رمان عشق من و تو
رمان عشق من و تو
پارت_۱۹
*هر کاریش برام جذابیت داره
*وقتی تو شهر بازی غیرتی شد یه حال وصف نشدنی داشتم
*چشماش منو مسخ میکنه
*دوست دارم همیشه تو چشمش بیام
*اخلاقش جذابیت خاصی دارن برام
*مشتاق دیدن کاراشم
*دوسش دا...دارم
*نه دیوانه وار دوسش دارم
*نفسم به نفسش بستس
من.....من عاشق شدم؟
وای خدا آره من علشقش شدم
من عاشق یه مرد شدم
مر من کوه مهربونیه
عشق من غرور داره ولی بجا
نفس من چشم پاکه
ولی مرد من عاشقه
عشقش
نقسش
خانومش
هنسر آینده اش.......
چه خوشبخته
قلب عشق من رو داره
معلومه راشا دیوونشه که وقتی داشت دربارس حرف میزد لبخندش پاک نمیشد
با صداش که داشت با نگرانیصدام میکرد به خودم اومدم
راشا:تمنا تمنا نف.....
من:بله
راشا:اوف کجایی تو بابا مردم از نگرانی
سرم رو انداختم پایین
من:ببخشید،کارم داشنی صدام کردی
راشا:اهوم میخوام امروز رو با هم باشیم
نگو راشا نگو دردم رو زیاد نکن
ولی.....۹روز نییت من از دل تنگی میمیرم
با تلخند
من:باش
روز خوبی بود
وقتی که موافقتم رو به راشا گفتم
با هم یه روز خوب که نه عالی رو گذروندیم
با هم شنا کردیم
با هم قلعه شنی ساخیم
با هم والیبال بازی کردیم
با هم خاطره گفتیم و خندیدیم
با هم غذا خوردیم
وای گفتم غذا.....
من:راشا گفتم کمه اگ دوست داری برو برای خودت بیار از ویلا
راشا:کم چیه بابا همینقدر خوبه تازه من دوست ندارم جاق شی و شم
من:شما کیه منی که درباره چاقی لاغری من نظر میدی؟؟
یه نگاه خوسگل بهم انداخت
راسا:خودت بعدا میفهمی
من:اوفففففف باش بیا باهم می خوریم یه ماکارانیه دیگ
راشا:پس بخوریم دیگ؟!
من:اهوم بخوریم
همین جور داشتم میخوردم که حس کردم رشته ماکارانی داره از دهنم کشیده میشه
دیدم اون سر رشته دهن راشاس
حالا من هی میمکیدم اون میمکید آخرش چشمام رو بستم و یه مک محکم زدم
گه حس کردم ل*ب*ا*ش رو ل*ب*ا*م نشست
یه لرز خفیفکردم که راشا ل*ب*ش*و برداشت و گونمو ب*و*س*ی*د
راشا:خب خانم خوشگله این از ناهارمون برنامه دیگه؟
من:اممممممم میگم میای با شن هر کدوممون یه کاخ درست کنیم
راشا:آره موافقم فقط برای هر کی خوشگل تر شد اون باید یه کاری بگه و اون طرف بی پون و چرا قبول کنه موافقی؟
من:اره موافقم
از بعد ناهار تا نزدیکای غروب آفتاب کار کاخ هایشنی طول کشید
ولی...
