پارت ۴۲ : من : خب ممممم آخه شوگا : آخه چی . بیا بیرون صور
پارت ۴۲ : من : خب ممممم آخه شوگا : آخه چی . بیا بیرون صورتت و بشور خب ؟ من : باشه . بلند شد و رفت . رفتم جلو آیینه به خودم نگا کردم . او ففففف گردنم شونه ام کتفم همه جا درد داشت . می ترسیدم بفهمن که شونه ام چی شده . رفتم بیرون . فقط من و شوگا و جیمین و جونگ کوک بودیم . رفتم صورتم و شوستم و اومدم و نشستم که صبحانه بخورم.
سمت راستم شوگا روبه روم جونگ و سمت راسته جونگ کوک جیمین نشسته بود .
داشتم با غذا ور میرفتم که شوگا گفت : حالت خوبه ؟؟ من : ها چی ؟؟؟ شوگا : میگم حالت خوبه ؟؟ من : آهان آره خوبم جیمین : مطمئنی ؟؟؟؟؟؟؟؟ من : آره مطمئنم جیمین : پس چرا نمیخوری غذا تو ها؟؟؟؟؟؟؟؟ من : چی ؟؟؟؟؟؟؟ جونگ کوک : تو اشتها نداری ؟ . سرم و پایین انداختم و گفتم : آره اشتها ندارم . سکوت خیلی بدی اومد .
چند دقیقه بعد سرم و بالا آوردم . جیمین زل زده بود بهم . نمیدونستم داره به کجام نگا میکنه . از ترس اینکه بفهمه شونه ام چی شده بلند شدم و رفتم تو اتاق جیمین .
( جیمین )
اون جای سفیدش چی بود . نتونستم بفهمم که چی بود .
از سر میز صبحانه بلند شدم و رفتم تو اتاقم .
نایکا اونجا بود . رفتم جلو روی تخت نشستم و گفتم : نایکا . برگشت و نگام کرد گفتم : بیا . هیچی نگفت . بلند شدم و نزدیکش شدم . رفت عقب . من گفتم : نایکا . سرشو پایین آورد . داشت عصبیم میکرد ولی خودمو آروم کردم .
دست راستمو زیر چونه اش گرفتم و سرشو بالا آوردم و گفتم : برای چی سرتو پایین آوردی ؟؟؟؟؟ نایکا : آخ ....... پریدم وسط حرفش و گفتم : هیششش نمیخواد چیزی بگی .
تو چشماش و نگا کردم و گفتم : دستت چی شده . استرس رو تو وجودش احساس کردم .
گفت : چند روز بود که بد خوابیده بودم خیلی درد گرفت برا ...... من : هیسس میتونم ببینم . دستش رو روی قلبش گذاشت و رفت عقب و گفت : نه نمیشه . اعصابم خورد شد . رفتم جلو کوبودمش تو دیوار و دوتا دستام و روی دیوار گذاشتم . ترسیده بود .
سمت راستم شوگا روبه روم جونگ و سمت راسته جونگ کوک جیمین نشسته بود .
داشتم با غذا ور میرفتم که شوگا گفت : حالت خوبه ؟؟ من : ها چی ؟؟؟ شوگا : میگم حالت خوبه ؟؟ من : آهان آره خوبم جیمین : مطمئنی ؟؟؟؟؟؟؟؟ من : آره مطمئنم جیمین : پس چرا نمیخوری غذا تو ها؟؟؟؟؟؟؟؟ من : چی ؟؟؟؟؟؟؟ جونگ کوک : تو اشتها نداری ؟ . سرم و پایین انداختم و گفتم : آره اشتها ندارم . سکوت خیلی بدی اومد .
چند دقیقه بعد سرم و بالا آوردم . جیمین زل زده بود بهم . نمیدونستم داره به کجام نگا میکنه . از ترس اینکه بفهمه شونه ام چی شده بلند شدم و رفتم تو اتاق جیمین .
( جیمین )
اون جای سفیدش چی بود . نتونستم بفهمم که چی بود .
از سر میز صبحانه بلند شدم و رفتم تو اتاقم .
نایکا اونجا بود . رفتم جلو روی تخت نشستم و گفتم : نایکا . برگشت و نگام کرد گفتم : بیا . هیچی نگفت . بلند شدم و نزدیکش شدم . رفت عقب . من گفتم : نایکا . سرشو پایین آورد . داشت عصبیم میکرد ولی خودمو آروم کردم .
دست راستمو زیر چونه اش گرفتم و سرشو بالا آوردم و گفتم : برای چی سرتو پایین آوردی ؟؟؟؟؟ نایکا : آخ ....... پریدم وسط حرفش و گفتم : هیششش نمیخواد چیزی بگی .
تو چشماش و نگا کردم و گفتم : دستت چی شده . استرس رو تو وجودش احساس کردم .
گفت : چند روز بود که بد خوابیده بودم خیلی درد گرفت برا ...... من : هیسس میتونم ببینم . دستش رو روی قلبش گذاشت و رفت عقب و گفت : نه نمیشه . اعصابم خورد شد . رفتم جلو کوبودمش تو دیوار و دوتا دستام و روی دیوار گذاشتم . ترسیده بود .
۵۳.۵k
۱۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.