رمان عشق من و تو
رمان عشق من و تو
پارت_۲۱
با هق هقم که تو سینه ی راشا خفه میکردم گفتم
من:دل...دلم برات تنگ میشه زود برگرد....سالم برگرد
دستاشو دورم تنگ تر کرد
راشا:تمنا گریه نکن اگ انقدر بیتابی کنی اصلا نمیرم
منم جون نمیخواستم مردم بد قول بشه سریع اشکامو پاک کردم و گریه ام رو کنترل کردم
من:نه نه نمیخوام با اعتبارت بازی کنی برو ولی هم سالم برگرد هم زود
با یه لبخند شیرین نگام کرد
راشا:خوب پس بیا بریم صورتت رو بشور
من:باشه
با هم سمت سرویس بهداشتی فرودگاه رفتیم
رفتم یه اب به صورتم زدم
رفتم بیرون
راشا:خب خانم خانما،خوشگل تمنا دیگ باید برم مواظب خودت باش،در ضمن هر موقعه من مردم بشین گریه کن
یه لحظه از تصور نبودش زدم زیر گریه
راشا:ای بابا گریه نکن جون راشا
با عصبانیت گفت
راشا:تمنا اگ یه قطره فقط یه قطره دیگ اشک بریزی دیگ برنمیگردم
بازم به فکر برنگشتنش گریه ام شدت گرفت که اونم سریع منو بغل کرد و فشارم داد
راشا:چشم عروسک چشم تو فقط گریه نکن،تو این مدتی که نیستم هم کارای پروژه رو انجام بده هم خوب استراحت کن که با خبر های خوبی میام
و جه خوب که من تو این ۹ روز به حرف عشقم با امید دوشنبه ایی که عشقم بیاد گوش کردم و به تمام کارام رسیدم جوری که هیچ نقصی تو اویل پروژه نبود
و مهم تر از همه به این نتیجه رسیدم
که دیوانه وار عاشقشم
♡♡♡راشا♡♡♡
وقتی تو هواپیما به این فکر کردم که....
وای خدا فکر کردنش هم دلمو میلرزونه
تمنا همین جوری برای کسی محبت خرج نمیکنه
باید رفتاراش رو کنار هم بزارم
*وقتی از نبودم حرف میزدم گریه اش اوج میگرفت
*وقتی داشتم از علاقم بهش حرف میزدم غمگین میشد
*برام دل تنگ میشه
*غمگین نگاهم میکنه جوری که من برای اون نیستم
فهمیدم
در اولین فرصت میرم خاستگاری عشقم چون فکر میکنه من عاشق یکی دیگه ام
@@@@@@@
رفتم قسمت سالن انتظار که دیدمش
شیک و ساده لباس پوشیده بود و داشت مثل بچه ها سرم میکشید
جوری که متوجه نشه رفتم سمتش
که یه لحظه وایسادم
یه نگاه به پدر زن ایندم کردم که با یه لبخند سر تکون داد
پس اجازه صادر شد
از پشت بهش نزدیک شدم و چمدونم رو کنارم گذاشتم
دستمو دور کمرش حلقه کردم که یه لحظه احساس کردم نفسش قطع شد و باز با هیجان نفس میکشید
تو گوشش اروم و صادقانه و با عشق گفتم
من:ببین کی اینجاس،عروسک کوچولو چطوری؟دلم برات تنگ شده بود،این غافل گیری هم تلافی اون روز تو شمال که منو سفت بغل کردی
تمنا:من؟کی؟
من:اهوم،بماند
یه نفس عمیق کشید
تمنا:سلام
ازش فاصله گرفتم و تمام صورتش رو در نظر گردوندم
اون هم همین طور
چشماش رو که دیدم اخمام رفت تو هم
من:مگه نگفتم....
