مافیای جذاب من پارت۲۷
#تهیونگ
دیدم دیگه صداش نمیاد. فک کنم خوابش برده باشه. آره خوابه.*خنده ی ملایم* آروم گذاشتمش روی تخت و خودم هم کنارش دراز کشیدم و فقط به صورت خوشگلش که مثل ماه میدرخشید نگاه کردم.... که منم خوابم برد.
.
.
.
ساعت 11:50
☆
خواب بودم که با صدای جیغ یه نفر پریدم هوا.
سریع رو تخت نشستم و جنی هم بیدار شده بود و اونم مث من.
رزی:جیییییییییییییییییییییییییییغ
جنی: چته رزی!؟*داد و عصبی*
رزی: شما دو تا داشتین چیکار میکردین!؟
جنی: چی؟ چیمیگی؟
که یه نگاهی به من کرد و بعد گفت:
جنی: تو اینجا چیکار میکنی؟؟
تهیونگ:.....واقعا یادت نمیاد چی شد!؟
جنی که تازه همه چیز داشت یادش میومد ابروهاشو انداخت بالا و به رزی گفت:
جنی: چیزی نشده، رزی. من فقط حالم بد بود. تهیونگ کمکم کرد که بیام تو اتاقم و بعد کنارم موند تا خوابم ببره و بعد خودش هم کنار خوابید. همین فقط.
رزی: آها! پس به خاطر همین بود تو بغلش بودی آره؟؟؟
تهیونگ و جنی:چی؟؟؟؟
تهیونگ:......آاااا....شاید....شاید....خب خواب بودیم دیگه!
بعد جنی بلند شد و رفت رزی رو بیرون کرد و در بست و آروم بهم گفت:
جنی: تو اینجا چیکار میکنی؟*آروم گفت. و ناراحت*
تهیونگ: خب خوابم برد پیشت...
جنی: چیکار میکردی که خوابت برد پیشم؟؟؟
تهیونگ:.........
جنی: چرا جواب نمیدی؟
همون طوری مثل همیشه با وایبر مافیاییم پل شدم و آروم رفتم سمتش.
دیدم دیگه صداش نمیاد. فک کنم خوابش برده باشه. آره خوابه.*خنده ی ملایم* آروم گذاشتمش روی تخت و خودم هم کنارش دراز کشیدم و فقط به صورت خوشگلش که مثل ماه میدرخشید نگاه کردم.... که منم خوابم برد.
.
.
.
ساعت 11:50
☆
خواب بودم که با صدای جیغ یه نفر پریدم هوا.
سریع رو تخت نشستم و جنی هم بیدار شده بود و اونم مث من.
رزی:جیییییییییییییییییییییییییییغ
جنی: چته رزی!؟*داد و عصبی*
رزی: شما دو تا داشتین چیکار میکردین!؟
جنی: چی؟ چیمیگی؟
که یه نگاهی به من کرد و بعد گفت:
جنی: تو اینجا چیکار میکنی؟؟
تهیونگ:.....واقعا یادت نمیاد چی شد!؟
جنی که تازه همه چیز داشت یادش میومد ابروهاشو انداخت بالا و به رزی گفت:
جنی: چیزی نشده، رزی. من فقط حالم بد بود. تهیونگ کمکم کرد که بیام تو اتاقم و بعد کنارم موند تا خوابم ببره و بعد خودش هم کنار خوابید. همین فقط.
رزی: آها! پس به خاطر همین بود تو بغلش بودی آره؟؟؟
تهیونگ و جنی:چی؟؟؟؟
تهیونگ:......آاااا....شاید....شاید....خب خواب بودیم دیگه!
بعد جنی بلند شد و رفت رزی رو بیرون کرد و در بست و آروم بهم گفت:
جنی: تو اینجا چیکار میکنی؟*آروم گفت. و ناراحت*
تهیونگ: خب خوابم برد پیشت...
جنی: چیکار میکردی که خوابت برد پیشم؟؟؟
تهیونگ:.........
جنی: چرا جواب نمیدی؟
همون طوری مثل همیشه با وایبر مافیاییم پل شدم و آروم رفتم سمتش.
۸.۰k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.