شـآ★پرك ٯلـبم
شـآ★پرك ٯلـبم
ℳ𝒪𝒯ℋ ℳ𝒴 ℋℰ𝒜ℛ𝒯
پــآرت:𝟏𝟏
+(جیغ)
+جونگکوکا چیکار داری میکنیییی
_هوممم بـ.ـیبی خیلی خوشمزه ای!!
+کوک...کوکیا
"از دید هایری"
خـ.ون از گردنم جاری شده بود و نفس کشیدم برام سخت بود
چشماش کاملا قرمز شد و به سختی داشت خودشو کنترل میکرد
اما میتونم ازینجا بیرون برم؟
اون بیرون پر خونآشامه
قطعا همین الآنم بوی خونم بهشون خورده
+جونگکوکا،لطفا اروم باش..
+لطفا..لطفا خودتو کنترل کن...
شروع کردم به نفس نفس زدن و کم کم از هوش رفتم...
«دو روز بعد»
وقتی چشمامو باز کردم،اولین چیزی که دیدم اتاقم بود و بعد جونگکوک
+جونگکوکا،تو اینجا چیکار میکنی؟چجوری اومدی اینجا؟
+ای وای! من چند روز خواب بودم؟
_یادت نمیاد؟
+نه چیو؟
_من چندروز پیش...
+یادمه...یادمه چیکار کردی...
_من.. متاسفم.:(کنترل خودمو از دست دادم...
بغلش کردم و گفتم
+اشکال نداره، پیش میاد دیگه!:)
و بعد،اون از اتاق رفت
+جونگکوکا!!
+جونگکوکا وایسا!
+کوکی نرو!...
+لطفا بمون..
"از دید جونگکوک"
نمیتونم بیشتر از این کنار هایری بمونم...
برای جفتمون خطرناکه
اگه دوباره کنترلمو از دست بدم چی؟
میخوام،اما نمیتونم
اگه کنار اون بمونم، تهش یکیمون از بین میره:)
اگر من یه پایان خوش داشته باشم،هایری صاحب غمگین ترین پایان میشه!.
اگر اون یه پایان خوش داشته باشه،اونوقت من صاحب غمگین ترین پایان خواهم شد!.
ولی من میخوام که جفتمون تا اخرش کنار هم باشیم و همچنان خوشحال هم باشیم
شاید از اولش هم نباید باهم آشنا میشدیم...:)
کی فکرشو میکرد تهش اینجوری تموم شه؟
آیا این آخر داستانه؟
داستان ما قراره اینجوری تموم شه؟
اگر اینجوریه...
ترجیه میدم پایان خوش مال اون باشه!
قطعا خوشحالی اون مهم تره؛
"راوی"
حالا دوباره دختر و پسر از همدیگه جدا شدند،دوباره قلب هردوشون شکست،دوباره همه چی از اول شروع شد!
اما شاید فقط افکار دختر و پسر اینطوربود،اگر این پایان داستان نباشه چی؟
اگر هردوشون یه پایان خوش داشته باشن چی؟
⏝ ⏝ ⏝ ⏝★ ⏝ ⏝ ⏝ ⏝
جونگکوک به قصر برگشت
اما ایندفعه،تک و تنها
به اتاقش رفت و بلافاصله بغضش ترکید و اشک هاش روی صورتش جاری شدن
در اونور،دختر هم همین حال رو داشت
بعد از گشتن کل سرزمین کوچیکش دنبال پسر،به اتاقش برگشت و زد زیر گریه
خودشو روی تخت انداخت،سرشو توی بالشتش فرو کرد و شروع کرد به بی صدا گریه کردن...
مادر بزرگ کیم هایری و پدرِ جئون جونگکوک هردو نگران بچه هاشون بودن
اما عشق چیزی نیست که اونها بتونن تغییرش بدن یا کاری کنند که بچه فراموشش کنند
عشق یه درد فراموش نشدنیـــه
دردی فراموش نشدنی اما شیرین
آره،عشق.
