P2
P2
تهیونگ:باشه،راستش جونگ کوک میخواد با احساساتت بازی کنه یعنی میخواد چند ماه باهات بره تو رابطه بعد باهات کات کنه.
تو با چشمایه گرد داشتی تیهونگ رو نگا میکردی و بعد چند ثانیه گفتی:
ا.ت:یعنی چی اون میخواد با احساساتم بازی کنه?من باور نمیکنم
تهیونگ:باشه هرجور خودت دوست داری من فقط خواستم بهت گفته باشم!
بعد تهیونگ صندلی رو به عقب حول داد و همینطور که داشت می رفت بالای صندلیت وایساد و گفت:
تهیونگ:ولی اینو بدون که من واقعا تو رو دو…هیچی ولش کن خدافظ فردا هم یادت نره آقای هان جاتو عوض کرده گذاشته کنار من،باید کنار من بشینی!
بعد از اینکه تهیونگ رفت،تو با بغض از کافه رفتی بیرون تا بری خونه همینجوری که داشتی راه میرفتی سر راهت جونگ کوک رو دیدی،جونگ کوک با لبخند اومد سمتت!
جونگ کوک:سلام
تو با حالت بغض زدی به شونش و رفتی جونگ کوک تعجب کرده بود برگشت دستتو گرفتو کشوندت بغل خودش چند ثانیه همدیگه رو نگاه کردید بعد جونگ کوک آروم آروم داشت میومد سمت صورتت تا ب.ب.و.س.ت.ت داشت نزدیک میشد که تو حولش دادی و گفتی:
ا.ت: معلوم هس داری چیکار میکنی
جونگ کوک:معلومه که هس
بعد چند ثانیه به هم نگا کردن جونگ کوک گفت:
جونگ کوک: میای بریم کافه
ا.ت:مگر اینکه تو خواب ببینی و رفتی
رسیدی خونه و لباسات رو عوض کردی و نشستی کیدراما دیدی،ساعت های دَە دَهو نیم بود که دیدی یکی داره به گوشیت زنگ میزنه دیدی تهیونگه گوشی رو برداشتی
تهیونگ:عا سلام خوبی
ا.ت:اره خوبم مرسی تو چی
تهیونگ:اره خوبم،خواستم بگم میای بریم قدم بزنیم
ا.ت:اره فکر خوبیه منم حوصلم سر رفته.
لباساتو پوشیدی رفتی پایین دم در
در رو باز کردی دیدی…
شرط پارت بعد:10 لایک
تهیونگ:باشه،راستش جونگ کوک میخواد با احساساتت بازی کنه یعنی میخواد چند ماه باهات بره تو رابطه بعد باهات کات کنه.
تو با چشمایه گرد داشتی تیهونگ رو نگا میکردی و بعد چند ثانیه گفتی:
ا.ت:یعنی چی اون میخواد با احساساتم بازی کنه?من باور نمیکنم
تهیونگ:باشه هرجور خودت دوست داری من فقط خواستم بهت گفته باشم!
بعد تهیونگ صندلی رو به عقب حول داد و همینطور که داشت می رفت بالای صندلیت وایساد و گفت:
تهیونگ:ولی اینو بدون که من واقعا تو رو دو…هیچی ولش کن خدافظ فردا هم یادت نره آقای هان جاتو عوض کرده گذاشته کنار من،باید کنار من بشینی!
بعد از اینکه تهیونگ رفت،تو با بغض از کافه رفتی بیرون تا بری خونه همینجوری که داشتی راه میرفتی سر راهت جونگ کوک رو دیدی،جونگ کوک با لبخند اومد سمتت!
جونگ کوک:سلام
تو با حالت بغض زدی به شونش و رفتی جونگ کوک تعجب کرده بود برگشت دستتو گرفتو کشوندت بغل خودش چند ثانیه همدیگه رو نگاه کردید بعد جونگ کوک آروم آروم داشت میومد سمت صورتت تا ب.ب.و.س.ت.ت داشت نزدیک میشد که تو حولش دادی و گفتی:
ا.ت: معلوم هس داری چیکار میکنی
جونگ کوک:معلومه که هس
بعد چند ثانیه به هم نگا کردن جونگ کوک گفت:
جونگ کوک: میای بریم کافه
ا.ت:مگر اینکه تو خواب ببینی و رفتی
رسیدی خونه و لباسات رو عوض کردی و نشستی کیدراما دیدی،ساعت های دَە دَهو نیم بود که دیدی یکی داره به گوشیت زنگ میزنه دیدی تهیونگه گوشی رو برداشتی
تهیونگ:عا سلام خوبی
ا.ت:اره خوبم مرسی تو چی
تهیونگ:اره خوبم،خواستم بگم میای بریم قدم بزنیم
ا.ت:اره فکر خوبیه منم حوصلم سر رفته.
لباساتو پوشیدی رفتی پایین دم در
در رو باز کردی دیدی…
شرط پارت بعد:10 لایک
۱۰.۹k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.