پارت سوم 💎مافیای خونی :
پارت سوم 💎مافیای خونی :
با یه کلید دیگه اون در واز کرد و اومد تو ، یذره که دقت کردم دیدم همون پسره(تهیونگ رو داره میگه)
خیلی ترسیدم خودم رو زدم به خواب تا کریم نداشته باشه ، اون اومد سمتم و برعکس فکرم من رو بغل کردو گذاشت رو تخت و خودش هم پیشم دراز کشید و شروع کرد به نوازش کردنه موهام ، خیلی ترسیده بودم دستام داشت میلرزید که دیدم دستم رو گرفت و با صدای بم گفت :میدونم که بیداری بلند شو کاریت ندارم ، با حرفش یکم ترسم ریخت چشمام رو باز کردم و بلند شدم و تو چشماش نگاه کردم وای لعنتی چه چشم های خوشگلی داره 😅
اون از رو تخت بلند شد و داشت میومد سمتم که سریع از رو تخت بلند شدم و شروع کردم به دویدن ، اونم همون جور داشت از پشت بهم نگاه میکرد و میخندید ، حالا هر کاری میخواد بکنه من همین جوری داشتم به دویدن ادامه میدادم که خوردم به یکی ، بالا رو که نگاه کردم دیدم همون مرد هیکلی عه ، چشمام درشت شد وای خدا این از کجا پیداش شد ، اون از دستم گرفت و کشون کشون داشت من رو میبرد به همون اتاق ، نمیتونستم دستم دو از تو دستش درارم خیلی محکم گرفته بود ، من رو اینقدر کشید تا دوباره اورد پیش همون اتاق ، اون پسره (همون تهیونگ دیگه)
با دست زدن اومد سمتم و گفت: خیلی جالب شد واقعا الان جذاب تر شدی برام 😈
اون جوری که نگام کرد انگار یه تیر زدن از پشتم ،واقعا ترسیدم و نمیدونم چی سد که چشمام سیاهی رفت و افتادم ،
#ویو تهیونگ💎:دختره از هوش رفت و افتاد زمین ، نگاهی بهش کردم و بعد رفتم سمتش که دیدم نه واقعا بیهوش شده رو کردم به اون بادیگارده و گفتم خوب تو دیگه میتونی بری ، و بعد دختره رو بلند کردم و بردم تو اتاق گذاشتمش رو تخت و رفتم بیرون ، باورم نمیشد ولی واقعا ترسیده بود ، رفتم پایین و شامم رو خوردم ، که گوشیم زنگ خورد ، ورداشتم و دیدم خواهرمه جیسو (الان تو این داستان جیسو یه دختر که خواهر تهیونگ )
جواب دادم :
#مکالمه ی تهیونگ و جیسو :
تهیونگ:الو
جیسو:الوی مرض دارم میام خونت اماده باش 🤗
تهیونگ:چی داری میای اینجا چرا براچی 😨
جیسو:وا چی شد چرا اینجوری میکنی نمیام که بخورمت فقط دارم میام ببینمت همین 🥰
تهیونگ:باشه، باشه بیا خدافظ 😅
#پایان مکالمه#
(بچه ها تهیونگ تو این داستان یه پسر دختر بازه که جیسو بهش گفته که اگه یه بار دیگه ببینم که تو خونه دختر اوردی میکشمت ، بخاطر همین تهیونگ از جیسو عین چی میترسه و حالا هم که جنی رو اوره خونه پس باید بترسه دیگه )
#ویو تهیونگ :💎
از جام بلند شدم و رفتم طرف.......
خوب بچه خوشتون اومد بعدی رو بزارم پس:
۱۰ لایک ❤
۱۰ تا هم کامنت 📨
مرسی که خوندین 🥺🥺🥺🤗
با یه کلید دیگه اون در واز کرد و اومد تو ، یذره که دقت کردم دیدم همون پسره(تهیونگ رو داره میگه)
خیلی ترسیدم خودم رو زدم به خواب تا کریم نداشته باشه ، اون اومد سمتم و برعکس فکرم من رو بغل کردو گذاشت رو تخت و خودش هم پیشم دراز کشید و شروع کرد به نوازش کردنه موهام ، خیلی ترسیده بودم دستام داشت میلرزید که دیدم دستم رو گرفت و با صدای بم گفت :میدونم که بیداری بلند شو کاریت ندارم ، با حرفش یکم ترسم ریخت چشمام رو باز کردم و بلند شدم و تو چشماش نگاه کردم وای لعنتی چه چشم های خوشگلی داره 😅
اون از رو تخت بلند شد و داشت میومد سمتم که سریع از رو تخت بلند شدم و شروع کردم به دویدن ، اونم همون جور داشت از پشت بهم نگاه میکرد و میخندید ، حالا هر کاری میخواد بکنه من همین جوری داشتم به دویدن ادامه میدادم که خوردم به یکی ، بالا رو که نگاه کردم دیدم همون مرد هیکلی عه ، چشمام درشت شد وای خدا این از کجا پیداش شد ، اون از دستم گرفت و کشون کشون داشت من رو میبرد به همون اتاق ، نمیتونستم دستم دو از تو دستش درارم خیلی محکم گرفته بود ، من رو اینقدر کشید تا دوباره اورد پیش همون اتاق ، اون پسره (همون تهیونگ دیگه)
با دست زدن اومد سمتم و گفت: خیلی جالب شد واقعا الان جذاب تر شدی برام 😈
اون جوری که نگام کرد انگار یه تیر زدن از پشتم ،واقعا ترسیدم و نمیدونم چی سد که چشمام سیاهی رفت و افتادم ،
#ویو تهیونگ💎:دختره از هوش رفت و افتاد زمین ، نگاهی بهش کردم و بعد رفتم سمتش که دیدم نه واقعا بیهوش شده رو کردم به اون بادیگارده و گفتم خوب تو دیگه میتونی بری ، و بعد دختره رو بلند کردم و بردم تو اتاق گذاشتمش رو تخت و رفتم بیرون ، باورم نمیشد ولی واقعا ترسیده بود ، رفتم پایین و شامم رو خوردم ، که گوشیم زنگ خورد ، ورداشتم و دیدم خواهرمه جیسو (الان تو این داستان جیسو یه دختر که خواهر تهیونگ )
جواب دادم :
#مکالمه ی تهیونگ و جیسو :
تهیونگ:الو
جیسو:الوی مرض دارم میام خونت اماده باش 🤗
تهیونگ:چی داری میای اینجا چرا براچی 😨
جیسو:وا چی شد چرا اینجوری میکنی نمیام که بخورمت فقط دارم میام ببینمت همین 🥰
تهیونگ:باشه، باشه بیا خدافظ 😅
#پایان مکالمه#
(بچه ها تهیونگ تو این داستان یه پسر دختر بازه که جیسو بهش گفته که اگه یه بار دیگه ببینم که تو خونه دختر اوردی میکشمت ، بخاطر همین تهیونگ از جیسو عین چی میترسه و حالا هم که جنی رو اوره خونه پس باید بترسه دیگه )
#ویو تهیونگ :💎
از جام بلند شدم و رفتم طرف.......
خوب بچه خوشتون اومد بعدی رو بزارم پس:
۱۰ لایک ❤
۱۰ تا هم کامنت 📨
مرسی که خوندین 🥺🥺🥺🤗
۵.۳k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.