💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشـــــق...
پارت147
نیلوفر:
دلم نمی خواست از تخت دل بکنم ولی خیلی خوابمم میومد اون آرامشی که می خواستم الان همینجا بود ولی مال من نبود
نمی دونم چرا گریه ام گرفت واشک از چشام سرازیر شد از همونجا رو تخت جای جای اتاقش رو نگاه کردم ترتمیز وخوش سلیقه
اشک هام پاک کردم وبلند شدم در کمدش رو باز کردم بازم همه چیز منظم وتمیز بود یکی از پیرهن هاش رو از قلاب در آوردم وبو کردم وباز اشک ریختم کاش اصلا نمیومدم تو این خونه
با صدای در برگشتم واز دیدن مهرداد لبمو گاز گرفتم نگاهش پر از تعجب بود یا نگاهش به پیرهنش بود یا چشام که داشتم گریه می کردم حالا چی جوابش می دادم سرشو پایین انداخت وگفت : ببخشید بدون درزدن اومدم اتاق
چیزی نداشتم بگم
اومد جلو لبمو محکم گاز گرفتم پیرهنش رو از دستم درآورد وگفت : مرسی اومدم پیرهن بردارم
پیرهن رو از دستش کشیدم وگفتم : تو خونه ات آرامشی بهم دست داد که می دونم از اینجا برم دیگه تجربه اش نمی کنم
چیزی نگفت سرش پایین بود
- مهرداد
سرشو بالا آورد چشاش شده بود کاسه ای خون لباش رو روی هم می فشرد که گریه اش نگیره
- کاش اون روز حرفت رو گوش می دادم کاش زن ...اخم کرد وگفت : چیزی نگو نیلوفر
من لیاقت تو رو نداشتم اینو خودم فهمیدم تو انقدر یاداوری اش نکن
- منظوری نداشتم
پیرهن رو از دستم کشید وگفت : هر وقت مردم اینجوری اشک بریز
- خدا نکنه ...
برگشت رفت ودرم بست با بی حالی نشستم لبه ای تخت دنبال دستمال بودم اشکم رو پاک کنم کشو رو باز کردم یه کیف زنونه بود ویه مقدار خرت پرت کیف رو درآوردم وبازش کردم یه کیف زنانه با لوازم آرایشی یه کیف پول کوچلو که عکس یه پسر بچه توش بودمات ومتحیر بودم یعنی مهردادی که زن خودش رو نمی پذیرفت با یه زن دیگه در ارتباط بود ؟
عشـــــق...
پارت147
نیلوفر:
دلم نمی خواست از تخت دل بکنم ولی خیلی خوابمم میومد اون آرامشی که می خواستم الان همینجا بود ولی مال من نبود
نمی دونم چرا گریه ام گرفت واشک از چشام سرازیر شد از همونجا رو تخت جای جای اتاقش رو نگاه کردم ترتمیز وخوش سلیقه
اشک هام پاک کردم وبلند شدم در کمدش رو باز کردم بازم همه چیز منظم وتمیز بود یکی از پیرهن هاش رو از قلاب در آوردم وبو کردم وباز اشک ریختم کاش اصلا نمیومدم تو این خونه
با صدای در برگشتم واز دیدن مهرداد لبمو گاز گرفتم نگاهش پر از تعجب بود یا نگاهش به پیرهنش بود یا چشام که داشتم گریه می کردم حالا چی جوابش می دادم سرشو پایین انداخت وگفت : ببخشید بدون درزدن اومدم اتاق
چیزی نداشتم بگم
اومد جلو لبمو محکم گاز گرفتم پیرهنش رو از دستم درآورد وگفت : مرسی اومدم پیرهن بردارم
پیرهن رو از دستش کشیدم وگفتم : تو خونه ات آرامشی بهم دست داد که می دونم از اینجا برم دیگه تجربه اش نمی کنم
چیزی نگفت سرش پایین بود
- مهرداد
سرشو بالا آورد چشاش شده بود کاسه ای خون لباش رو روی هم می فشرد که گریه اش نگیره
- کاش اون روز حرفت رو گوش می دادم کاش زن ...اخم کرد وگفت : چیزی نگو نیلوفر
من لیاقت تو رو نداشتم اینو خودم فهمیدم تو انقدر یاداوری اش نکن
- منظوری نداشتم
پیرهن رو از دستم کشید وگفت : هر وقت مردم اینجوری اشک بریز
- خدا نکنه ...
برگشت رفت ودرم بست با بی حالی نشستم لبه ای تخت دنبال دستمال بودم اشکم رو پاک کنم کشو رو باز کردم یه کیف زنونه بود ویه مقدار خرت پرت کیف رو درآوردم وبازش کردم یه کیف زنانه با لوازم آرایشی یه کیف پول کوچلو که عکس یه پسر بچه توش بودمات ومتحیر بودم یعنی مهردادی که زن خودش رو نمی پذیرفت با یه زن دیگه در ارتباط بود ؟
۴۵.۹k
۳۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.