پارت ۱۵۵
#پارت ۱۵۵
نازنین:
اخر جشن بود وداشتن کادو می دادن وبازم امیر علی بود که کادو گرفته بودومن به کلی فراموش کردم با هم رفتیم وکادو دادیم امیرعلی رهام رو سفت بغل کرد وگفت : خوشبخت بشی داداش
کادورو داد به رها واونم در کمال تعجب دستاشو گذاشت رو شونه ای امیر علی وگونه اش رو بوسید وگفت : ممنون امیر علی تو خیلی خوبی همیشه خوب بودی ببخشی اگه یه وقت هایی ناراحتت کردم منو ببخش
امیرعلی : خواهش می کنم رها جان
از رها فاصله گرفت سرد رها رو بوسیدم ورهام سفت بغلم کرد وتو گوشم گفت : حسودی نکن خواهر کوچلو ..
اخم کردم وازش فاصله گرفتم لبخند زدوگفت : بهتره بریم دیگه خیلی وقته جشن تموم شده ...امیر علی شما هم میاین
امیر علی : البته که میام واسه بدرقه
دیگه نموندم ورفتم پیش حاجیه خانم آرمان رو که خوابیده بود روخواستم بغل کنم امیر علی زودتر از حاجیه خانم گرفت
وگفت : من میارمش ...مامان شما می رین خونه ؟
حاجیه : اره پسرم آرمان رو تا دم در بیار برام شما که با عروس می رین ؟
- نه
امیر علی : اره
همزمان دوتامون این حرف رو زدیم وامیر علی متعجب گفت : نمیای ؟
- نه
حاجیه : چرا مادر
- خستم من با شما میام
نگاه متعجب امیر علی روم بود نگاش نمی کردم وبا حاجیه رفتیم بیرون تا کنار ماشین حاجی نزدیک ماشین رسیدیم پام پیچ خورد نزدیک بود بیفتم امیر علی گرفتم دستمو کشیدم واون تعجبش صد برابر شده بود
امیر علی: چیکار می کنی رُز
جوابشو ندادم ونشستم تو ماشین حاجی
امیر علی آرمان رو گذاشت تو بغل حاجیه ودر رو بست
امیر علی : بیا پایین رُز
- من نمیام تو می خوای بری برو
امیر علی : نمیرم بیا با خودم برگردیم بیا کارت دارم
- نمیام
امیر علی : بیا دیگه
در باز بود ومنتظرم بود حاجی که اومد اخمی کردم واز ماشین دراومدم حاجیم نشست پشت فرمون ورفتن
- کارت چیه
امیر علی : چته توچرا اینجوری رفتار می کنی
- چجوری
امیر علی : از خودت سوال کن
رفتیم طرف ماشینش در رو برام باز کرد نشستم خودشم نشست وماشینشو روشن کرد وراه افتاد برگشت نگام کردوگفت : خوب داشتی می گفتی
- چیزی نگفتم
امیر علی : نکنه بخاطر اینکه رها منو بوسیده دلخوری
رومو کردم طرف پنجره خندید عصبی برگشتم نگاش کردم
امیر علی : نگو حسودیت شد که اصلا باور نمی کنم .
- انگار خیلی خوشت اومده
نازنین:
اخر جشن بود وداشتن کادو می دادن وبازم امیر علی بود که کادو گرفته بودومن به کلی فراموش کردم با هم رفتیم وکادو دادیم امیرعلی رهام رو سفت بغل کرد وگفت : خوشبخت بشی داداش
کادورو داد به رها واونم در کمال تعجب دستاشو گذاشت رو شونه ای امیر علی وگونه اش رو بوسید وگفت : ممنون امیر علی تو خیلی خوبی همیشه خوب بودی ببخشی اگه یه وقت هایی ناراحتت کردم منو ببخش
امیرعلی : خواهش می کنم رها جان
از رها فاصله گرفت سرد رها رو بوسیدم ورهام سفت بغلم کرد وتو گوشم گفت : حسودی نکن خواهر کوچلو ..
اخم کردم وازش فاصله گرفتم لبخند زدوگفت : بهتره بریم دیگه خیلی وقته جشن تموم شده ...امیر علی شما هم میاین
امیر علی : البته که میام واسه بدرقه
دیگه نموندم ورفتم پیش حاجیه خانم آرمان رو که خوابیده بود روخواستم بغل کنم امیر علی زودتر از حاجیه خانم گرفت
وگفت : من میارمش ...مامان شما می رین خونه ؟
حاجیه : اره پسرم آرمان رو تا دم در بیار برام شما که با عروس می رین ؟
- نه
امیر علی : اره
همزمان دوتامون این حرف رو زدیم وامیر علی متعجب گفت : نمیای ؟
- نه
حاجیه : چرا مادر
- خستم من با شما میام
نگاه متعجب امیر علی روم بود نگاش نمی کردم وبا حاجیه رفتیم بیرون تا کنار ماشین حاجی نزدیک ماشین رسیدیم پام پیچ خورد نزدیک بود بیفتم امیر علی گرفتم دستمو کشیدم واون تعجبش صد برابر شده بود
امیر علی: چیکار می کنی رُز
جوابشو ندادم ونشستم تو ماشین حاجی
امیر علی آرمان رو گذاشت تو بغل حاجیه ودر رو بست
امیر علی : بیا پایین رُز
- من نمیام تو می خوای بری برو
امیر علی : نمیرم بیا با خودم برگردیم بیا کارت دارم
- نمیام
امیر علی : بیا دیگه
در باز بود ومنتظرم بود حاجی که اومد اخمی کردم واز ماشین دراومدم حاجیم نشست پشت فرمون ورفتن
- کارت چیه
امیر علی : چته توچرا اینجوری رفتار می کنی
- چجوری
امیر علی : از خودت سوال کن
رفتیم طرف ماشینش در رو برام باز کرد نشستم خودشم نشست وماشینشو روشن کرد وراه افتاد برگشت نگام کردوگفت : خوب داشتی می گفتی
- چیزی نگفتم
امیر علی : نکنه بخاطر اینکه رها منو بوسیده دلخوری
رومو کردم طرف پنجره خندید عصبی برگشتم نگاش کردم
امیر علی : نگو حسودیت شد که اصلا باور نمی کنم .
- انگار خیلی خوشت اومده
۲۳.۲k
۲۳ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.