عشق،عشق یه درد شیرینــه:)
ℳ𝒪𝒯ℋ ℳ𝒴 ℋℰ𝒜ℛ𝒯
پــآرت:𝟏𝟏
+(جیغ)
+جونگکوکا چیکار داری میکنیییی
_هوممم بـ.ـیبی خیلی خوشمزه ای!!
+کوک...کوکیا
"از دید هایری"
خـ.ون از گردنم جاری شده بود و نفس کشیدم برام سخت بود
چشماش کاملا قرمز شد و به سختی داشت خودشو کنترل میکرد
اما میتونم ازینجا بیرون برم؟
اون بیرون پر خونآشامه
قطعا همین الآنم بوی خونم بهشون خورده
+جونگکوکا،لطفا اروم باش..
+لطفا..لطفا خودتو کنترل کن...
شروع کردم به نفس نفس زدن و کم کم از هوش رفتم...
«دو روز بعد»
وقتی چشمامو باز کردم،اولین چیزی که دیدم اتاقم بود و بعد جونگکوک
+جونگکوکا،تو اینجا چیکار میکنی؟چجوری اومدی اینجا؟
+ای وای! من چند روز خواب بودم؟
_یادت نمیاد؟
+نه چیو؟
_من چندروز پیش...
+یادمه...یادمه چیکار کردی...
_من.. متاسفم.:(کنترل خودمو از دست دادم...
بغلش کردم و گفتم
+اشکال نداره، پیش میاد دیگه!:)
و بعد،اون از اتاق رفت
+جونگکوکا!!
+جونگکوکا وایسا!
+کوکی نرو!...
+لطفا بمون..
"از دید جونگکوک"
نمیتونم بیشتر از این کنار هایری بمونم...
برای جفتمون خطرناکه
اگه دوباره کنترلمو از دست بدم چی؟
میخوام،اما نمیتونم
اگه کنار اون بمونم، تهش یکیمون از بین میره:)
اگر من یه پایان خوش داشته باشم،هایری صاحب غمگین ترین پایان میشه!.
اگر اون یه پایان خوش داشته باشه،اونوقت من صاحب غمگین ترین پایان خواهم شد!.
ولی من میخوام که جفتمون تا اخرش کنار هم باشیم و همچنان خوشحال هم باشیم
شاید از اولش هم نباید باهم آشنا میشدیم...:)
کی فکرشو میکرد تهش اینجوری تموم شه؟
آیا این آخر داستانه؟
داستان ما قراره اینجوری تموم شه؟
اگر اینجوریه...
ترجیه میدم پایان خوش مال اون باشه!
قطعا خوشحالی اون مهم تره؛
"راوی"
حالا دوباره دختر و پسر از همدیگه جدا شدند،دوباره قلب هردوشون شکست،دوباره همه چی از اول شروع شد!
اما شاید فقط افکار دختر و پسر اینطوربود،اگر این پایان داستان نباشه چی؟
اگر هردوشون یه پایان خوش داشته باشن چی؟
⏝ ⏝ ⏝ ⏝★ ⏝ ⏝ ⏝ ⏝
جونگکوک به قصر برگشت
اما ایندفعه،تک و تنها
به اتاقش رفت و بلافاصله بغضش ترکید و اشک هاش روی صورتش جاری شدن
در اونور،دختر هم همین حال رو داشت
بعد از گشتن کل سرزمین کوچیکش دنبال پسر،به اتاقش برگشت و زد زیر گریه
خودشو روی تخت انداخت،سرشو توی بالشتش فرو کرد و شروع کرد به بی صدا گریه کردن...
مادر بزرگ کیم هایری و پدرِ جئون جونگکوک هردو نگران بچه هاشون بودن
اما عشق چیزی نیست که اونها بتونن تغییرش بدن یا کاری کنند که بچه فراموشش کنند
عشق یه درد فراموش نشدنیـــه
دردی فراموش نشدنی اما شیرین
آره،عشق.
عشق،عشق یه درد شیرینــه:)
۵.۹k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.