پارت ۴۳ : فهمیدم که نمیخواد نشون بده . بعد چند دقیقه آروم
پارت ۴۳ : فهمیدم که نمیخواد نشون بده . بعد چند دقیقه آروم گفت : برو عقب . وقتی این حرفو زد نسبت بهش یک حسی کردم . خیلی آروم بهش گفتم : چرا ؟؟ چرا باید این کارو انجام بدم نایکا : چو........ وسط حرفش پریدم و گفتم : هیسسسس وقتی تا این حد به من اجازه دادی دیگه نمی تونی رو حرفم حرف بزنی . آروم شد . چشماش و نگا میکردم خیلی خوشگل بود .
( خودم )
من واقعاً میخواستم این کارو انجام بدم . ولی میدونستم که که این قضیه رو ول نمی کنه .
آروم دکمه ها رو از بالا باز کردم . زیرش یک لباس زیر سیاه پوشیده بودم و روش هم پانسمان کرده بودم . لباسم و در آوردم و روی زمین انداختم . دست هاشو پایین آورد و فقط نگا می کرد .
( جیمین )
دیگه نمی تونستم به بدن سفید خوش فرمش نگا کنم . بعد چند دقیقه دوباره دستام و روی دیوار گذاشتم . نفهمیدم چی کار کردم . پشیمون شدم . میخواستم برم ولی این لعنتی جلوم و ایستاده بود . لبامو و روی لباش گذاشتم . لبای خوش طعمش دیوانه ام کرد .
سرم و پایین آوردم و گردنش و آروم گاز میگرفتم . دوباره لبام گذاشتم روی لباش . لباشو میمکیدم و اونم همراهیم میکرد . بعد چند دقیقه ولش کردم . دستم و از رو دیوار برداشتم و خندیدم . بعد تموم شدن خندیدنم گفتم : وقتی که بهم اجازه میدی باید حواست باشه چون شاید نتونم جلوم و بگیرم . خم شدم و لباسش و برداشتم و دادم دستش . دستاش یخ بودن . دوتا دستاش و گرفتم و گفتم : چرا دستات یخ زدن؟؟؟؟؟؟ نایکا : ن نمیدو دونم .
بهش گفتم : نایکا پانسمانتو باز کن چون وقتی من فهمیدم شونه ات چی شده اجازه ندادی که ببینم پس باز کن تا اون ها متوجه نشن و دیگه نبینم سرت پایین باشه خب نایکا : ب باشه .
( خودم )
من واقعاً میخواستم این کارو انجام بدم . ولی میدونستم که که این قضیه رو ول نمی کنه .
آروم دکمه ها رو از بالا باز کردم . زیرش یک لباس زیر سیاه پوشیده بودم و روش هم پانسمان کرده بودم . لباسم و در آوردم و روی زمین انداختم . دست هاشو پایین آورد و فقط نگا می کرد .
( جیمین )
دیگه نمی تونستم به بدن سفید خوش فرمش نگا کنم . بعد چند دقیقه دوباره دستام و روی دیوار گذاشتم . نفهمیدم چی کار کردم . پشیمون شدم . میخواستم برم ولی این لعنتی جلوم و ایستاده بود . لبامو و روی لباش گذاشتم . لبای خوش طعمش دیوانه ام کرد .
سرم و پایین آوردم و گردنش و آروم گاز میگرفتم . دوباره لبام گذاشتم روی لباش . لباشو میمکیدم و اونم همراهیم میکرد . بعد چند دقیقه ولش کردم . دستم و از رو دیوار برداشتم و خندیدم . بعد تموم شدن خندیدنم گفتم : وقتی که بهم اجازه میدی باید حواست باشه چون شاید نتونم جلوم و بگیرم . خم شدم و لباسش و برداشتم و دادم دستش . دستاش یخ بودن . دوتا دستاش و گرفتم و گفتم : چرا دستات یخ زدن؟؟؟؟؟؟ نایکا : ن نمیدو دونم .
بهش گفتم : نایکا پانسمانتو باز کن چون وقتی من فهمیدم شونه ات چی شده اجازه ندادی که ببینم پس باز کن تا اون ها متوجه نشن و دیگه نبینم سرت پایین باشه خب نایکا : ب باشه .
۳۲.۷k
۱۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.