تا چشمم به کاخ راشا افتاد دهنم باز موند
خیلی زیبا شده بود
محشر بود
آرزوی هرکسی بود
راشا:خوب از دهن و چشمای متحیر میشه فهمید من بردم
من:راشا
با یه حالت خاصی گفت
راشا:جانم
من:این....این فوق العادس
راشا:قابل شما رو نداره فقط میشه تو بغلم به تماشای ستاره ها و غروب خورشید بنشینی تا امروز معرکه تموم شه
من:خیلی.....خیلی
راشا:خوشگلم؟!میدونم،بفرما که داره غروب میشع
پارت_۱۹
*هر کاریش برام جذابیت داره
*وقتی تو شهر بازی غیرتی شد یه حال وصف نشدنی داشتم
*چشماش منو مسخ میکنه
*دوست دارم همیشه تو چشمش بیام
*اخلاقش جذابیت خاصی دارن برام
*مشتاق دیدن کاراشم
*دوسش دا...دارم
*نه دیوانه وار دوسش دارم
*نفسم به نفسش بستس
من.....من عاشق شدم؟
وای خدا آره من علشقش شدم
من عاشق یه مرد شدم
مر من کوه مهربونیه
عشق من غرور داره ولی بجا
نفس من چشم پاکه
ولی مرد من عاشقه
عشقش
نقسش
خانومش
هنسر آینده اش.......
چه خوشبخته
قلب عشق من رو داره
معلومه راشا دیوونشه که وقتی داشت دربارس حرف میزد لبخندش پاک نمیشد
با صداش که داشت با نگرانیصدام میکرد به خودم اومدم
راشا:تمنا تمنا نف.....
من:بله
راشا:اوف کجایی تو بابا مردم از نگرانی
سرم رو انداختم پایین
من:ببخشید،کارم داشنی صدام کردی
راشا:اهوم میخوام امروز رو با هم باشیم
نگو راشا نگو دردم رو زیاد نکن
ولی.....۹روز نییت من از دل تنگی میمیرم
با تلخند
من:باش
روز خوبی بود
وقتی که موافقتم رو به راشا گفتم
با هم یه روز خوب که نه عالی رو گذروندیم
با هم شنا کردیم
با هم قلعه شنی ساخیم
با هم والیبال بازی کردیم
با هم خاطره گفتیم و خندیدیم
با هم غذا خوردیم
وای گفتم غذا.....
من:راشا گفتم کمه اگ دوست داری برو برای خودت بیار از ویلا
راشا:کم چیه بابا همینقدر خوبه تازه من دوست ندارم جاق شی و شم
من:شما کیه منی که درباره چاقی لاغری من نظر میدی؟؟
یه نگاه خوسگل بهم انداخت
راسا:خودت بعدا میفهمی
من:اوفففففف باش بیا باهم می خوریم یه ماکارانیه دیگ
راشا:پس بخوریم دیگ؟!
من:اهوم بخوریم
همین جور داشتم میخوردم که حس کردم رشته ماکارانی داره از دهنم کشیده میشه
دیدم اون سر رشته دهن راشاس
حالا من هی میمکیدم اون میمکید آخرش چشمام رو بستم و یه مک محکم زدم
گه حس کردم ل*ب*ا*ش رو ل*ب*ا*م نشست
یه لرز خفیفکردم که راشا ل*ب*ش*و برداشت و گونمو ب*و*س*ی*د
راشا:خب خانم خوشگله این از ناهارمون برنامه دیگه؟
من:اممممممم میگم میای با شن هر کدوممون یه کاخ درست کنیم
راشا:آره موافقم فقط برای هر کی خوشگل تر شد اون باید یه کاری بگه و اون طرف بی پون و چرا قبول کنه موافقی؟
من:اره موافقم
از بعد ناهار تا نزدیکای غروب آفتاب کار کاخ هایشنی طول کشید
ولی...
تا چشمم به کاخ راشا افتاد دهنم باز موند
خیلی زیبا شده بود
محشر بود
آرزوی هرکسی بود
راشا:خوب از دهن و چشمای متحیر میشه فهمید من بردم
من:راشا
با یه حالت خاصی گفت
راشا:جانم
من:این....این فوق العادس
راشا:قابل شما رو نداره فقط میشه تو بغلم به تماشای ستاره ها و غروب خورشید بنشینی تا امروز معرکه تموم شه
من:خیلی.....خیلی
راشا:خوشگلم؟!میدونم،بفرما که داره غروب میشع
۱۱۹.۵k
۲۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.