تمنا:هیسسس هر وقت دلیل این کارات چیه منم میگم چرا گریه کردم
خندم گرفت میخواد اول من اعتراف کنم پس شک کرده که من دوسش دارم
پارت_۲۱
با هق هقم که تو سینه ی راشا خفه میکردم گفتم
من:دل...دلم برات تنگ میشه زود برگرد....سالم برگرد
دستاشو دورم تنگ تر کرد
راشا:تمنا گریه نکن اگ انقدر بیتابی کنی اصلا نمیرم
منم جون نمیخواستم مردم بد قول بشه سریع اشکامو پاک کردم و گریه ام رو کنترل کردم
من:نه نه نمیخوام با اعتبارت بازی کنی برو ولی هم سالم برگرد هم زود
با یه لبخند شیرین نگام کرد
راشا:خوب پس بیا بریم صورتت رو بشور
من:باشه
با هم سمت سرویس بهداشتی فرودگاه رفتیم
رفتم یه اب به صورتم زدم
رفتم بیرون
راشا:خب خانم خانما،خوشگل تمنا دیگ باید برم مواظب خودت باش،در ضمن هر موقعه من مردم بشین گریه کن
یه لحظه از تصور نبودش زدم زیر گریه
راشا:ای بابا گریه نکن جون راشا
با عصبانیت گفت
راشا:تمنا اگ یه قطره فقط یه قطره دیگ اشک بریزی دیگ برنمیگردم
بازم به فکر برنگشتنش گریه ام شدت گرفت که اونم سریع منو بغل کرد و فشارم داد
راشا:چشم عروسک چشم تو فقط گریه نکن،تو این مدتی که نیستم هم کارای پروژه رو انجام بده هم خوب استراحت کن که با خبر های خوبی میام
و جه خوب که من تو این ۹ روز به حرف عشقم با امید دوشنبه ایی که عشقم بیاد گوش کردم و به تمام کارام رسیدم جوری که هیچ نقصی تو اویل پروژه نبود
و مهم تر از همه به این نتیجه رسیدم
که دیوانه وار عاشقشم
♡♡♡راشا♡♡♡
وقتی تو هواپیما به این فکر کردم که....
وای خدا فکر کردنش هم دلمو میلرزونه
تمنا همین جوری برای کسی محبت خرج نمیکنه
باید رفتاراش رو کنار هم بزارم
*وقتی از نبودم حرف میزدم گریه اش اوج میگرفت
*وقتی داشتم از علاقم بهش حرف میزدم غمگین میشد
*برام دل تنگ میشه
*غمگین نگاهم میکنه جوری که من برای اون نیستم
فهمیدم
در اولین فرصت میرم خاستگاری عشقم چون فکر میکنه من عاشق یکی دیگه ام
@@@@@@@
رفتم قسمت سالن انتظار که دیدمش
شیک و ساده لباس پوشیده بود و داشت مثل بچه ها سرم میکشید
جوری که متوجه نشه رفتم سمتش
که یه لحظه وایسادم
یه نگاه به پدر زن ایندم کردم که با یه لبخند سر تکون داد
پس اجازه صادر شد
از پشت بهش نزدیک شدم و چمدونم رو کنارم گذاشتم
دستمو دور کمرش حلقه کردم که یه لحظه احساس کردم نفسش قطع شد و باز با هیجان نفس میکشید
تو گوشش اروم و صادقانه و با عشق گفتم
من:ببین کی اینجاس،عروسک کوچولو چطوری؟دلم برات تنگ شده بود،این غافل گیری هم تلافی اون روز تو شمال که منو سفت بغل کردی
تمنا:من؟کی؟
من:اهوم،بماند
یه نفس عمیق کشید
تمنا:سلام
ازش فاصله گرفتم و تمام صورتش رو در نظر گردوندم
اون هم همین طور
چشماش رو که دیدم اخمام رفت تو هم
من:مگه نگفتم....
تمنا:هیسسس هر وقت دلیل این کارات چیه منم میگم چرا گریه کردم
خندم گرفت میخواد اول من اعتراف کنم پس شک کرده که من دوسش دارم
۱۶۵.۳k
۲۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.