودم گفتم وای خدا من چقدر بدبختم ، و بعد بلند شدم رفتم حموم یه دوشه چند دقیقه گرفتم و اومدم بیرون یه شلوار راحتی با یه تیشرت سفید پوشیدم و رفتم موهام رو خشک کردم و خودم رو انداختم رو تخت و یه نفس عمیق کشیدم و بعد چند دقیقه خوابم برد ،
تو خواب و بیداری بودم که حس کردم یه چیزی به پنجره خورد ، رفتم و دیدم که........
خوب بچه ها اگه خوشتون اومد حتما لایک کنید
مرسی که خوندین ❤
پیشخدمت ها و گفتم خواهرم داره میاد اگه از اینکه من دختر اوردم خونه حرفی بزنین خودتون میدونین ، پیشخدمت ها هم که کامل موضوع رو میدونستند چیزی نگفتن ، و بعد رو کردم به پیشخدمت ها و گفتم حلا برین عمارت رو یکم تمیز کنید ،
و بعد رفتم طرف اتاقی که اون دختره بود(جنی رو داره میگه )
در رو که باز کردم دیدم که بلند شده و داره گریه میکنه ، رفتم سمتش و بهش گفتم چی شده دوبار چه را داری گریه میکنی ها دیگه اری کفرم رو در میاری ،
اون دختره(جنی) رو کرد بهم و گفت: جنی: بخاطر این که پدرم همچین کاری باهام کرده و رو من شرط بسته اون حتی یذره هم به من فکر نکرده 😭
گفتم حالا الان من چی کار کنم بسه دیگه چقدر آخه گریه میکنی (با داد)
#ویو جنی:
وقتی اون جوری سرم داد کشید ترسیدم و نمیدونم چرا ولی ناخداگاه گریم بیشتر شد، اون پسره (تهیونگ ) اومد نزدیک تر و تو گوشم با صدای بمش گفت:تهیونگ :پس تو میدونی که از الان مال منی درسته 😈
کپ کردم خیلی بد جور این جمله رو بهم گفت ترسیدم و رفتم عقب و گفتم نه، نه چی داری میگی من مال هیچ کس نیستم ،
اون پسره(تهیونگ )بهم گفت خوب حالا هرچی و بعد ازم دور شد و رفت کنار دست هاش رو تو جیبش کرد و گفت خوب من دیگه میرم ولی اسمت؟
تو دیگه الان برای منی چه بخای چه نخای ،
با صدام که داشت می لرزید گفتم جنی
گفت اسم من هم تهیونگه بهتر باهام راحت باشی و بعد از اتاق رفت بیرون ،
از اتاق که رفت بیرون به خودم گفتم وای خدا من چقدر بدبختم ، و بعد بلند شدم رفتم حموم یه دوشه چند دقیقه گرفتم و اومدم بیرون یه شلوار راحتی با یه تیشرت سفید پوشیدم و رفتم موهام رو خشک کردم و خودم رو انداختم رو تخت و یه نفس عمیق کشیدم و بعد چند دقیقه خوابم برد ،
تو خواب و بیداری بودم که حس کردم یه چیزی به پنجره خورد ، رفتم و دیدم که........
خوب بچه ها اگه خوشتون اومد حتما لایک کنید
مرسی که خوندین ❤
۴.۹k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.